احمد غلامی در روزنامه شرق نوشت؛ ژیل دلوز در مقالهای با عنوان «پینوشت بر جوامع کنترلی»* درباره این جوامع چنین میگوید: «فوکو قرن 18 و 19 را عرصه بروز و ظهور جوامع انضباطی میدانست. نقطه اوج این جوامع آغاز قرن بیستم بود. این جوامع به سازماندهی فضای گسترده حریمها پرداختند. فرد مدام در حال عبور از محیطی بسته به محیط بسته دیگری است که هریک قوانین خاص خود را دارد: نخست خانواده، سپس مدرسه («تو دیگر در خانه نیستی»)، سپس سربازخانه («تو دیگر در مدرسه نیستی»)، سپس کارخانه؛ هرازچندگاهی بیمارستان و احتمالا زندان، نمونه بارز محیط حریمبندیشده». با گذر از سرمایهداری مبتنی بر تولید و از بین رفتن مناسبات کارگران و کارخانجات، جامعه دچار دگرگونی شده و از سیطره مالکان تولید به سیطره مالکان محصول درمیآید. به تعبیر دلوز: «سرمایهداری قرن نوزدهم، سرمایهداری مبتنی بر تمرکز در تولید و مالکیت بود. بنابراین، این سرمایهداری کارخانه را بهعنوان فضای حریمبندی ایجاد کرد. سرمایهدار مالک ابزارهای تولید بود و روزبهروز مالک فضاهای مشابه دیگر هم میشد (خانه و خانواده کارگر، مدرسه و...). همچون مورد بازار، گاهی با تخصصیکردن، گاهی با استعمار و گاه با پایینآوردن هزینههای تولید بر آنها چیره میشدند. اما در وضعیت کنونی، سرمایهداری دیگر به تولید مبادرت نمیکند. تولید غالبا به جهان سوم محول شده است؛ حتی فنون پیچیده نساجی، متالوژی و تولید نفت. این سرمایهداری با نظم بالای تولید است. دیگر مواد خام نمیخرد و محصولات تمامشده نمیفروشد؛ یا محصولات تمامشده را میخرد یا قطعات را مونتاژ میکند. به فروش خدمات و خرید سهام تمایل دارد. این دیگر سرمایهداری تولید نیست، بلکه سرمایهداری محصول است که قابلیت فروش و دادوستد دارد. بنابراین، اساسا منتشرکننده است و کارخانه به شرکت تبدیل شده است». فوکو جامعه مبتنی بر مالکیت تولید در کارخانجات را خالق «جامعه انضباطی» میداند و جامعه پساانضباطی را «جامعه کنترلی» میخواند. در فضای حاکم بر جامعه انضباطی، هر فرد با امضای خود هویت مییابد و شمارهپذیر میشود. اما در جامعه کنترلی، از کارخانجات و فضای کارگری و روابط تولید و تودههای شمارهپذیر خبری نیست؛ شرکتها جای کارخانجات را میگیرند. دلوز در وصف جامعه کنترلی میگوید: «شرکت روح است، گاز است. البته کارخانه با نظام پاداشها قرین بود، اما شرکت به طرزی عمیقتر نظام تعدیل حقوق را در وضعیتهای ناپایداری مدامی که از طریق چالش، رقابتها و جلسات گروهی فوقالعاده مضحک برقرار میشود، تحمیل میکند... کارخانه افراد را بهعنوان بدن یگانهای برای افزایش منافع صاحب آن میسازد. صاحب کارخانه تمام مؤلفههای موجود در توده و اتحادیههایی که مقاومت تودهای را سازماندهی میکنند، شناسایی میکند. اما شرکت شکنندهترین برتریطلبیها را بهعنوان شکل سالم رقابت معرفی میکند. این شکل سالم رقابت نیروی راننده عالیای است که افراد را رودرروی هم قرار میدهد و بینشان شکاف و انفعال ایجاد میکند». دلوز معتقد است در جوامع کنترلی، تمامشدن و خاتمه هرگز وجود ندارد. همهچیز هست و نیست. انسانها شمارهپذیر نیستند، کدگذاری شدهاند. نکات مهمی در این مقاله دلوز وجود دارد که اگرچه درباره گذر از جامعه مدرن به پسامدرن است، اما برای جامعه کنونی ایران نیز درسهایی دارد. جامعهای که معلق و پادرهوا در بین این دو دوره تاریخی است. جامعهای که نتوانسته دوره صنعتی مبتنی بر تولید و مالکیت ابزاری را تمام و کمال تجربه کند و به ناچار وارد جامعه کنترلی شده است. اگر تجربه ناقص سرمایهداری مبتنی بر مالکیت تولید به جامعهای مغشوش انجامید، گذر از این سرمایهداری به سرمایهداری شرکتی، آنهم با بیشمار شرکتهای صوری با وظیفه پولشویی، جامعه کنترلیای به وجود آورد که خسارتبارتر از قبل بود. زیستن در میان این دو، جامعهای نیمهتعطیل را رقم زده است. جامعهای که در آن از نظم و انضباط جوامع مدرن و نهادهای مدنی آن خبری نیست. اینک در فقدان تجربه زیسته در جامعه انضباطی، جامعه کنترلی از راه رسیده است. از اینرو است که جامعه ایران نه میل به بازگشت به عقب دارد و نه تمایل به پیشروی. نه گذشته را میتواند تمام و کمال نقد کند و نه پیشبینی افقهای آینده برایش امکانپذیر است. این وضعیت چیزی شبیه ماندن در وضعیت صفر تاریخی است. البته این وضعیت ویژگیهای خاص خودش را دارد. نباید فراموش کرد رویکرد فوکو و دلوز به این دو جامعه انتقادی است. آنان باور دارند سرمایهداری با اشکال مختلف، جوامع انسانی را به اسارت درآورده است. البته تعابیر جامعه انضباطی و جامعه کنترلی برای ما معنا و مفهوم دیگری دارد؛ ما این جوامع را با این عناوین اما با محتوایی متفاوت تجربه کردهایم که گاه بسیار دردناکتر از جوامع غربی بوده است. اما وضعیت صفر تاریخی میتواند وضعیتی برای پیشروی هم باشد؛ چراکه هنوز منفذهایی برای رهایی وجود دارد. منفذهایی که از همین جامعه معلق بین جامعه انضباطی و کنترلی به دست آمده است.
در تنش بین این دو جامعه است که جنبشهای اجتماعی سر بر میآورند. اگر جنبش زنان ایران اینگونه جوامع غربی را شگفتزده کرده، به این دلیل است که آنان فارغ از اهداف سیاسی به این نکته پی بردهاند که ایران جامعهای پویا و زنده دارد که هنوز به انقیاد هیچ تفکری درنیامده است. با اینکه این جامعه در موقعیت صفر تاریخی قرار دارد اما حق انتخاب دارد و قادر است بهسوی افقهای تازه پیشروی کند. اگر این جامعه از مواهب سرمایهداری بهره چندانی نبرده، در برابرش از فرصتهای بیشتری برای احیا برخوردار است. درست است که جامعه ایران در انسداد سیاسی به سر میبرد اما منقاد هیچ ایدئولوژیای نیست و مهمتر اینکه تجربه زیسته تاریخی مردم آنان را مستعد حرکتهای اجتماعی میکند.
* از کتاب «بازگشت به آینده» ژیل دلوز، آنتونیو نگری، مایکل هارت، ترجمه رضا نجفزاده