گفته میشود حوالی دوران یورش مغولها به ایران و آن همه کشتار و ناامنیِ پیامد آن تعداد خانقاهها افزایش چشمگیری پیدا کرده بود و خیلیها به صرافت دوری گزیدن از مادیات و تارکدنیا شدن افتاده بودند و خرافات و مانند آن هم بسیار رواج یافته بود.. کمی جلوتر بیاییم، خواندن برخی سفرنامهها و خاطرات از دوران سیاه نادری که ایرانیان در بدبختی و فقر دست و پا میزدند هم تصویری کم و بیش مشابه را پیش رو مینهد. فارغ از صحت و دقت تاریخی قضایا، یک نکته را میتوان ذکر کرد که خیلی هم غریب نیست وقتی امکانی برای زندگی خوب وجود نداشته باشد و پیرامون آدمها پر از ناامنی و بی اطمینانی و ناامیدی باشد، آنها هم ارتباط با واقعیت را از دست بدهند و سعی کنند با تخیل و موهومات خود را راضی کنند. امروز البته اگر زمانه عوض شده و در صورتی که اوضاع خوب نباشد بعید است تعداد زیادی سراغ خانقاه و مانند آن بروند، ولی اثر منفی این ناامیدی چهبسا در مقیاسی وسیعتر و به اشکالی پیچیدهتر همچنان پررنگ خواهد بود. اما اجازه دهید بهطور خاص روی جنبه اقتصادی این پدیده ناامیدی اجتماعی و نبود چشمانداز بهبود مکث بیشتری کنیم.
فون هایک بزرگ، اقتصاددان نامدار مکتب اتریش، زمانی گفته بود خوبی اقتصاد این است که به انسان میآموزد چقدر در طراحی آینده ناتوان است؛ بوروکراتهای دولت کم و بیش در همه جای جهان وعده ساختن این باور را القا میکنند که چنین نیست و میتوان با سیاستهای پولی و مالی مناسب آینده را ساخت و کلید خوشبختی در دستان پرتوان آنهاست. با این حال کار به این سادگی نیست، عوامل دیگری مانند اعتماد مردم به چنین سیاستهایی شرطی اساسی است. راجر فارمر در کتاب خواندنی خود، اقتصاد چگونه کار میکند؟، مینویسد: «سیاست پولی و مالی شاید اثری را که هواداران آن ادعا میکنند داشته باشد؛ مشروط بر اینکه خانوارها و شرکتها با خرید داراییهای مشهودی مانند مسکن و سرمایهگذاری ثروتشان در بازار سهام به اقتصاد اعتماد کنند به گونهای که شرکتها دوباره به سرمایهگذاری در کارخانهها بپردازند. هیچ دلیل اقتصادی محکمی وجود ندارد که تنها به اعتبار اینکه دولت پولی را [از بانک مرکزی یا کشورهای دیگر] استقراض و آن را بر روی کالا یا خدمات هزینه میکند، چنین اتفاقی بیفتد. اگر خانوارها این اعتقاد بدبینانه را حفظ کنند که ارزش مسکن، کارخانهها و ماشینها از ارزش آنها قبل از شروع کسادی اقتصادی کمتر است، این اعتقاد خود متحقق (self-fulfilling) خواهد بود. اعتماد اهمیت دارد. اعتماد عامل مستقلی است که منجر به تعیین نرخ بیکاری میشود، اگر ما اعتماد را بازنگردانیم، شاید اقتصاد دوباره شروع به رشد کند؛ اما بخش خصوصی مشاغلی را که برای بازگشت اعتماد کامل ضروری است ایجاد نمیکند.» به بیان دیگر، از دشواریهای ذاتی سیاستگذاری اقتصادی که بگذریم، اعتماد مردم به کارآمدی و تدبیر دولتها شرطی اساسی در تحقق اهداف سیاستهای آنهاست. مردم بیاعتماد و ناامید که چشماندازی برای بهبود پیش رویشان نیست میتوانند هر سیاستی هر چقدر هوشمندانه را هم ناموفق کنند. این روزها این پرسش را در میان شهروندان ایرانی زیاد میشنویم که آینده اقتصاد ایران چه میشود و آیا امیدی به بهبود اوضاع هست؛ هرچند به قول محمد قائد، روزنامهنگار پیشکسوت ایرانی، پیشگویی در مورد آینده را باید به متخصصان فال قهوه سپرد، ولی به واقع ایرانیها حق دارند نگران باشند، به یاد میآوریم جز مدتی کوتاهی پس از برجام، در این سالها مردم این کشور در حالتی میان خوف و رجا به سر بردهاند؛ روزی نیست که از بحرانهای جدی پیش روی کشور خبری نشنویم؛ «شرایط حساس کنونی» از زبان سیاسیون ایرانی نیفتاده است و آنها همواره از مردم خواستهاند که در این شرایط سخت آنها را تنها نگذارند، در یک فقره اخیر با افزایش 200درصدی قیمت سوخت از قرار حتی رئیسجمهور مملکت هم غافلگیر شده است. با این حال روشن نیست آیا برنامه مشخصی برای آینده دارند یا