رفتار تهاجمی عربستان سعودی در منطقه خاورمیانه تنش در روابط با ایران را به دنبال داشته و وضعیت جنگ سردی را بر آن حکمفرما کرده است. در این میان و با توجه به اظهارنظرها و سیاستهای نامعقول محمد بنسلمان ولیعهد سعودی و استراتژی فشار حداکثری دولت ترامپ بر ایران، احتمال تقابل نظامی نیز افزایش پیدا کرده است. حال پرسش افکار عمومی، اتاقهای فکر و سیاستگذاران این است که چشمانداز روابط پرتنش تهران و ریاض چه سمت و سویی پیدا خواهد کرد؟ آیا دو کشور به سمت جنگ حرکت خواهند کرد یا با توجه به فشارها بر عربستان پس از قتل جمال خاشقجی، رونامه نگار سعودی و شروع مذاکرات سیاسی برای پایان دادن به جنگ یمن شاهد تنشزدایی بین دو قدرت خلیجفارس خواهیم بود؟ در همین ارتباط «سید جلال دهقانیفیروزآبادی» استاد روابط بینالملل دانشگاه علامه طباطبایی معتقد است که بهرغم تنش آشکار بین دو کشور، چشمانداز میانمدت را جنگ نمیبیند و همانگونه که در نهایت جنگ سرد بین آمریکا و شوروی پذیرش یکدیگر و همزیستی مسالمتآمیز بوده است، این اتفاق در روابط تهران و ریاض هم صورت خواهد گرفت. رئیس دبیرخانه دائمی و دبیر علمی کنفرانس امنیتی تهران با برشمردن استلزامات رسیدن به تفکر استراتژیک در روابط تهران و ریاض برای عبور از تنش میگوید: «افزایش هزینههای تقابل بیش از همکاری، بیفایده نبودن همکاری با ایران و عبور از تعارض هویتی موجود و بازگشت به توازن یا دست کم بازگشت به تعارض منافع به جای تعارض هویتی سه شرطی است که دو کشور را به سمت تنشزدایی هدایت میکند.»
ریشههای تنش بین ایران و عربستان سعودی در چه علل و عواملی قرار دارد که دو کشور را به وضعیت جنگ سردی رسانده است؟
در واقع تقارن سه سطح داخلی، منطقهای و بینالمللی باعث ورود ایران و عربستان به فاز تنش آشکار شده است. یعنی به قدرت رسیدن ملک سلمان در سال ۲۰۱۵ و قدرتگیری فرزندش محمد در سطح داخلی عامل مهمی در این میان است. در سطح منطقهای افزایش قدرت ایران پس از اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ تا مقطع کنونی و تحولات منبعث از آن همچون خیزشهای عربی ۲۰۱۱ خاورمیانه، بحران سوریه، تحولات لبنان، جنگ یمن و توافق هستهای ایران و ۱+۵ در سال ۲۰۱۵، نقش بسیار تعیینکنندهای در ورود به این تنش داشته است. در سطح بینالمللی هم بهعنوان سطح سوم، روی کارآمدن دونالد ترامپ رئیسجمهوری آمریکا بهعنوان عامل مهم دیگر در کنار سایر عوامل مهمترین دلایل و در واقع ریشههای تنش در روابط تهران و ریاض است. بنابراین برآیند این تحولات و تفسیر و ادراکی که عربستان از این فرآیند در حال وقوع دارد باعث شده تا ما شاهد یک تقابل در روابط دو کشور باشیم.
در این میان به تلفیقی از این شرایط داخلی، منطقهای و بینالمللی معتقد هستید؟ یا نقش را بیشتر به سطح منطقهای میدهید؟
تلفیقی از این سه سطح است؛ اما با اهمیت و برجستهسازی شرایط منطقهای که باعث افزایش قدرت ایران شده است. در این میان روی کار آمدن ترامپ و محمد بنسلمان در سطوح دیگر این روند را تشدید کرده است. در واقع از همان زمان تصاعد بحران در روابط دو کشور که ریشههای منطقهای آن در سوال قبل مورد اشاره قرار گرفت که به تعبیر من حمله به سفارت عربستان در تهران و کنسولگری آن در مشهد در دی ماه ۹۴ جرقه و نه عاملی برای افزایش خصومت شد که اگر نبود شاید اتفاق دیگری به این تصاعد بحران و سیاست تقابلی عربستان شکل میداد؛ اما این اتفاق باعث شد تا عربستان هزینه کمتری بپردازد، در صورتی که اگر ایران اعدام شیخ نمر را خوب مدیریت کرده بود، عربستان در موضع ضعف و پاسخگویی قرار میگرفت. همچنانکه الان در قضیه کشته شدن جمال خاشقجی روزنامه نگار سعودی میبینیم که ترکیه یک سیاست کاملا حساب شده را در پیش گرفته که نه تنها باعث قطع روابط سیاسی با ریاض نشده، بلکه بیشترین امتیاز را هم از عربستان گرفته است. بنابراین ما میتوانستیم هزینه اقدامات عربستان را افزایش دهیم که متاسفانه اینگونه نشد.
