پایگاه خبری تحلیلی اقتصاد بازار

امروز: پنجشنبه 1 آذر 1403, 19 جمادی‌الاول 1446, Thursday 21 November 2024
کد خبر: 21412
منتشر شده در دوشنبه, 19 دی 1401 08:28
تعداد دیدگاه: 0
روسیه در جنگ اوکراین به سمت شکست پیش می‌رود

جنگ ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه در اوکراین به‌عنوان «گل سرسبد» دستاوردهای او محسوب می‌شد؛ نشانی از اینکه روسیه از زمان فروپاشی امپراتوری شوروی در سال۱۹۹۱ تا چه حد پیشرفت کرده است. الحاق اوکراین اولین گام برای بازسازی یک امپراتوری روسیه تصور می‌شود. پوتین قصد داشت ایالات‌متحده را به‌عنوان یک «ببر کاغذی» در خارج از اروپای غربی رسوا و معرفی کند و نشان دهد که چنین مقررشده است که روسیه، همراه با چین، آمادگی ایفای نقش رهبری در نظم بین‌المللی جدید و چندقطبی را دارد. چنین نشد. کی‌یف محکم ایستاد و ارتش اوکراین تا حدی به لطف مشارکت نزدیک با ایالات‌متحده و متحدان غربی به یک مبارزه‌جو تبدیل‌شده است. در مقابل، ارتش روسیه تفکر استراتژیک و سازمان‌دهی ضعیفی از خود نشان داد. نظام سیاسیِ در پس آن [ضعف استراتژیک و سازمان‌دهی ضعیف] ثابت کرده است که [روسیه] نمی‌تواند از اشتباهات خود درس بگیرد. غرب با چشم‌اندازی اندک برای تحمیل اقدامات پوتین، باید خود را برای مرحله بعدی گزینه‌ جنگی فاجعه‌بار روسیه آماده کند.  

 
جنگ ذاتا غیرقابل‌پیش‌بینی است. در واقع، روند درگیری باعث بی‌اعتباری پیش‌بینی‌های اولیه گسترده درباره سقوط سریع اوکراین شده است. غیرممکن است که بتوان تغییر سرنوشت را به‌حساب نیاورد. بااین‌حال، به نظر می‌رسد که روسیه به سمت شکست پیش می‌رود. آنچه کمتر مشخص است این است که این شکست چه شکلی خواهد بود. سه سناریوی اساسی وجود دارد و هر یک پیامدهای متفاوتی برای سیاستگذاران در غرب و اوکراین خواهد داشت.

سناریوی اول و کم احتمال‌ترین سناریو این است که روسیه با پذیرش توافقی مذاکره‌شده درباره شرایط اوکراین با شکست خود موافقت کند. برای تحقق این سناریو باید چیزهای زیادی تغییر کند؛ زیرا هرگونه تشابه یا همانندی گفت‌وگوی دیپلماتیک بین روسیه، اوکراین و غرب از بین رفته است. دامنه تجاوز روسیه و گستردگی جنایات جنگی این کشور، پذیرش هرگونه توافق دیپلماتیکی را که کمتر از تسلیم کامل روسیه باشد، برای اوکراین دشوار خواهد کرد. بااین‌حال، دولت روسیه -تحت رهبری پوتین یا جانشینش- می‌تواند سعی در حفظ کریمه داشته باشد؛ اما به دنبال دعوی صلح در جاها و مناطق دیگر برود. برای حفظ وجهه‌ داخلی، کرملین می‌تواند ادعا کند که برای بازی طولانی در اوکراین آماده می‌شود و امکان و فضای تهاجم نظامی مضاعف را باز بگذارد.

 

روسیه ممکن است ضعف عملکرد خود را به گردن ناتو بیندازد و استدلال کند که تحویل تسلیحات این ائتلاف به اوکراین مانع پیروزی روسیه شده است نه قدرت خود اوکراین. برای اینکه این رویکرد در داخل رژیم به تصویب برسد و اجرایی شود، تندروها – از جمله احتمالا خود پوتین - باید به حاشیه رانده شوند. این امر دشوار خواهد بود؛ اما غیرممکن نیست. بااین‌حال، در دوران پوتین این نتیجه بسیار غیرمحتمل شده؛ زیرا رویکرد او به جنگ از ابتدا حداکثرگرا بوده است.

سناریوی دوم برای شکست روسیه شامل شکست در بحبوحه تشدید تنش است. کرملین به شکلی پوچ انگارانه به دنبال طولانی کردن جنگ در اوکراین است و درعین‌حال کمپین اقدامات خرابکارانه ناشناخته را در کشورهای حامی کی‌یف و خود اوکراین آغاز کرده است. در بدترین حالت، روسیه می‌تواند دست به انتخاب گزینه حمله هسته‌ای به اوکراین بزند. سپس جنگ ممکن است به سمت یک رویارویی نظامی مستقیم بین ناتو و روسیه پیش برود. روسیه از یک کشور «تجدیدنظرطلب» به کشوری «یاغی» تبدیل خواهد شد؛ گذاری که در حال حاضر در جریان است و این باور غرب را مبنی بر اینکه روسیه تهدیدی منحصربه‌فرد و غیرقابل‌قبول است، جدی‌تر خواهد کرد. عبور از آستانه هسته‌ای می‌تواند به دخالت متعارف ناتو در جنگ منجر شود و شکست روسیه را در زمین تسریع کند.