خیر؛ شوربختانه در شرایطی که گروههای سیاسی مختلف کشور حتی فهم مشترکی از اوضاع و گزینههای پیش رو هم ندارند، انتظار یکصدا بودن و همدلی برای حرکتی مشخص و هماهنگ خیلی خوشبینانه است. اما ذکر این نکته بجاست که قضیه بیاعتمادی فقط محدود به ایران نیست، شاید در کشورهای دیگر جهان حتی توسعهیافتهها هم سطح اعتماد خیلی بالا نباشد، در یک نظرسنجی از سازمان همکاریهای اقتصادی و توسعه (OECD) سال 2016 میخوانیم که حتی در سوئد، فنلاند و دانمارک هم که به اصطلاح نمونه موفق دولتهای کارآمد جهان بهشمار میآیند، بیش از نیمی از مردم به دولت اعتماد ندارند (نمودار 1)! با این حال جنبه نگرانکننده برای کشور ما میتواند این باشد که سرمایه اجتماعی هم وضع مطلوبی ندارد، یعنی اگر در جاهای دیگر هم اعتماد چندانی به دولتیها نداشته باشند، ولی باز دستکم اعتماد و همکاری در خود جامعه و مناسبات میان گروههای مختلف اجتماعی وضعش بد نیست و آن کاستی را تا حدی جبران میکند. متاسفانه در مورد سرمایه اجتماعی هم وضعیت کم از فاجعه ندارد، برای آنکه صحبت را دقیقتر کنیم، میشود به گزارش پیشرفت لگاتوم 2019 که چندی پیش بیرون آمد مراجعه کرد، در مولفه سرمایه اجتماعی رتبه ما 129 از میان 167 کشور جهان است!
با این حال فرض کنیم همین فردا تمام موانع اداری و نهادی و ارزشی کار برطرف شد و یک بسته سیاستی جامع و ساخته و پرداخته که مورد توافق گروههای مختلف سیاسی است در دسترس قرار گرفت، آیا امید به بهبود هست؟ متاسفانه در دادن جواب مثبت باید تردید کرد، جلب اعتماد و همراهی مردم که آن را به سادگی از دست دادهایم ساده نیست. وقتی هر روز خبری از فسادی تازه بیرون میآید، بدون گفتوگو با شهروندان و رهبران فکری آنها میخواهیم ضربتی و شبانه یک سیاست «درست» اقتصادی اجرا کنیم و تمام ناکارآمدیها را به پای شرایط حساس کنونی و وضعیت جنگی میگذاریم بعید است بشود کارستان کرد.
حالا که اوضاع خوب نیست و اینها هم که گفتیم جز ذکر مصیبت نیست، پس چه کار باید کرد؟ نگارنده این سطور از قضا میخواهد بر نقش سیاسیون و نه اهالی اقتصاد تاکید کند، اقتصادیها به فرض آنکه طرحی در دست داشته باشند، جز در فضایی با حداقل اعتماد و مشروعیت نمیتوانند کاری پیش ببرند، کار ایجاد اعتماد هم از ریل سیاست میگذرد. ما در کشور با معضل «بحران چشمانداز» روبهروییم، تا وقتی نتوانیم یک آینده خواستنی را به افکار عمومی بفروشیم کار پیش نخواهد رفت، برجام و توافق هستهای نوعی چشمانداز برای ارتباط گسترده با جهان را تبلیغ میکرد و هوادارانی هم داشت، ولی به هزار دلیل شکست خورد، اکنون چشماندازی نداریم و به قول قدما در دوره «فترت» به سر میبریم، این برای مملکتی درگیر هزار مشکل مصیبت کمی نیست. سیاسیون ما، از هر گروه و فرقهای که باشند، به جای پرداختن به تفنن باید به جد دنبال ساختن و پرداختن چنین چشماندازی باشند، وقتی صحبت از نبود پروژه سیاسی میکنیم، در واقع این نکته را در نظر داریم که شوربختانه هیچ گروهی چشماندازی جذاب برای اکثریتی از مردم ندارد، چشماندازی که وضعیت مطلوب و جهت کلی حرکت کشور را در داخله و خارجه مشخص سازد. با این حال به نظر میرسد تا وقتی اصلیترین مساله سیاسی ما یعنی نوع ارتباط ما با قدرتهای سیاسی و اقتصادی جهان حل نشود، کمتر بتوان امیدوار به بهبود آینده اقتصاد ایران بود. به خاطر نمیآورم حتی یک کشور در تاریخ معاصر داشته باشیم که با تشنج حداکثری در مناسبات خارجی پیشرفت پایدار را تجربه کرده باشد؛ لیبی، عراق و کره شمالی نمونههای غمانگیزی از فرصتهای ازدسترفتهاند. در سیاست اگر راهی هم نباشد، باید آن را ساخت، به اهالی سیاست در کشور پیشنهاد میکنم کتابی را که سال گذشته به نام «کیسینجر مذاکرهگر» منتشر شد از دست ندهند، آشنا شدن با روش و منش فردی که در زندگی سیاسیاش با بحرانهای جدی روبهرو بود و از خیلی از آنها به سلامت بیرون آمد، امیدبخش خواهد بود، والله اعلم.