هم ايرانياند هم اروپايي، هم فارسي ميدانند هم تركي؛ صورتشان هم شبيه آرياييهاست، هم شبيه گلادياتورها و وايكينگها، قدشان بلند است و مهربانيشان همچون محبت مردم ايل به مهمانها. مسلمان شيعهاند، كارشان دامداري و كشاورزي؛ به سبك همه روستاييان، مرغ و خروس و غاز هم نگه ميدارند؛ بعضي زنها كه هنرمندتر از ديگرانند نيز خودشان نان ميپزند و در مشك، دوغ و كره ميگيرند و پنير و ماست ميبندند. اين مردم اما يك راز دارند، يك نكته مبهم تاريخي كه مرموزشان ميكند. مردم روستاي «زرگر» زبان مادريشان «رومانو» است؛ به زبانشان زرگري هم ميگويند، اما نه از آن زرگريهايي كه بعد از هر حرف، «ز» ميگذارند و زبانشان ميشود «دزرزوز».
داستان زبان رومانو بيشتر شبيه افسانه است. زرگريها خودشان هم دقيقا نميدانند متعلق به كجاي جهان هستند و چه شد كه به ايران آمدند و شدند رومانوي شيعه كشاورز ايراني كه به زبان تركي هم مسلط است. قديميهاي روستا يادشان است كه در زمان جوانيشان پيرمردي در زرگر بود كه تمام حساب و كتابهايش را به زبان روسي مينوشت، اما بعد از مرگ او نوشتن به زبان روسي ورافتاد؛ حالا اين مردم همهشان به زبان رومانو حرف ميزنند و به لاتين مينويسند.
مسافراني از فرانسه و انگليس
بچههاي تحصيلكرده زرگر چند سال پيش چند لغت به زبان رومانو در اينترنت منتشر كردند و از تمام مردم دنيا خواستند كه اگر اين لغات را ميشناسند به ايران بيايند. چند ماه بعد سه مسافر از فرانسه و انگليس به روستاي زرگر آمدند و در حالي كه شاديكنان، ساز و دهل ميزدند از اينكه همزبانهايشان را در ايران پيدا كردهاند دست از پا نميشناختند. زرگريها ميگويند اين سه مرد از تجار بزرگ كشورشان بودند كه ايتام زيادي را حمايت ميكردند و اهل كار خير بودند؛ اما تعجب ميكردند از اينكه زرگرهاي ايران، زبان رومانو را با زبان فارسي و تركي آنچنان آميختهاند كه اصالت زبان به آن شكل كه در اروپا تلفظ ميشود از بين رفته است. رومانوهاي اروپايي متعجب بودند از اينكه چرا رومانوهاي ايران مثل 18 هزار همزبان شناخته شده خود در اروپا، تشكيلات ندارند و در نشست سالانه آنها در تركيه حضور ندارند و آواره و بيسروسامانند.
آواي آواره
رومانوها حتي آنها كه تشكيلات منظمي دارند، آوارهاند. اين مردم معلوم نيست كه از چه سرزميني آمدهاند و چه اتفاقي افتاد كه در جهان پراكنده شدند. «سرهنگ» از بقيه مردم آبادي به تاريخچه رومانوها مسلطتر است. او خودش در زمان جنگ ايران و عراق، چند بيسيمچي زرگر داشت كه پيامهاي بسيار مهم را به آنها ميسپرد تا عراقيها از آن سردرنياورند؛ كه سر هم در نميآوردند و عاقبت نيز نفهميدند كه اين زبان چه زباني است. سرهنگ ميگويد هيچكس غير از زرگرها از زبان رومانو سردر نميآورد و هيچكس مطمئن نيست اين مردم از چه آب و خاكي ريشه گرفتهاند؛ اما روايتي هست كه ميگويد رومانوها طايفهاي هستند كه قرنها پيش از مرزهاي شمال ايران وارد شدهاند و چون زندگي عشايري داشتهاند در بخشهاي مختلف ايران پخش شدهاند و بتدريج يكجانشين شدهاند و كشاورزي و دامداري را پيشه خود كردهاند.