سناریوی نهایی برای پایان جنگ، شامل شکست از طریق فروپاشی رژیم است: با نبردهای سرنوشت‌ساز نه در اوکراین، بلکه در راهروهای کرملین یا در خیابان‌های مسکو. پوتین قدرت را به‌شدت در دستان خود متمرکز کرده و لجبازی او در تداوم جنگی از پیش باخته شده، رژیم او را در زمین یا موقعیت متزلزلی قرار داده است. روس‌ها تنها تا یک نقطه‌ خاص به حرکت پشت سر تزار ناتوان خود ادامه خواهند داد. اگرچه پوتین - با توجه به گسستگی‌های سال‌های پس از فروپاشی شوروی- ثبات سیاسی را برای روسیه به ارمغان آورده است (و این امتیازی برای او محسوب می‌شود)، اما اگر جنگ به محرومیت عمومی منجر شود، شهروندانش می‌توانند رویکردی علیه او اتخاذ کنند. فروپاشی رژیم او می‌تواند به معنای پایان فوری جنگ است؛ جنگی که روسیه در میان هرج‌ومرج داخلی متعاقب آن قادر به انجام و تداوم آن نخواهد بود. کودتای متعاقب جنگ داخلی همان اتفاقی است که پس از تسلط بلشویک‌ها در سال۱۹۱۷ رخ داد که خروج روسیه از جنگ جهانی اول را تسریع کرد.

مهم نیست که چگونه اتفاق بیفتد، بلکه شکست روسیه قطعا مورد استقبال قرار خواهد گرفت. این امر اوکراین را از وحشتی که از زمان تهاجم متحمل شده است، رها می‌کند. این امر همچنین این اصل را تقویت می‌کند که حمله به کشوری دیگر بدون مجازات باقی نمی‌ماند. این وضعیت ممکن است فرصت‌های جدیدی را برای بلاروس، گرجستان و مولداوی و همچنین برای غرب ایجاد کند تا نظم‌بخشی به اروپا را با وجهه‌ خود به پایان برساند. برای بلاروس، راهی به‌سوی پایان دیکتاتوری و انتخابات آزاد و منصفانه می‌تواند پدیدار شود. گرجستان، مولداوی و اوکراین می‌توانند با هم برای ادغام نهایی در اتحادیه‌ اروپا و احتمالا ناتو- به تبعیت از الگوی دولت‌های اروپای مرکزی و شرقی پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی- تلاش کنند.

اگرچه شکست روسیه فواید بسیاری خواهد داشت، اما ایالات‌متحده و اروپا باید برای بی‌نظمی منطقه‌ای و جهانی‌ای که این شکست را ایجاد می‌کند، آماده شوند. از سال۲۰۰۸، روسیه یک قدرت تجدیدنظرطلب بوده است. این کشور مرزها را از نو ترسیم کرد، قلمرویی را ضمیمه‌ خود کرد، در انتخابات مداخله کرد، خود را وارد درگیری‌های مختلف در آفریقا کرد و با حمایت از بشار اسد، رئیس‌جمهور سوریه، پویایی ژئوپلیتیک خاورمیانه را تغییر داد. اگر روسیه به‌جای پذیرش شکست از طریق مذاکره، تشدید رادیکال تنش یا حرکت به‌سوی هرج‌ومرج را دنبال کند، عواقب آن در آسیا، اروپا و خاورمیانه محسوس خواهد بود. بی‌نظمی می‌تواند در قالب جدایی‌طلبی و درگیری‌های مجدد در داخل و اطراف روسیه (بزرگ‌ترین کشور جهان در خشکی) رخ دهد. تبدیل روسیه به یک کشور «شکست‌خورده» (Failed State) که غرق در جنگ داخلی است، پرسش‌هایی را احیا می‌کرد که سیاستگذاران غربی در سال۱۹۹۱ باید با آن دست‌وپنجه نرم می‌کردند: برای مثال، چه کسی کنترل تسلیحات هسته‌ای روسیه را به دست می‌گیرد؟ شکست پرآشوب روسیه حفره خطرناکی در نظام بین‌الملل ایجاد خواهد کرد.