درخصوص چرایی سیاست تهاجمی عربستان در قبال ایران میتوان به چه عواملی اشاره کرد؟
در اینخصوص باید به دو دیدگاه که از قبل وجود داشته و هماکنون هم وجود دارد اشاره کرد. دیدگاه اول بر این اعتقاد است که عربستان احساس میکند که ایران پس از برجام و بهخصوص پس از خروج آمریکا از این توافق در موضع ضعف قرار گرفته و بنابراین باید از این موضع ضعف با ایران چانهزنی و از این فرصت برای مقابله با ایران استفاده کرد. در مقابل دیدگاه دوم معتقد است که بهواسطه افزایش قدرت ایران، عربستان تصمیم گرفت که به مقابله با ایران بپردازد. اما دیدگاه من بر این اعتقاد است که شاید هر دوی این دیدگاهها به نوعی درست هستند و میتوان اسم آنرا پارادوکس ادراکی عربستان در قبال ایران گذاشت. یعنی عربستان در برآورد وضعیت ایران و منطقه دچار یک پارادوکس شده است.
از یک طرف تردیدی وجود ندارد که پس از برجام و حصول این توافق قدرت منطقهای ایران افزایش پیدا کرد. البته ما نمیخواهیم بگوییم که افزایش قدرت ایران نتیجه برجام بود، چون قبل از آن خیلی از تحولات از جمله در عراق، سوریه و یمن به سود ایران صورت گرفته بود، منتهی برجام کمک کرد تا ما از این قدرت بهنحو بهینهای استفاده کنیم. یعنی در واقع همان استدلالی که ترامپ دارد. رئیسجمهوری آمریکا اعتقاد دارد که برجام قرار بود رفتار منطقهای ایران را تغییر دهد، اما نداد. در ایران هم یکی از اهدافی که در برجام اعلام میشد این بود که علاوه بر حفظ چرخه سوخت، ما بتوانیم قدرت خود را در منطقه بهصورت مسالمتآمیز اعمال کنیم. بنابراین ما دقیقا بر عکس استدلال آمریکا اعتقاد داشتیم. اما شرایط پس از برجام و حضور میدانی ایران موازنه را در منطقه به نفع ما و به ضرر عربستان تغییر داد.
ولی بعد از به قدرت رسیدن ترامپ، عربستان به رهبری تیم جدید به این ادراک رسیدند که اکنون ایران در موضع ضعف است و برای حفظ برجام نمیتواند در دو جبهه مقابله کند، چون همه توان خود را مصروف حفظ برجام کرده و بنابراین الان موقع مناسبی برای افزایش فشار بر ایران است. در واقع برداشت مقامات سعودی بر مبنای آن پارادوکسی که اشاره کردم این است که بیش از این نمیشود با ایران مماشات کرد.
دقیقا از همین زاویه عدم مماشات با ایران است که محمد بنسلمان اوایل سال ۲۰۱۸ در گفتوگو با «والاستریت ژورنال» گفت: «اگر جامعه جهانی نتواند با تحریم بیشتر به ایران فشار آورد، ممکن است عربستان ظرف ۱۰ تا ۱۵ سال آینده با ایران وارد جنگ شود.» بهنظر شما این استدلال ناشی از همین برداشت و ادراک تهدید از قدرت ایران است که در نهایت باعث تقابل خواهد شد، یا نه این اظهارات بنسلمان نوعی غلو در قدرت ایران و هشدار به طرفهای دیگر مثلا آمریکاست که به نفع ریاض وارد عمل شوند؟
یک بخشی از منطق این اظهارات امتیازگیری از قدرتهای بزرگ از جمله آمریکاست که عربستان و خیلی از بازیگران دیگر را به این نتیجه رسانده که دیگر نمیتوان با جنگ جمهوری اسلامی ایران را از پا درآورد چون اگر قرار بود این اتفاق بیفتد مثلا در زمان جنگ ایران و عراق میباید این رخداد صورت میگرفت. اما چندان دور از انتظار نیست که ذهنیت بنسلمان همین اظهار نظر باشد. در واقع همان اشتباه استراتژیکی که صدام حسین در حمله به ایران مرتکب شد. اما من اعتقادم بر این است که شرایط منطقهای و شرایط خود عربستان و همچنین شرایط نظام بینالملل اجازه جنگ به این دو بازیگر یعنی تهران و ریاض را نخواهد داد. اگرچه در برخی دورهها ما شاهد بودهایم که در نظام بینالملل و بهخاطر معمای امنیت (افزایش امنیت یکی مساوی با ناامنی دیگری است) جنگهای ناخواستهای صورت گرفته است.