روايتي ديگر اما ميگويد رومانوها اصالتا ايرانياند و به خاطر شجاعتشان، جزو سربازان قزلباش شاهعباس صفوي بودهاند. عدهاي نيز معتقدند چون زرگرها جنگجو و دليرند هيچ وقت با حكومتهاي وقت، سرسازش نداشتهاند و براي اينكه حكومتها از خطرشان مصون باشند آنها را در دنيا پخش كردهاند؛ هر چند اين عده نميگويند كه چه حكومتي، در چه زماني و از كدام سرزمين چنين تصميمي گرفته است.
براي همين زرگرها هميشه دو به شك زندگي ميكنند؛ آنها گاه خودشان را مردماني از كشور روماني ميدانند و گاه از يونان و گاه زبان رومانو را ملاك قرار ميدهند تا بگويند ريشه در كشور ايتاليا دارند. معتقدان به اين روايت ميگويند كه در جنگ ايران و روم، 200 نفر از رومانوها به دست پادشاه ايران اسير شدند، اما چون اندامهاي ورزيده و قوي داشتند مورد عفو پادشاه قرار گرفتند و در نزديكي قزوين ساكن شدند.
آيرانه سي، قميل و فاملا
اگر مهمان عزيز كرده باشي، زرگرها در بدو ورود برايت «آيرانه سي» ميآورند. آيرانه سي يعني دوغ آنهم دوغي خنكشده با تكههاي يخ كه يك قاشق غذاخوري پُر رويش كره است و هر مهماني نصيبش نميشود.
نكته: افسانهها ميگويد مردم روستاي زرگر از بقاياي كوليهاي اروپا هستند،
اما چون ماهيت اين افسانهها روشن نيست، زرگرها خودشان را ايراني ميدانند؛
هرچند به زبان رومانو سخن ميگويند
وقتي زرگرها به زبان رومانو با هم حرف ميزنند فردي كه شنونده است، حتي كلمات را هم تشخيص نميدهد چه رسد به معنيشان؛ اما اينها كه مردمي با محبت مردمان ايلاند سرعت حرفزدنشان را كم ميكنند و شمرده شمرده كلمات را ادا ميكنند تا غير رومانوها هم چيزي بفهمند. «قميل» همان «كمل» انگليسيها و شتر ما فارسي زبانهاست كه زرگرها «ك» آن را «ق» تلفظ ميكنند. «فاملا» هم همان «فميلي» انگليسي زبانهاست كه ما به آن خانواده ميگوييم. «پپري» و «سمنتي» هم ميشود ادويه و فلفل و سيمان كه ديكته و تلفظش شباهت زيادي به كلمات انگليسي دارد. زرگرها زبانشان را هم به حروف لاتين مينويسند؛ شايد براي همين است كه اصرار دارند بگويند اجدادشان مردمي از مردمان رم بودهاند.
عاشق كتاب و چوگور
مضراب بر تارهاي «چوگور» زخم ميزند و «عاشق كتاب»، داستان «كَرَم و اصلي» را ميخواند. كَرَم، عاشق اصليِ ارمني است، اما پدر اصلي به وصلت با مسلمان رضايت نميدهد. اما كَرم و اصلي، واله و شيدايند پس راهي نيست جز اينكه سوزانده شوند. حاكم شهر اينها ولي مسلمان است پس دلش با سوزاندن عشاق نيست براي همين دو مجسمه به شكل عاشق و معشوق درست ميكنند و مقابل چشم همه مردم شهر، آن دو را ميسوزانند، در حالي كه كَرم و اصلي با هم در شهري ديگر پيمان زناشويي ميبندند.
عاشق كتاب، زخمههاي مضراب بر چوگور را شديدتر ميكند و با تحريرهاي تُركياش، سوز شيرين داستان را در فضا ميپاشد؛ اتاق از نغمههاي عاشقانه پُر است. «مش كتاب» كلاه پوستياش را ميخواهد تا عاشقانهاي ديگر بخواند؛ «قريب و شاه صنم».