Untitled copy

نمی‌توانید از بحران خارج شوید

تلاش برای تحمیل شکست به پوتین از طریق مذاکره دشوار و شاید غیرممکن باشد.  (شاید در زمان جانشینی فرد دیگری به‌جای او امری بسیار محتمل باشد.) ولادیمیر زلنسکی، رئیس‌جمهور اوکراین، خواستار این است که مسکو از ادعای خود درباره مناطق تحت کنترل روسیه در دونتسک، خرسون، لوهانسک و زاپوریژیا صرف‌نظر کند. پوتین قبلا الحاق این مناطق را با آب‌وتاب جشن گرفته است. با وجود تسلط ضعیف روسیه در این قلمرو، بعید است که او پس‌ازاین نمایش میهن‌پرستانه دست‌به‌کار شود. هر رهبر روسیه، چه پوتین یا شخص دیگری، در برابر واگذاری کریمه (بخشی از اوکراین که روسیه آن را در سال۲۰۱۴ ضمیمه‌ی خاک خود کرد) مقاومت خواهد کرد. شرایط ملموس و زنده در روسیه باید برای سازش مساعد باشد.

رهبری جدید روسیه باید با ارتشی که روحیه خود را باخته است، مبارزه کند و روی مردمی ازخودراضی که تسلیم شدن را نمی‌پذیرند قمار کند. اگر جنگ بدون راه‌حل روشن ادامه یابد، روس‌ها در نهایت می‌توانند بی‌تفاوت شوند. اما درگیری‌ها احتمالا در بخش‌هایی از شرق اوکراین ادامه خواهد داشت و تنش‌ها بین دو کشور همچنان بالا خواهد بود. بااین‌حال، توافق با اوکراین می‌تواند به عادی‌سازی روابط با غرب منجر شود. این یک انگیزه‌ قوی برای یک رهبر روسی که نسبت به پوتین کمتر نظامی است، خواهد بود و برای بسیاری از روس‌ها جذاب خواهد بود. رهبران غربی نیز می‌توانند وسوسه شوند تا برای پایان دادن به جنگ، مذاکراتی را انجام دهند. مشکل در اینجا زمان‌بندی است. در دو ماه اول پس از تهاجم فوریه۲۰۲۲، روسیه این شانس را داشت که با زلنسکی مذاکره کند و از اهرم‌های خود در میدان نبرد استفاده کند.

بااین‌حال، پس از ضد حمله‌های موفق اوکراین، کی‌یف دلیل کمی برای قبول چیزی ندارد. از زمان تهاجم، روسیه به‌جای نشان دادن تمایل به سازش، خصومت‌ها را افزایش داده و به تعبیری خصومت‌ها را تشدید کرده است. یک رهبر ناسازگارتر از پوتین ممکن است اوکراین را به فکر مذاکره سوق دهد. پوتین در مواجهه با شکست، می‌تواند به حمله در صحنه‌ جهانی متوسل شود. او پیوسته چارچوب خود از جنگ را گسترش می‌دهد و ادعا می‌کند که غرب در حال نبرد نیابتی علیه روسیه با هدف نابودی این کشور است. سخنرانی‌های او در سال ۲۰۲۲ نسخه‌های مفصل‌تری از سخنرانی او در کنفرانس امنیتی مونیخ در ۱۵سال قبل بود که در آن او استثناگرایی آمریکا را محکوم و استدلال می‌کرد که ایالات‌متحده «ازهرجهت از مرزهای ملی خود فراتر رفته است».

بخشی از این سخنان پوتین جنجال است، بخشی بی‌معنی و بخشی دیگر سخن تهییج آمیز و لفاظی‌های پوتین فقط برای بسیج عاطفی روس‌ها است. اما یک منطق تاکتیکی نیز در پشت آن وجود دارد: اگرچه گسترش جنگ فراتر از اوکراین به‌وضوح باعث نمی‌شود پوتین قلمرویی را که می‌خواهد به‌دست آورد، اما می‌تواند مانع از پیروزی اوکراین و غرب در این مناقشه شود. زبان ستیزه‌جویانه پوتین زمینه را برای تشدید تنش و رویارویی قرن بیست‌ویکم با غرب فراهم می‌کند که در آن تقابل، روسیه به دنبال بهره‌برداری از مزایای نامتقارن خود به‌عنوان یک دولت سرکش یا تروریست است.

ابزارهای روسیه برای این رویارویی می‌تواند شامل استفاده از سلاح‌های شیمیایی یا بیولوژیکی در داخل یا خارج از اوکراین باشد. پوتین می‌تواند خطوط لوله‌ انرژی یا زیرساخت‌های بستر دریا را نابود کند یا حملات سایبری به موسسات مالی غرب انجام دهد. استفاده از سلاح‌های هسته‌ای تاکتیکی می‌تواند آخرین راه‌حل او باشد. پوتین در یک سخنرانی در ۳۰سپتامبر، هیروشیما و ناکازاکی را مطرح کرد و تفاسیر پیچیده‌ای از مرحله‌ی پایانی جنگ جهانی دوم ارائه کرد. به بیان ملایم، این قیاسی ناقص است. اگر روسیه از سلاح هسته‌ای تاکتیکی در اوکراین استفاده کند، کی یف تسلیم نمی‌شود. به یک دلیل، اوکراینی‌ها می‌دانند که اشغال روسیه برابر با انقراض کشورشان است؛ چیزی که برای ژاپن در سال۱۹۴۵ صدق نمی‌کرد. علاوه بر این، ژاپن در آن زمان در حال باختن جنگ بود. در اواخر سال ۲۰۲۲، این روسیه یعنی یک قدرت هسته‌ای بود که در حال باختن و شکست بود.