بنابراین ما نیاز داریم که هم ایران و هم عربستان به این تفکر استراتژیک برسند که حفظ وضع موجود با علم به وجود تعارضات ایدئولوژیک و هویتی برای هر دو کشور نیاز است. در این میان، ایران اصلا استراتژی تهاجمی در قبال عربستان در پیش نگرفته است و این عربستان است که باید به این واقعنگری برسد که تقابل با ایران و تلاش برای تضعیف ایران در قالب راهبرد مهار، محدودسازی و محرومسازی در دراز مدت به نفع منطقه و خود عربستان نیست.
از سوی دیگر شاید یکی از دلایل سیاست تقابلی و تهاجمی عربستان علیه ایران این است که احساس میکند اعمال این سیاست هیچ هزینهای برای ریاض ندارد و اتفاقا اگر عربستان به این جمع بندی برسد که این تقابل منجر به جنگ مستقیم با ایران خواهد شد، دست از این سیاست خواهد کشید. در این میان مقامات عربستان سعودی یک شبیهسازیهای تاریخی نیز برای انحراف افکار عمومی غرب و جلب کمکهای غرب در این خصوص انجام میدهند که مثلا سیاست مماشات با ایران باعث رفتن به سمت جنگ خواهد شد. همان سیاست مماشاتی که انگلیس و فرانسه در ۱۹۳۹ در قبال هیتلر انجام دادند و نتیجه آن جنگ جهانی دوم شد. از این زاویه است که عربستان بنسلمان قصد دارد در چارچوب این شبیهسازی تاریخی تمامی امتیازات را از غرب و آمریکا بگیرد که البته من درخصوص موفقیت این سیاست تردید جدی دارم.
درخصوص ریشههای تعارض هویتی که به آن اشاره کردید، «مضاوی الرشید» نویسنده سرشناس سعودی معتقد است که ایران هراسی و شیعه هراسی محمد بنسلمان ریشه در عوامل داخلی عربستان دارد. یعنی بنسلمان برای جلب مشارکت و افزایش مشروعیت خود همزمان با پیشبرد اصلاحات اقتصادی و اجتماعی نیاز به ایجاد یک دشمن به نام ایران دارد و البته این وضعیت میتواند موقتی باشد و با پادشاه شدن محمد از غلظت آن کاسته شود. نظر شما در این خصوص چیست؟
بیتاثیر نیست، به هر حال بخشی از مجموعه سیاستهایی که بنسلمان در پیش گرفته معطوف به ایران است که در این خصوص باید گفت که وجود یک دشمن خارجی چه واقعی و چه فرضی، باعث ایجاد وحدت ملی در داخل میشود. محمد بنسلمان بر اساس وجه اسلامی، دوگانهای را تبلیغ میکند که یک بخش آن شیعه و سنی است که با توجه به ایدئولوژی وهابیت و دیدگاهی که نسبت به شیعیان دارند میتوان گفت از گذشته تا به امروز وجود داشته است. اما نکته مهم هدف و تلاش بنسلمان برای کاهش دادن قدرت نهاد وهابیت و شیوخ وهابی در داخل است، با این منطق که به شیوخ وهابی و سلفی بقبولاند در زمانی که من با ایران شیعه و رافضی در حال مبارزه هستم، شما دست از مخالفت در داخل بردارید. وجه دیگر این دوگانه عرب-عجم است که حداقل قبل از اسلام و سپس بعد از اسلام وجود داشته است.