قريب در خواب، دو انگشتش را بالا ميگيرد و از لاي آن دختري در تفليس را ميبيند كه پري صورت است، شاه صنم نيز در تفليس خواب ميبيند كه در لاي دو انگشتش پسري نمايان است، پري وش در شهر تبريز؛ هر دو در يك زمان. قريب از خواب ميپرد و همان صبح عزم تفليس ميكند و شاه صنم از دمادم صبح، پاي دروازه شهر به انتظار قريب مينشيند. عاشق كتاب، به اينجا كه ميرسد مدهوش است؛ تارهاي چوگور، از زخمههاي او جنون گرفتهاند و روستاييان جمع شده اطرافش از حظ شنيدن داستان، سرميجنبانند. او تنها نوازنده چوگور در بين زرگرهاست كه حرفهاش عاشقيخواني است، البته اگر يلداي هفت ساله و چند جواني را كه براي تفريح، چوگور مينوازند را جدا كنيم.
وقتي مراسم عروسي در روستا به پاست، بازار عاشق كتاب، داغ است. زرگرها با اينكه آداب ازدواج و زندگي و لباس پوشيدنشان شباهت زيادي به تهران پيدا كرده، اما با اين حال، عاشق كتاب و ضربههاي مضرابش بر چوگور و داستانهاي عاشقانهاش را به همه برنامههاي سرگرمكننده مرسوم در مراسم ازدواج ترجيح ميدهند.
وقتي او ميخواند و مينوازد همه روي زمين مينشينند و زانوها را در بغل ميگيرند و محو داستانهاي عاشقانه تركياش ميشوند چون زرگرها باور دارند كه اين عشق است كه موجودات را به حركت وا ميدارد.
وفاداري به خانواده، عشق به وطن
زني كه شوهرش ميميرد هرگز ازدواج نميكند، مردي نيز كه همسر دارد هرگز به سراغ زني ديگر نميرود و اگر كسي خلاف كند، از روستا طرد ميشود يعني اگر چه جسمش در روستاست، اما كسي اعتنايي به او نميكند.
اين رسم زرگرهاست كه مردمش خيلي روي آن تعصب دارند. آنها نه اهل طلاقاند و نه اهل بيوفايي و خيانت؛ اين هم يك رسم برآمده از ايل است.
در زرگر زياد اتفاق افتاده كه زني شوهرش را در جواني از دست بدهد و چند بچه قد و نيمقد يتيم برايش بماند، اما اين زنها هيچ وقت به فكر ازدواج دوباره نميافتند و به پاي بچههايي مينشينند كه از شوهر به جا ماندهاند؛ شايد براي اينكه ميدانند تعصبات زندگي ايلي نميگذارد آنها تنها و بيكس بمانند. مردهاي زرگر هم براي ازدواج مجدد و چند همسري، مثل مردهاي ديگر دنيا، توجيه نميآورند و زيركي نميكنند چون زرگر بودن به آنها، وفاداري را ديكته ميكند. با اينكه جوانهاي زرگر از لباس پوشيدن و آب و رنگ زندگي تهرانيها تقليد ميكنند، اما عقايدشان هنوز زرگري است. آنها به باورهاي قوميشان احترام ميگذارند و با اينكه كمتر از گذشته با همروستاييانشان وصلت ميكنند، اما از زبان و خط و اصالتشان همچنان دفاع ميكنند.
سرهنگ ميگويد جوانهاي زرگر چون از بيماريهاي ارثي و مادرزادي ميترسند كمتر با دختران و پسران هم روستا ازدواج ميكنند، اما حتي وقتي با غريبهها وصلت ميكنند باز هم از زبان رومانو حفاظت كرده و نسل به نسل منتقلش ميكنند. افتخار سرهنگ به اين است كه زرگر تنها روستاي رومانوزبان ايران است كه زبان زرگري را زنده نگه داشته و سرنوشتش مثل نسل فراموش شده رومانوها در شهريار، قوچان، بيلهسوار و خوي نشده است.
با اينكه افسانهها، زرگرها را به سرزمينهاي دور و نزديك نسبت ميدهد و آنها را به نقاطي از اروپا مربوط ميكند، اما با اين حال آنها عاشق ايرانند و خودشان را ايراني ميدانند. (حتما رمز ماندگاري آنها نيز همين است).
اگر چه آنها صورتشان هم شبيه آرياييهاست و هم شبيه گلادياتورها و وايكينگها، ولي آنها هر جا كه باشند با همان خط لاتينشان مينويسند: meen iranisom (من ايراني هستم)، kato dayatar oyolom (اينجا از مادر متولد شدم) و irani boot manga (و كشورم را دوست دارم ).
مريم خباز