عواقب یک حمله اتمی فاجعه‌بار خواهد بود و این فاجعه فقط برای مردم اوکراین نخواهد بود. بااین‌حال، جنگ ادامه خواهد داشت و سلاح‌های هسته‌ای کمک زیادی به سربازان روسی در زمین نمی‌کند. در عوض، روسیه با خشم بین‌المللی مواجه خواهد شد. در حال حاضر، برزیل، چین و هند تهاجم روسیه را محکوم نکرده‌اند، اما هیچ کشوری واقعا از مسکو در جنگ وحشتناکی که راه انداخته حمایت نمی‌کند و هیچ‌یک نیز از استفاده روس‌ها از سلاح‌های هسته‌ای حمایت نمی‌کنند. شی جین‌پینگ، رئیس‌جمهور چین در ماه نوامبر این موضوع را به‌صراحت اعلام کرد: پس از دیدار با اولاف شولتز، صدراعظم آلمان، «شی» بیانیه‌ای صادر و اعلام کرد که رهبران «مشترکا با استفاده یا تهدید به استفاده از سلاح‌های هسته‌ای مخالف هستند.» اگر پوتین این هشدار را نادیده بگیرد، روسیه به یک کشور مطرودِ منزوی تبدیل می‌شود که از نظر اقتصادی و شاید نظامی توسط یک ائتلاف جهانی مجازات شود.

بنابراین برای روسیه، تهدید به استفاده از تسلیحات هسته‌ای مفیدتر از استفاده‌ واقعی از آن است. اما پوتین ممکن است همچنان این مسیر را طی کند: به‌هرحال، آغاز تهاجم یک حرکت بسیار بد تصور می‌شد؛ اما بااین‌حال او این کار را انجام داد. اگر او شکستن تابوی هسته‌ای را برگزیند، بعید است که ناتو پاسخی مشابه بدهد؛ زیرا این ائتلاف خواستار جلوگیری از خطر تبادل هسته‌ای آخرالزمانی است. بااین‌حال، این ائتلاف به‌احتمال‌زیاد با نیروی متعارف برای تضعیف ارتش روسیه و جلوگیری از حملات هسته‌ای بیشتر پاسخ می‌دهد و درصورتی‌که روسیه در ازای آن حملات متعارفی را علیه ناتو انجام دهد، خطر «تشدید مارپیچی» [بحران] را به همراه خواهد داشت.

حتی اگر بتوان از این سناریو اجتناب کرد، شکست روسیه پس از استفاده‌ هسته‌ای باز هم پیامدهای خطرناکی خواهد داشت. این امر دنیایی بدون تعادل هسته‌ای ناقص جنگ سرد و دوران ۳۰ساله پسا جنگ سرد را ایجاد می‌کند. این امر رهبران سراسر جهان را تشویق می‌کند که به سمت هسته‌ای شدن بروند؛ زیرا به نظر می‌رسد که امنیت آنها تنها با دستیابی به سلاح‌های هسته‌ای و نشان دادن تمایل به استفاده از آنها تضمین می‌شود. عصر در هم و بر هم و آشفته گسترش سلاح‌های هسته‌ای به ضرر امنیت جهانی به‌شدت دنبال خواهد شد.

برکناری پوتین؟

در این مرحله، مردم روسیه برای مخالفت با جنگ برنخاسته‌اند. روس‌ها ممکن است به پوتین بدبین باشند و به دولت او اعتماد نکنند. اما آنها همچنین نمی‌خواهند پسران، پدران و برادرانشان اونیفورم‌پوش در میدان نبرد شکست بخورند. اکثر روس‌ها که در طول قرن‌ها به جایگاه قدرت بزرگ روسیه عادت کرده‌ و از غرب جدا شده‌اند، نمی‌خواهند کشورشان بدون هیچ قدرت و نفوذی در اروپا باشد. این نتیجه طبیعی شکست روسیه در اوکراین خواهد بود. بااین‌حال، یک جنگ طولانی‌مدت، روس‌ها را به آینده‌ای تیره‌وتار مبتلا می‌سازد و احتمالا جرقه شعله‌ای انقلابی در این کشور را مشتعل سازد. تلفات روسیه زیاد است و با افزایش قدرت ارتش اوکراین، آنها [ارتش اوکراین] می‌توانند خسارات بیشتری را وارد کنند. مهاجرت صدها هزار جوان روس که بسیاری از آنها بسیار ماهر بودند، شگفت‌انگیز بوده است.