در واقع مقامات عربستان در طول این چند دهه با برجسته کردن این دوگانه شیعه-سنی و عرب-عجم تلاش کردهاند هم ایده وحدت امت اسلامی را که ایران از اوایل انقلاب مطرح کرده خنثی و تحتالشعاع قرار دهند و هم با طرح موضوعاتی چون امپراتوری فارس و مهدویت شیعی، نفوذ و قدرت منطقهای ایران را نیز خنثی کنند. بنابراین عربستان برای تثبیت هویت خود نیاز به دیگریای هویتی به نام ایران دارد.
در این چارچوب و با برشمردن الزامات تفکر استراتژیک، چشمانداز روابط ایران و عربستان چگونه رقم خواهد خورد؟ اگر چشمانداز تنشزدایی است، نقطه شروع این فرآیند چه موضوع یا در چه حوزهای خواهد بود؟
بسیاری از مواقع تنشزدایی و مصالحه در روابط بینالملل در اوج تعارض و تقابل رخ داده و میدهد. یعنی در زمانی که دو کشور به اوج تخاصم میرسند و به نتیجه هم نمیرسند آنجا دیگر وقت مصالحه، دیپلماسی و تنشزدایی است. با تحولاتی که اخیرا رخ داده یعنی تضعیف موقعیت محمد بنسلمان در داخل عربستان به دلیل ماجرای قتل جمال خاشقجی و بنبست تجاوز به یمن، میتوان گفت که زمینه برای تغییر نگاه عربستان به عرصه بینالمللی و همچنین ایران در حال فراهم شدن است. از سوی دیگر تحول مهمتر نوع نگاه آمریکا بهخصوص آمریکای ترامپ به عربستان است که دیر یا زود اتحاد چند دههای آنها را تحتالشعاع قرار میدهد. نمونههای آن را میتوان در موضوع نفت مشاهده کرد که اخیرا وزیر نفت سعودی در اظهاراتی گفته بود اینطور نیست که هر چه آمریکا بگوید ما انجام دهیم. همینطور موضع اخیر سنای آمریکا در قبال تهاجم نظامی و تسلیحاتی عربستان در یمن و واکنش نسبتا تند عربستان بیانگر احتمال بروز این شرایط است. به ویژه تحت تاثیر اختلاف نظرهایی که در داخل آمریکا نسبت به بنسلمان و سیاستهای وی وجود دارد. بنابراین اینگونه نیست که ما هیچگونه استقلالی برای عربستان از آمریکا قائل نباشیم. این تفکری غیراستراتژیک در برخی محافل سیاسی در کشور است که عربستان را دستنشانده کاملا دست و پا بسته آمریکا قلمداد میکنند. اتفاقا ما باید این تفکیک را قائل باشیم و هم از شکاف راهبردی و تاکتیکی که بین آمریکا و عربستان در حال وقوع است، نهایت استفاده را ببریم و هم اجازه ندهیم که عربستان کاملا به دستنشانده بیاراده آمریکا و مجری بیچون و چرای سیاستهای آن در منطقه تبدیل شود. به هرحال بین متحدان راهبردی هم شکافهایی ایجاد می شود که باید از آنها نهایت استفاده را کرد.
نکته سوم در بحث تنشزدایی از سوی عربستان ناکامی ریاض در یمن است که عاملی کمککننده به مصالحه در روابط ایران و عربستان است و اتفاقا مورد یمن گام اولیه مناسبی است، چون عربستان در اینجا به بنبست رسیده و ایران نیز از همان اوایل با طرح چهار مادهای بهدنبال تحقق راهکار سیاسی بوده، همچنین در داخل یمن گروههای انقلابی بهدنبال مصالحه سیاسی هستند. مذاکرات گروههای مختلف یمنی در سوئد و توافق اولیه به دست آمده برای حل و فصل منازعات توسط خود یمنیها میتواند زمینهساز این روند بین ایران و عربستان باشد. بنابراین بر مبنای یک نوع چارچوب سیاسی مبتنی بر تقسیم قدرت، تنشزدایی میتواند در روابط دو کشور تحقق پیدا کند و این میتواند آغاز تنشزدایی بین ایران و عربستان سعودی باشد.