با گذشت زمان، ترکیب جنگ، تحریم‌ها و فرار مغزها تلفات هنگفتی خواهد داشت و روس‌ها در نهایت ممکن است پوتین را (که حرفه ریاست‌جمهوری خود را به‌عنوان یک «نو‌ساز خودخوانده» آغاز کرد) مقصر بدانند. بیشتر روس‌ها از ترکش جنگ‌های قبلی پوتین ایمن مانده‌اند؛ زیرا آن جنگ‌ها معمولا دور از جبهه‌ داخلی رخ می‌دادند و نیازی به بسیج جمعی برای تکمیل نیروها نداشتند. این وضعیت اما درباره جنگ در اوکراین صدق نمی‌کند. روسیه سابقه‌ تغییر رژیم در پی جنگ‌های ناموفق را دارد. جنگ روسیه و ژاپن در سال‌های ۱۹۰5-۱۹۰4 و جنگ جهانی اول به انقلاب بلشویکی منجر شد.

فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، دو سال پس از پایان ماجراجویی نظامی آنها در افغانستان رخ داد. انقلاب‌ها در روسیه زمانی رخ‌داده‌اند که دولت در اهداف اقتصادی و سیاسی خود شکست‌خورده و نتوانسته به بحران‌ها پاسخ دهد. به‌طورکلی، ضربت نهایی [تیر خلاص] همانا سوراخ کردن ایدئولوژی زیربنایی دولت، مانند از دست دادن مشروعیت سلطنت و تزار روسیه در بحبوحه گرسنگی، فقر، و تلاش‌های جنگی متزلزل در سال۱۹۱۷ بوده است. پوتین در تمام این مقولات در معرض خطر است. مدیریت او در جنگ افتضاح است و اقتصاد روسیه مسیر انقباضی را طی می‌کند. در مواجهه با این روندهای ناگوار، پوتین اشتباهات خود را دوچندان کرد و درعین‌حال تاکید کرد که جنگ «بر اساس برنامه» پیش می‌رود. سرکوب می‌تواند برخی از مشکلات او را حل کند: دستگیری و پیگرد مخالفان می‌تواند در ابتدا اعتراض را خاموش کند. اما شدت عمل پوتین خطر نارضایتی بیشتری را نیز به دنبال دارد.

اگر پوتین برکنار شود، معلوم نیست چه کسی جانشین او می‌شود. برای اولین‌بار از زمان روی کار آمدن در سال۱۹۹۹، «عمود قدرت» پوتین - یک سلسله‌مراتب دولتی بسیار متمرکز مبتنی بر وفاداری به رئیس‌جمهور روسیه - میزانی از این «عمود بودگی» خود را ازدست ‌داده است. دو رقیب احتمالیِ خارج از ساختارهای سنتی نخبگان عبارتند از «یوگنی پریگوژین» (رئیس گروه واگنر، یک پیمانکار نظامی خصوصی که مزدوران را برای جنگ با اوکراین تجهیز کرده است) و «رمضان قدیروف» (رهبر جمهوری چچن). آنها ممکن است وسوسه شوند که بقایای «عمود قدرت» پوتین را از بین ببرند و جنگ داخلی در رژیم را تشویق کنند به این امید که بتوانند موقعیتی را در مرکز ساختار قدرت جدید روسیه پس از خروج پوتین به‌دست آورند.

آنها همچنین خودشان می‌توانند ادعای قدرت کنند. آنها پیش‌تر رهبری ارتش روسیه و وزارت دفاع روسیه را در واکنش به شکست‌ها در جنگ تحت‌فشار قرار داده‌ و تلاش کردند پایگاه‌های قدرت خود را با حمایت نیروهای شبه‌نظامی وفادار گسترش دهند. رقبای دیگر می‌توانند از محافل نخبگان سنتی مانند دفتر ریاست‌جمهوری، کابینه یا نیروهای نظامی و امنیتی باشند. پوتین برای سرکوب توطئه‌ها در کاخ ریاست‌جمهوری، طی ۲۰سال گذشته خود را در محاصره‌ آدم‌های کم استعداد و «میان‌مایه» قرار داده است. اما جنگ ناموفق پوتین، تسلط وی بر قدرت را تهدید می‌کند. اگر او واقعا سخنان اخیر خود را باور کند، ممکن است زیردستان خود را متقاعد کرده باشد که در دنیایی خیالی زندگی می‌کند.  احتمال اینکه یک دموکرات طرفدار غرب رئیس‌جمهور آینده روسیه شود، بسیار اندک است. به‌احتمال زیادتر، یک رهبر اقتدارگرا در قالب پوتینیستی وجود دارد.

یک رهبر خارج از «عمود قدرت» می‌تواند به جنگ پایان دهد و روابط بهتری با غرب را در نظر بگیرد. اما رهبری که از داخل کاخ کرملین پوتین بیرون بیاید، این گزینه را نخواهد داشت؛ زیرا او با سابقه حمایت عمومی از جنگ رصد می‌شود. چالش پوتینیست بودن پس از پوتین بسیار سخت خواهد بود. یکی از چالش‌ها، جنگ خواهد بود که مدیریت آن برای جانشین آسان‌ نخواهد بود؛ به‌ویژه کسی که در رویای پوتین برای بازگرداندن جایگاه قدرت بزرگ روسیه اشتراک نظر داشته باشد. چالش دیگر ایجاد مشروعیت در یک نظام سیاسی بدون هیچ‌یک از منابع سنتی آن است. روسیه هیچ قانون اساسی و سلطنتی که ارزش صحبت کردن داشته باشد، ندارد. هرکسی که از پوتین پیروی کند، فاقد حمایت مردمی خواهد بود و به‌سختی می‌تواند ایدئولوژی «نئوشوروی» و «نئوامپریالیستی» را که پوتین تجسم آن بوده، مجسم کند. 

در بدترین حالت، سقوط پوتین می‌تواند به جنگ داخلی و تجزیه روسیه تبدیل شود. قدرت در رأس مورد رقابت قرار خواهد گرفت و کنترل دولتی در سراسر کشور سست خواهد شد. این دوره می‌تواند پژواک «زمان مشکلات» یا « smuta» باشد؛ یک بحران ۱۵ساله جانشینی در اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم که مشخصه‌اش شورش، بی‌قانونی و تهاجم خارجی است. روس‌ها آن دوران را «دوره تحقیر» می‌نگرند که باید به هر قیمتی از آن اجتناب کرد. مشکلات قرن بیست‌ویکم روسیه می‌تواند شاهد ظهور جنگ‌سالاران از سوی سرویس‌های امنیتی و جدایی‌طلبان خشن در مناطق آسیب‌دیده اقتصادی این کشور باشد که بسیاری از آنها محل زندگی تعداد زیادی از اقلیت‌های قومی هستند. اگرچه یک «روسیه‌ در آشفتگی» ممکن است به‌طور رسمی به جنگ در اوکراین پایان ندهد؛ اما ممکن است به‌سادگی قادر به انجام آن نباشد؛ در این صورت اوکراین صلح و استقلال خود را به دست می‌آورد؛ درحالی‌که روسیه به هرج‌ومرج فرو می‌رود.

تغییر رهبری در روسیه و رویکرد دومینویی در منطقه

حمله‌ پوتین به اوکراین به‌عنوان اولین گام در بازسازی یک امپراتوری روسی نتیجه‌ معکوس داشته است. جنگ توانایی او را برای مجبور کردن همسایگان روسیه کاهش داده است. زمانی که آذربایجان در سال گذشته وارد یک درگیری مرزی با ارمنستان شد، روسیه از مداخله به نمایندگی از ارمنستان خودداری کرد، اگرچه متحد رسمی ارمنستان است. تحول مشابهی در قزاقستان در جریان است. اگر کی‌یف تسلیم می‌شد، پوتین احتمالا تصمیم می‌گرفت که بعدا به قزاقستان حمله کند: جمهوری شوروی سابق که دارای جمعیت قومی روسی زیادی است و پوتین به مرزهای بین‌المللی احترام نمی‌گذارد. اکنون احتمال متفاوتی وجود دارد: اگر کرملین دستخوش تغییر رژیم شود، ممکن است قزاقستان را کاملا از چنگ روسیه رها کند و به این کشور اجازه دهد تا به‌عنوان پناهگاه امنی برای روس‌های در تبعید باشد.

این تنها تغییر در منطقه نخواهد بود. در قفقاز جنوبی و در مولداوی، درگیری‌های قدیمی می‌تواند احیا و تشدید شود. آنکارا می‌تواند به حمایت از شریک آذری خود در برابر ارمنستان ادامه دهد. اگر ترکیه ترس خود را از تحقیر روسیه از دست بدهد، ممکن است آذربایجان را ترغیب کند که حملات بیشتری به ارمنستان انجام دهد. در سوریه، اگر روسیه عقب‌نشینی کند، ترکیه دلایلی برای افزایش حضور نظامی خود خواهد داشت.  اگر روسیه در هرج‌ومرج فرومی‌رفت، گرجستان با دست بازتر و پُر تری می‌توانست عمل کند. سایه نیروی نظامی روسیه - که از زمان جنگ روسیه و گرجستان در سال ۲۰۰۸ بر سر این کشور مستولی شده بود- برداشته خواهد شد.

گرجستان می‌توانست به تلاش خود برای عضویت در اتحادیه اروپا ادامه دهد؛ اگرچه سال گذشته به‌دلیل ناآرامی‌های داخلی و فقدان اصلاحات داخلی به‌عنوان یک نامزد کنار گذاشته شد. اگر ارتش روسیه از منطقه خارج شود، ممکن است دوباره درگیری بین گرجستان و اوستیای جنوبی از یکسو و بین گرجستان و آبخازیا از سوی دیگر آغاز شود. این پویایی و تحول می‌تواند در مولداوی و منطقه جداشده‌ آن یعنی «ترانس نیستریا»- جایی که سربازان روسی از سال۱۹۹۲ در آنجا مستقر هستند- ظاهر شود. نامزدی مولداوی برای عضویت در اتحادیه اروپا که در ژوئن ۲۰۲۲ اعلام شد، ممکن است راه فراری از این درگیری طولانی‌مدت باشد. اتحادیه اروپا مطمئنا مایل است به مولداوی در حل مناقشه کمک کند.