با توجه به راهبرد فشار حداکثری آمریکا بر ایران و استقبال عربستان سعودی از این سیاست، آیا ریاض میتواند بهصورت مستقل در یمن وارد فرآیند مصالحه و تنشزدایی با ایران شود؟
در واقع آتشبس و دستیابی به یک راهکار سیاسی در نهایت به نفع خود عربستان سعودی است و حتی به نوعی آمریکاییها هم از این پروسه استقبال میکنند. البته در این خصوص اختلاف نظر وجود دارد. برخی معتقدند به هر میزان که عربستان در یمن زمینگیر شود، آمریکاییها بهتر و بیشتر میتوانند از این کشور امتیاز بگیرند. در مقابل اما برخی دیگر از تحلیلگران معتقدند که آمریکاییها ناراضی نیستند که عربستان از مخمصه یمن خلاص شود. در این میان تنشزدایی ایران و عربستان در مورد یمن به معنی پایان اختلافات بین دو کشور نیست. اتفاقا تنشزدایی و همزیستی مسالمتآمیز لوازمی دارد که مهمترین آن این است که تهران و ریاض بپذیرند که اختلاف نظر دارند. یعنی با علم به این اختلاف نظر به سمت یک همزیستی مسالمتآمیز حرکت کنند و این مستلزم به رسمیت شناختن هویت طرف مقابل است که تا پیش از به قدرت رسیدن ملک سلمان بین ایران و عربستان به نوعی وجود داشت و اینگونه نبود که عربستان بخواهد عینا هویت انقلابی ایران را نادیده بگیرد. لازمه دیگر این تفاهم به رسمیت شناختن منافع متعارض است. یعنی همکاری بین دو کشور مستلزم نبود تعارض منافع نیست، بلکه با علم به تعارض منافع است که دو کشور میتوانند به سمت تعامل و همکاری پیش بروند.
یعنی در واقع ضروری است که هر دو کشور یک گام به عقب برگردند؟
بله دقیقا، اما من فکر میکنم این عربستان است که باید از این رویکرد تقابلی و تهاجمی یک گام به عقب برگردد. یعنی رفتار ایران بر اساس نفی هویت و منافع عربستان نبوده، البته تلقی آنها ممکن است اینگونه که ما میگوییم نباشد. اما لازم است که ایران هم سیاستی را در پیش بگیرد که عربستان احساس کند که همکاری با ایران بیفایده نیست، بلکه دارای منافع است. بنابراین برگشت از نگاه حداکثری و بازگشت از بازی با حاصل جمع صفر(برد یکی به منزله باخت دیگری است) به سمت یک بازی با حاصل جمع مضاعف یا مثبت ضروری است.
نکته مهم دوم این است که دو کشور بهخصوص عربستان باید به این جمعبندی برسند که با نادیده گرفتن دیگری نمیتوانند منافع خود را تامین کنند. یعنی درباره ایران هم لازم است که سیاست منطقهای ما بر مبنای بازی با حاصل جمع صفر نباشد، بلکه منافع مشروع دیگر کشورها و از جمله عربستان هم لحاظ شود. نکته مهمی که در این خصوص وجود دارد این است، اکنون که ایران در صحنه نظامی و میدانی به پیروزی های راهبردی مهمی در سطح منطقه دست یافته است، لازم است از طریق دیپلماسی و مذاکره سیاسی با سایر بازیگران منطقهای آنها را به دستاوردهای سیاسی و اقتصادی تبدیل کرده و تثبیت کند.
نکته سوم هم این است که دو کشور باید به این درک برسند که هر گونه بیثباتی، ناامنی و تنش در منطقه، امنیت هر دو بازیگر را تهدید میکند. یعنی بیثباتی و ناامنی یکی به منزله تامین امنیت دیگری نیست. در این میان استراتژی موازنه سلبی یا موازنه تضعیف محمد بنسلمان در قبال ایران یکی از معضلات این اختلال ادراکی است. یعنی او از یکسو قصد دارد ایران را تضعیف کند و متحدان آن را محروم کرده یا ضعیف نگه دارد که ناامنسازی ایران یکی از ابعاد مهم این استراتژی است. اظهار نظر بنسلمان درخصوص کشاندن جنگ به داخل ایران بر مبنای این راهبرد است که ایران فرصت پرداختن به منطقه و دیگران را نداشته باشد و مشغول امورات داخلی خود شود.
از سوی دیگر نوعی موازنه برونگرا در قالب ائتلافسازی منطقهای و بینالمللی علیه ایران به راه انداخته است. که در این خصوص بین راهبرد عربستان و راهبرد آمریکا نوعی سازگاری و تلاقی به وجود آمده است که یکی از نشانگان آن عادیسازی روابط با اسرائیل در منطقه است.
بنابراین من معتقدم که عربستان باید به این درک راهبردی برسد که بهجای موازنه سلبی یا ضعیف کردن ایران باید به سمت موازنه ایجابی حرکت کند. یعنی تقویت خودش در داخل که تبعات بسیار کمتری هم برای منطقه خواهد داشت.
با توجه به این توضیحات میتوان گفت جنگ سرد بین ایران و عربستان سعودی نمود واقعی و بیرونی دارد، آیا عبور از این جنگ سرد امکانپذیر است؟
اوج جنگ سرد بین ایران و عربستان در مقطع کنونی است، اما همکاری و تنشزدایی بین دو کشور هم اجتنابناپذیر است. یعنی من چشمانداز میانمدت را جنگ نمیبینم و این شاید از منظر دیگران تحلیلی خوشبینانه باشد، اما تلاشم تبیینی واقعبینانه از روابط دو کشور است و بر این اساس معتقدم همانگونه که نتیجه اوج جنگ سرد بین آمریکا و شوروی، پذیرش یکدیگر و همزیستی مسالمتآمیز بود، این اتفاق در روابط تهران و ریاض هم در سطح منطقهای صورت خواهد گرفت. در واقع اوج جنگ سرد بین آمریکا و شوروی هم بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲ است و از آن تاریخ به بعد دو کشور ضمن حفظ اختلافات ایدئولوژیک و به رسمیت شناختن منافع یکدیگر به سمت حل و فصل اختلافات پیش رفتند. بنابراین من چشمانداز را به این سمت میبینم. یعنی نتیجه جنگ سرد ایران و عربستان همزیستی مسالمت آمیز و به رسمیت شناختن منافع یکدیگر است. منتهی این نظم مبتنی بر جنگ سرد بین دو کشور یک مکملی هم میخواهد که باید برای آن برنامه ریزی کرد.
منظورتان از این نقش مکمل یا تکمیلی چیست؟ میانجیگری یک بازیگر ثالث یا تنشزدایی بین ایران و آمریکا یا ایجاد یک نهاد منطقهای که بتوان مسائل اختلافی را در آن حل و فصل کرد؟
اسامی مختلفی ممکن است وجود داشته باشد، اما طرح آن شبیه مجمع گفت وگوهای منطقهای است که در قطعنامه ۵۹۸ آمده و پیشتر محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه ایران در سال 94 برای حل اختلافات بین ایران و کشورهای جنوبی خلیجفارس مطرح کرد. من شخصا سازوکار «کنفرانس امنیت و همکاری در خلیجفارس» را پیشنهاد و ترجیح می دهم. یعنی اگر ما چشمانداز همزیستی مسالمت آمیز بین ایران و عربستان حتی در شرایط جنگ سرد بین آنها را پیش بینی کنیم، مکمل این الگوی تعامل و نظم امنیتی برای مدیریت منازعه منطقهای این است که یک ساختار و ترتیبات منطقهای برای امنیت و همکاری هم تعریف و عملیاتی کنیم.
یعنی در واقع تاسیس یک نهاد یا یک سازمان؟
بله دقیقا مانند کنفرانس امنیت و همکاری در اروپا که الان به سازمان امنیت و همکاری در اروپا تبدیل شده است. یعنی در واقع یک نوع مجمع منطقهای با حضور تمامی کشورها از جمله ایران و عربستان در شرایط کنونی جنگ سردی و با وجود اختلافات و منافع متعارض. در این چارچوب یکسری اصول تعامل وجود دارد. از به رسمیت شناختن اختلافات ایدئولوژیک، تا حل و فصل مسالمت آمیز اختلافات و منازعات، احترام به حاکمیت ملی کشورها، عدم مداخله در امور داخلی یکدیگر، تغییر ناپذیری مرزهای بینالمللی، حفظ تمامیت ارضی کشورها و حق تعیین سرنوشت ملتها. در واقع اینها میتواند اصول حاکم بر تعامل کشورها در منطقه باشد. یعنی در واقع بخش عمدهای از اختلافات ایران و عربستان حول این چند محور اصلی است که اگر بتوانیم به یک توافق بر سر این اصول برسیم، خیلی از تنشها رفع خواهد شد. شاید یکی از دلایلی که منطقه به این وضعیت رسیده این است که این اصول تضعیف شده و اصول دیگر هم تعریف نشده است. یعنی ما در یک خلأ اصول و قواعد بازی و تعامل در منطقه به سر میبریم.
در واقع فروپاشی نظم قبلی که برخی مبدا آن را حمله آمریکا به عراق و افغانستان و سپس تحولات بهار عربی میدانند و نظم جدیدی که هنوز شکل نیافته است؟
بله دقیقا که در حال نظم یابی جدید در منطقه هستیم.
درخصوص نظم منطقهای هم سوالی که در ارتباط با بحث حضرتعالی درخصوص کنفرانس امنیت و همکاری در خلیجفارس مطرح میشود این است که چطور میتوان در خاورمیانه هابزی و مبتنی بر موازنه قدرت، به سمت تاسیس چنین نهاد یا سازمانی حرکت کرد.
بحث من درباره کنفرانس امنیت و همکاری در خلیجفارس با آنچه که الان مثلا کنفرانس امنیتی منامه یا دوحه فروم و امثالهم وجود دارد که یک مجمعی برای تبادل نظر بین نخبگان است فرق میکند. بهعنوان مثال شما در نظر بگیرید یک نظم دو ستونی میان ایران و عربستان سعودی حتی بر اساس مولفههای جنگ سردی موجود شکل بگیرد. یکی از مولفههای مدیریت این نظم و مدیریت منازعه، گفتوگوهای منطقهای در سطح دولتی است. چون ما در بحث تعریف نظم میگوییم الگوها و شیوههای مدیریت منازعه در منطقه. بنابراین یکی از انواع نظم منطقه ای، نظم دوقطبی است که میتواند بر مبنای اصولی که در بحث کنفرانس امنیت و همکاری به آن اشاره شد، مسائل اختلاف برانگیز حل و فصل شود. در واقع همان مکانیزم هلسینکی یا کنفرانس امنیت و همکاری در اروپا که بعد از تنشزدایی بین دو ابرقدرت، کشورهای اروپای شرقی و غربی با هم برای مدیریت منازعه در اروپا نشست و گفتوگوهایی را برای تحقق همکاری برگزار کردند.
دیگر اشکال تحقق نظم در روابط ایران و عربستان در سطح منطقه میتواند چگونه مدلهایی باشد؟
یک گونه دیگر از تحقق نظم میتواند بر مبنای الگوی امنیت دستهجمعی باشد که ایران از اول انقلاب تا مقطع کنونی بیان داشته و به دنبال تحقق آن بوده است. اما امنیت دستهجمعی مبتنی بر عناصری است که شرایط تحقق آن در منطقه خاورمیانه و خلیجفارس دستکم در شرایط فعلی فراهم نیست. چون یکی از لوازم ضروری برای تحقق چنین الگویی این است که کشورها به یکدیگر اعتماد داشته باشند. شرط دوم این است که ادراک و ذهنیت واحدی از تهدیدات مشترک داشته باشند. شرط سوم هم این است که امنیت خود را در راستای امنیت منطقهای تعریف کنند و شرط چهارم هم اینکه بهکارگیری زور را در روابط با یکدیگر کنار گذاشته، تقبیح کنند و باور داشته باشند که بهکارگیری زور راهحل درستی برای تحقق منافع نیست.
گونه دیگری از تحقق نظم، نظم کنسرتی است. کنسرت در واقع حد وسط نظم مبتنی بر موازنه قوا و امنیت دستهجمعی است. یعنی قدرتهای بزرگ منطقهای منازعه را مدیریت میکنند. مثلا ایران، عراق و عربستان به نمایندگی از شورای همکاری و قدرتهای بزرگ فرامنطقهای همچون آمریکا، انگلیس و فرانسه در منطقه خلیجفارس و اگر در سطح خاورمیانه مدنظر باشد، ترکیه و مصر هم باید به جمع این قدرتهای بزرگ اضافه شوند. لوازم تحقق نظم کنسرتی هم این است که قدرتهای بزرگ منطقهای ابتدا منافع حیاتی یکدیگر را به رسمیت بشناسند. دوم، هیچ قدرت برتر و مطلقی در منطقه وجود نداشته باشد. سوم، درک بالایی از هزینههای بالقوه زیاد جنگ داشته باشند. چهارم حق سایر بازیگران مشارکتکننده در این فرآیند را به رسمیت بشناسند و پنجم هم اینکه کشورها باید از وضعیت تجدیدنظرطلبی نسبت به دیگر کشورها و اصول حاکم دست بکشند و نسبت به وضعیت موجود و موقعیت خود راضی باشند.
چشمانداز روابط بین ایران و عربستان مبتنی بر کدامیک از این نظمهای منطقهای خواهد بود؟
بر مبنای توضیحاتی که درخصوص لوازم تفکر استراتژیک و انواع نظم ارائه کردم، چشمانداز روابط ایران و عربستان بر مبنای دو گونه از نظم منطقهای در شرایط پس از تشنج قابل تحقق و محتمل است. یا نظم دوقطبی با نقش مکمل کنفرانس امنیت و همکاری در خلیج فارس یا نظم کنسرتی با پیششرطهایی که ذکر شد. به نظرم لازم است سیاست خارجی منطقهای ایران در این راستا تدوین و اجرا شود. این نظم منطقهای بیتردید گزینه مطلوب نیست ولی گزینهای ممکن و معقول است.
سه شرط رسیدن به تفکر استراتژیک
شما در استدلالی که ارائه کردید اشارهای به این موضوع داشتید که ایران و بهخصوص عربستان سعودی به این تفکر استراتژیک برای پایان دادن به تقابل برسند. سوال اینجاست که بر مبنای چه عناصر و منطقی باید به این استدلال برسند؟ آیا باید یک اتفاقی در نظم منطقه صورت بگیرد؟ یا مثلا قدرت ایران کاهش پیدا کند یا عربستان در یمن به یک پیروزی دست پیدا کند؟ در واقع نشانههای رسیدن به این تفکر استراتژیک در چه عوامل و زمینههایی قرار دارد؟
همانطور که همیشه گفتهام جنگ و صلح همواره از ذهن شروع میشود، یعنی اول ذهنیت تخاصمی و تقابلی در سطح تصمیم گیرندگان سیاسی شکل میگیرد و سپس منجر به جنگ میشود. اما اینکه چگونه عربستان به این تفکر استراتژیک برسد، یعنی به یک برآورد واقع بینانه از شرایط خود، ایران و منطقه برسد که آیا جنگ میتواند منافع استراتژیک عربستان را تامین کند یا نه. علاوه بر این عربستان باید به این جمعبندی برسد که تقابل با ایران هزینهای بیشتر از همکاری دارد. البته این متقابل است، اما ایران در این مقطع به این نتیجه نرسیده است که با عربستان وارد جنگ شود، بلکه این عربستان است که چنین تفکری دارد. بنابراین اگر عربستان به این نتیجه برسد که جنگ با ایران هزینههای غیرقابل تحمل و جبرانی برای همه دارد، میتواند یکی از عناصر این تفکر استراتژیک باشد. دوم اینکه ما باید به گونهای رفتار کنیم که عربستان به این جمع بندی برسد که همکاری با ایران بیفایده نیست. یعنی همکاری با ایران میتواند منافع ملی و استراتژیک عربستان را هم تامین بکند. همچنین بخشی از راه حلهای ملی و منطقهای مستلزم همکاری دو کشور است. در این میان باید به یک نکته ظریف توجه داشت و آن این است که در تعریف همکاری اینگونه نیست که حتما دو کشور منافع یکسانی داشته باشند یا هیچ اختلافی نداشته باشند. اتفاقا همکاری بینالمللی یک وضعیتی است بین منازعه تمام عیار و هماهنگی مطلق. بنابراین همکاری در یک وضعیت همنوایی-منازعه است. یعنی منافع متعارض مانع از همکاری نیست، اتفاقا یکی از شرایط روابط بینالملل برای همکاری بین کشورها زمانی است که دو کشور منافع متعارضی دارند، ولی به اندازهای نیست که به ستیز برسد. سومین راه رسیدن به این تفکر استراتژیک این است که روندی را که منجر به گذار از تعارض منافع به سطح تعارض هویتی در روابط ایران و عربستان شده است را مورد بازبینی قرار داد. یعنی از منظر عربستان سعودی تعارض هویتی بر تعارض منافع دو کشور در منطقه غلبه پیدا کرده است. تا زمانی که بین دو کشور تعارض منافع وجود داشت به این سطح از تنشی که اکنون رسیدهاند، نرسیده بودند. اما در چند سال اخیر و با برخی اظهارنظرهای بنسلمان همچون این ادعا که ایران به دنبال تحقق انقلاب امام زمان است تا فرقه گرایی، شیعهگرایی و تعقیب هدف بازسازی امپراتوری فارس، شاهد عبور از سطح تعارض منافع به سطح تعارض هویتی هستیم که این بسیار خطرناک است و اتفاقا مصالحه در حوزه تعارضات ایدئولوژیک و هویتی بسیار سخت است. چون کشورها به راحتی نمیتوانند هویت خود را نادیده بگیرند. بنابراین یکی از راهکارهای موثر انتقال این تعارض از سطح هویتی به سطح قبلی یعنی تعارض منافع و سپس منافع موازی و مشترک است. چون تعارض منافع قابل حل و قابل مصالحه است.