تغییرات رهبری در روسیه بلاروس را متزلزل خواهد کرد؛ جایی که دیکتاتورش «الکساندر لوکاشنکو» با پول و قدرت نظامی روسیه حمایت می‌شود. اگر پوتین سقوط کند، لوکاشنکو به‌احتمال‌زیاد نفر بعدی خواهد بود که از قدرت به زیر کشیده خواهد شد. یک دولت بلاروسِ در تبعید از قبل وجود دارد: «سوتلانا تیخانوفسکایا» که در لیتوانی زندگی می‌کند، در سال۲۰۲۰ پس از زندانی شدن همسرش به‌دلیل تلاش برای نامزد شدن در رقابت‌ها و مقابله با لوکاشنکو، به رهبر اپوزیسیون این کشور تبدیل شد. اگر بلاروس بتواند خود را از زیر یوغ روسیه بیرون بکشد، انتخابات آزاد و عادلانه می‌تواند برگزار شود و همین امر به این کشور اجازه می‌دهد تا خود را از دیکتاتوری رها کند. اگر بلاروس نتواند استقلال خود را تضمین کند، درگیری‌های داخلی بالقوه روسیه می‌تواند به آنجا سرریز شود که این امر به‌نوبه خود بر همسایگانی مانند لتونی، لیتوانی، لهستان و اوکراین تاثیر می‌گذارد.

اگر روسیه واقعا متلاشی شود و نفوذ خود را در اوراسیا از دست بدهد، بازیگران دیگری مانند چین وارد این منطقه می‌شوند. پیش از جنگ، چین عمدتا نفوذ اقتصادی خود را – به‌جای نفوذ نظامی- در منطقه اعمال کرده بود. این وضعیت در حال تغییر است. چین در آسیای مرکزی در حال پیشروی است. قفقاز جنوبی و خاورمیانه می‌توانند مناطق بعدی دست‌اندازی پکن باشند. یک روسیه شکست‌خورده و بی‌ثبات به لحاظ داخلی خواستار یک پارادایم جدیدی از نظم جهانی است. نظم بین‌المللی لیبرال حاکم حول مدیریت قانونی قدرت می‌چرخد. این نظم بر قوانین و نهادهای چندجانبه تاکید دارد. مدل رقابت قدرت‌های بزرگ – مدل مطلوبِ دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور سابق ایالات‌متحده- درباره توازن قوا بود که به‌طور ضمنی یا صریح حوزه‌های نفوذ را منبع نظم بین‌المللی می‌دانست.

اگر قرار بود روسیه در اوکراین شکست بخورد، سیاستگذاران باید حضور و عدم حضور قدرت، به‌ویژه فقدان یا کاهش شدید قدرت روسیه را در نظر بگیرند.  یک روسیه‌ آب‌رفته بر درگیری‌ها در سراسر جهان، از جمله درگیری‌های آفریقا و خاورمیانه، (البته ذکری از اروپا به میان نمی‌آوریم) تاثیر خواهد داشت. بااین‌حال، یک روسیه‌ کوچک‌شده یا شکسته و متزلزل لزوما آغازگر عصر طلایی نظم و ثبات نخواهد بود. یک روسیه شکست‌خورده تغییری را نسبت به دو دهه گذشته نشان می‌دهد، یعنی زمانی که این کشور یک قدرت برتر بود. در طول دهه۱۹۹۰ و در دهه اول این قرن، روسیه به‌طور اتفاقی آرزو داشت که در اروپا ادغام و با ایالات‌متحده شریک شود. روسیه به «گروه۸» و سازمان تجارت جهانی پیوست. این کشور به تلاش‌های جنگی ایالات‌متحده در افغانستان کمک کرد.

در چهار سالی که دیمیتری مدودف، رئیس‌جمهور روسیه بود- از سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۲- به نظر می‌رسید که روسیه با نظم بین‌المللی مبتنی بر قواعد همکاری می‌کند.  روسیه‌ای که بتواند همزیستی مسالمت‌آمیز با غرب داشته باشد، ممکن است از ابتدا یک توهم بوده باشد. پوتین در اوایل دوران ریاست‌جمهوری خود فضای آشتی‌جویانه‌ای را به جهان مخابره کرد، اگرچه ممکن است تنفر از غرب، تحقیر نظم مبتنی بر قوانین، و اشتیاق برای تسلط بر اوکراین را در تمام این مدت داشته باشد. درهرصورت، هنگامی‌که او در سال۲۰۱۲ دوباره ریاست‌جمهوری را به دست گرفت، روسیه از نظم مبتنی بر قوانین خارج شد و آن را کنار گذاشت. پوتین این سیستم را به‌مثابه چیزی بیش از استتارسازی برای سلطه‌ ایالات‌متحده به سخره گرفت.

روسیه با الحاق کریمه به خاک خود به حق حاکمیت اوکراین تجاوز کرد؛ با حمایت از اسد در جنگ داخلی سوریه، خود را دوباره در متن خاورمیانه نشاند و شبکه‌هایی از نفوذ نظامی و امنیتی روسیه در آفریقا ایجاد کرد. یک روسیه‌ پرخاشگر و یک چینِ مسلط، به پارادایم رقابت قدرت‌های بزرگ در پکن، مسکو و حتی واشنگتنِ پس از ترامپ کمک کردند.  روسیه با وجود اقدامات تجاوزکارانه و زرادخانه هسته‌ای قابل‌توجهی که دارد، به‌هیچ‌وجه رقیب همتای چین یا ایالات‌متحده نیست. دست‌اندازی پوتین به اوکراین نشان می‌دهد که او این نکته مهم را درک نکرده است؛ اما ازآنجا‌که پوتین در مناطقی در سراسر جهان مداخله کرده است، شکست در اوکراین که روسیه را از هم بگسلاند، شوک بزرگی برای نظام بین‌الملل خواهد بود.

بی‌تردید این شکست می‌تواند پیامدهای مثبتی برای بسیاری از کشورهای همسایه‌ی روسیه داشته باشد. خیلی به عقب‌تر از جنگ سرد نگاه نکنید، زمانی که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی امکان ظهور بیش از 12کشور آزاد و مرفه در اروپا را فراهم کرد. یک روسیه به درون گراییده می‌تواند به تقویت «کل اروپای آزاد» کمک کند؛ این عبارت را از جورج بوش، رئیس‌جمهور وقت ایالات‌متحده، برای توصیف جاه‌طلبی‌های آمریکا برای این قاره پس از پایان جنگ سرد به عاریت گرفتیم. درعین‌حال، آشفتگی در روسیه می‌تواند گردابی از بی‌ثباتی ایجاد کند: رقابت کمتر قدرت‌های بزرگ و در عوض، هرج‌ومرج قدرت‌های بزرگ، که منجر به مجموعه‌ای از جنگ‌های منطقه‌ای، جریان مهاجران و عدم اطمینان اقتصادی می‌شود.

فروپاشی روسیه همچنین می‌تواند مسری باشد یا شروع یک واکنش زنجیره‌ای باشد که در این صورت نه ایالات‌متحده و نه چین سودی نخواهند برد، زیرا هر دو برای مهار پیامدها تلاش خواهند کرد. در این صورت، غرب باید اولویت‌های استراتژیک را تعیین کند. تلاش برای پر کردن خلائی که ممکن است شکست آشفته‌وارِ روسیه ایجاد کند، غیرممکن است. در آسیای مرکزی و قفقاز جنوبی، ایالات‌متحده و اروپا شانس کمی برای جلوگیری از حرکت چین و ترکیه برای پر کردن این خلأ خواهند داشت. به‌جای تلاش برای جلوگیری از آنها، یک استراتژی واقع‌بینانه‌تر ایالات‌متحده همانا تلاش برای مهار نفوذ آنها و ارائه یک جایگزین، به‌ویژه برای تسلط چین، است.  شکست روسیه به هر شکلی که باشد - تثبیت ثبات در شرق و جنوب شرق اروپا، از جمله بالکان- یک کار دشوار خواهد بود.

در سرتاسر اروپا، غرب باید پاسخی خلاقانه برای پرسش‌هایی بیابد که پس از سال۱۹۹۱ هرگز حل نشد: آیا روسیه بخشی از اروپا است؟ اگرنه، ارتفاع دیوار جدایی بین روسیه و اروپا چقدر باید باشد و این دیوار اطراف کدام کشورها باید باشد؟ اگر روسیه بخشی از اروپا است، در کجای آن قرار می‌گیرد و چگونه؟ خود اروپا از کجا شروع و به کجا ختم می‌شود؟ الحاق فنلاند و سوئد به ناتو تنها آغاز این پروژه خواهد بود. بلاروس و اوکراین مشکلات حفاظت از بال شرقی اروپا را نشان می‌دهند: این کشورها آخرین جاهایی هستند که روسیه از آرزوهای «قدرت بزرگ» خود دست می‌کشد. حتی روسیه‌ ویران‌شده تمام ظرفیت نظامی هسته‌ای و متعارف خود را از دست نخواهد داد. 

دو بار در ۱۰۶ سال گذشته – یک‌بار در سال۱۹۱۷ و بار دیگر در سال۱۹۹۱ - روسیه از هم گسست. دو بار، روسیه خود را بازسازی کرد. اگر قدرت روسیه آب برود، غرب باید از این فرصت برای شکل دادن به محیطی در اروپا استفاده کند که در خدمت حفاظت از اعضای ناتو، متحدان و شرکا باشد. شکست روسیه فرصت‌ها و وسوسه‌های زیادی را به همراه خواهد داشت. یکی از این وسوسه‌ها انتظار این است که روسیه‌ی شکست‌خورده اساسا از صحنه‌ی اروپا ناپدید شود. اما یک روسیه‌ شکست‌خورده روزی خود را دوباره تثبیت خواهد کرد و منافع خود را بر اساس شرایطش دنبال خواهد کرد. غرب باید از لحاظ سیاسی و فکری هم برای شکست روسیه و هم برای بازگشت روسیه مجهز باشد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید