جامعه ایران در شرایط کنونی و در سطوح سهگانه داخلی، منطقهای و بینالمللی در یک وضعیت اگر نگوییم بحرانی و حاد، ولی در یک وضعیت خیلی خاص قرار گرفته است که اتخاذ یک تصمیم مهم و استراتژیک به ضرورت ویژه تبدیل شده است؛ آیا اساسا قائل به این تحلیل هستید؟
در واقع تصمیم حیاتی و استراتژیک لزوما برای دفع بحران نیست. تصمیم استراتژیک برای جلب فرصت، شناخت موقعیت، پوستاندازی و انطباق با شرایط نو هست که ممکن است برای کسب آن گسترش فرصت باشد. بنابراین لزوما تصمیم بنیادین یا استراتژیک به معنای راهی برای گریختن از فروپاشی نیست. ممکن است که آن هم باشد. من شخصا برداشتم این است که بهخاطر اینکه ما تصمیمات را در هنگامه لازم و فوری خودش اتخاذ نمیکنیم، این امر باعث تراکم فرصتها، باعث انباشت توقعات و نهایتا کوتوله شدن یک دولت چابک میشود. عین این است که شما باید هر دو ماه یک بار چکاپ بروید. اگر چنانچه خودتان را چکاپ نکنید، ناگزیر هستید بعد از دو سال بروید جراحی کنید.
من گمان میکنم که سیستم سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ما تصمیمات نابهنگام، دیرهنگام و بدهنگام زیاد اتخاذ میکند. اما تصمیم حیاتی و استراتژیک یعنی اتخاذ تصمیم بهنگام؛ یعنی ما یکسری دشواره داریم، یکسری problemهایی داریم. برای یک problem حتما یک تصمیم حیاتی لازم است؛
problem استراتژیک، problem حیاتی. بنابراین اگر پاسخ پرسش شما را خلاصه کنم، باید بگویم که اولا تصمیم حیاتی لزوما برای رهایی از تهدید، آسیب، فروپاشی و گسیختگی نیست، بلکه میتواند عکس این باشد و برای کسب ثروت، افزایش موقعیت و همچنین بهینهسازی فرصت نیز باشد. ثانیا فردی، سازمانی یا حکومتی به تصمیم استراتژیک میرسد که در گذشته چکاپهای هماهنگ و تقویمی را نکرده باشد. من گمان میکنم در بعضی مواقع ما چکاپ تاکتیکی نمیکنیم و نهایتا به تصمیم استراتژیک میرسیم.
اگر مفروضمان این باشد که ما در یک شرایط اگر نگوییم بحرانی که در شرایط خاص و ویژه قرار داریم، آیا این اتخاذ تصمیم تصمیمگیری سیاسی استراتژیک خواهد بود؟ یا اقتصادی یا فرهنگی و اجتماعی؟ در این میان بین تحلیلگران تفاوت نگاه وجود دارد، یک عده معتقدند که تصمیم باید یک تصمیم سیاسی استراتژیک و در عالیترین سطوح باشد. گروه دوم معتقدند با توجه به چالشهای فوری و آنی ما، تصمیم در شرایط کنونی باید یک تصمیم اقتصادی برای معیشت مردم باشد و دسته سوم هم این تصمیم را منوط به مسائل اجتماعی و فرهنگی میکنند یعنی مسائل مربوط به اعتمادسازی و بهطور کلی بازسازی سرمایه اجتماعی.
من در واقع این گزاره را اینطور ترسیم میکنم؛
۱) فراموش نکنیم تصمیم اجتماعی و فرهنگی را در ایران، جامعه میگیرد نه حاکمیت. ۲) تصمیم اقتصادی را بازار و مارکت بینالمللی میگیرد بنا به دلایل عدیدهای که داریم؛ وابستگی به ارز خارجی و اقتصاد مبتنی بر بازرگانی. بنابراین دولت در ساحت اقتصادی تصمیمگیر نهایی نیست؛ اما در ساحت سیاسی و امنیتی و استراتژیک بله، دولت میتواند تصمیمهایی بگیرد. من فکر میکنم که سه تصمیم حیاتی میتواند اتخاذ شود و آن دو حوزه دیگر را هم متاثر بکند؛ یعنی به سخن بهتر، برخلاف سایر نقاط دنیا که سیاست تابعی از اقتصاد است، در ایران اقتصاد تابعی از سیاست است یعنی بازار متاثر است از برداشت نخبگان سیاسی و تصمیمات حیاتی آنها. باز برخلاف سایر نقاط دنیا که گفته میشود سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی است، در ایران لزوما این گونه نیست. چهبسا سیاست داخلی متاثر از سیاست خارجی است یا این دو در حالت تعاملی با هم قرار دارند.
اما آن سه حوزهای که سیستم میتواند تصمیماتی اتخاذ کند و عرصههای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را متاثر کند عبارتند از:
اولین تصمیم مهم مشغلهکاهی دولت و پوستاندازی حاکمیت و تمرکز انرژی بر ماموریت حرفهای و تکنیکی. بهنظرم میرسد دولت و حاکمیت از مشغول شدن به مقولات وقتگیری مانند طرز پوشش مردم، ساماندهی زندگی عمومی، تامین ارزاق مردم، تولید انسان تراز نوین و ارشاد همهجانبه جامعه باید عبور کند و اینها را به نهادهای اقتصادی و فرهنگی بسپارد. تجربه نشان داده که دولت در این زمینه تصمیم اساسی و حیاتی نمیتواند اتخاذ کند. پس مشغلهکاهی، تعهدکاهی و اجتناب از تعهدافزایی و بیشفعالی استراتژیک که در سالیان اخیر دولت به آن مشغول بوده است؛ تصمیم مهمی است کما اینکه میبینیم بسیاری از نهادها که در این زمینه فعالیت میکنند عملا بود و نبودشان یکی است.
میتوان از گزاره شما درباره مشغله کاهی و تعهدکاهی، «دولت کمینه» نولیبرالها را منظور داشت؟
بله؛ اما مراد دولت ناظر است. دولت ناظر در واقع نه دولت «لسه فر» هست که رها بکند و افراد در واقع نسبیت فرهنگی اتخاذ بکنند و نه دولت «توتالیتر» است که صبح تا شب مراقب باشد که معاش و معاد مردم چه شد. دولت ناظر بین این دو طیف است. اصطلاحا میگویند دولت ناظر دولت معمار است نه دولت بنا. درواقع نقشه را میکشد، اما تاسیس و درواقع ساخت بنا بهعهده مهندسان است. کمااینکه شما میبینید در هر حوزهای که دولت وارد شده، اثری نداشته است، چون مستقیم، انبوه و فلهای وارد میشده و جوابی نگرفته است.
این دولت ناظر در عالم واقعیت سیاسی به چه مدل کشورهایی نزدیک است؟
بله؛ مثلا به سیستم سوسیال دموکراسی نزدیک است؛ یعنی دولتدیدگان نگران جامعه نیست، اصطلاحا دولت لَلـِه* نیست و دولت متکفل کلیه امور فرهنگی و بهشت و جهنم مردم هم نیست. دولتی است که ریلگذاری میکند و براساس آن ریل جامعه خودش بازتولید میکند و فرهنگ خودش را میسازد.
و دومین حوزه مهم تصمیمگیری؟
دومین تصمیمی که مهم است تبدیلِ مزایا و امتیازات میدانی به امتیازات حقوقی یا اصطلاحا عبور از فضای نهضتی به فضای حقوقی نهادی است. در هر جایی از دنیا دولت (دولت که میگویم؛ یعنی سیستم و حاکمیت) برای اینکه دچار کشیدگی قدرت نشود که آسیبپذیر و با هر تشری واژگون شود و آسیب ببیند، باید تلاش کند امتیازات میدانی را در هر نقطهای از جهان تبدیل به یک آورده حقوقی، پیمان رسمی و تعهد متقابل طبق کنوانسیونها و عهدنامههای بینالمللی کند. این مستلزم برقراری رابطه با نهادهای رسمی و عبور از تمرکز روی جماعات و جوامع است. واقعیت این است که گسترش نفوذ و بازیگری ایران یک گسترش افقی است تا عمودی؛ یعنی در نقاطی از دنیا حاکمیت موفق شده است در جامعه نفوذ و شیوع پیدا کند. اصطلاحی که اخیرا برایش به کار میبرند «sharp power» است. این اصطلاح علاوهبرhard، soft یا small power است. در واقع سیستم در ایران با استعداد و تکنیکهایی که دارد موفق میشود در جوامع مخاطب بهصورت آرام نفوذ کند که این نوع قدرت در نوع خودش قابلتحسین است. اما در گام بعدی؛ تبدیل آن یافتهها یا آوردههای میدانی به پیمانهای حقوقی است که منجر به تثبیت منافع ملی و استمرار بازیگری در منطقه میشود. فراتر از اینکه در چه کشوری چه نظامی روی کار است؛ تبدیل سرایت نفوذ افقی به چانهزنی و امضای عهدنامه در حالت عمودی یعنی با سران آن سیستم و نه فقط با جامعه.
سومین تصمیم استراتژیک که بسیار اهمیت دارد؛ کشف منطق و مناطق قدرت در دنیا و اجتناب از زمانپریشی یا نابسامانی گفتمانی است. مقصود از منطق قدرت، درک زبان قدرت در دنیاست. باید کشف کنیم چه زبانی قدرتآور و چه زبانی قدرتسوز است. بعد از آن باید کشف کنیم مناطق تراکم قدرت در چه نقاطی هستند و روی آن مناطق تراکم قدرت بیشتر متمرکز شویم. مقصودم این نیست که مرعوب یا شیفته و شیدای ایالاتمتحده باشیم؛ اما درک دغدغه کانونهای مهم قدرت، شرط سیاستورزی استراتژیک است. میشود و میتوان با ابتکار عمل استراتژیک قدری از فشارهای مناطق تراکم قدرت علیه نظام اسلامی را کاهش داد.
پس آن تصمیم حیاتی؛ کشف مناطق تراکم قدرت، کشف زبان قدرت، اجتناب از تصمیمها و حرکتهای دیرهنگام و زمانپریشانه میتواند به بسیاری از سیاستها و تدابیری که انجام میشود مصونیت ببخشد. من اسم اینها را «دشواره حیاتی» میگذارم. برای اینکه سیستم به نگاه طردی عادت کرده نه نگاه جذبی. مواجهه ایجابی و مستمر میتواند بسیاری از فشارها را کم کند؛ بنابراین وقتی میگویم «دشواره حیاتی» یعنی ترک یک عادت و بازاندیشی در یک عادت که البته این مستلزم شهامت و بصیرت استراتژیک است. من اطمینان دارم که این اتفاق اگر مدام به تعویق افتد، نتایج و دغدغههای سنگینتری را در پی خواهد داشت.
با توجه به این «دشواره حیاتی» که بهعنوان شاهکلید مطرح کردید، آیا در شرایط کنونی چنین اراده یا تصمیمی برای مدیریت این «دشواره حیاتی» وجود دارد؟
بله. بعضی مواقع اتخاذ تصمیم حیاتی ارادی و در بعضی اوقات هم اضطراری است. در اتخاذ ارادی تصمیم حیاتی، بازیگر ابتکار عمل دارد و بهصورت ایجابی عمل میکند و اصطلاحا کُنشمند و فعال است. اما در تصمیمگیری اضطراری، بازیگر به صورت انفعالی، محدود و هراسآلود اتخاذ تصمیم میکند و مواجهه سلبی با جمیع رویدادها دارد. من گمان میکنم اکنون در یک شرایط جنگ نفسگیر ارادهها بین ایران و آمریکا قرار داریم. این را خیلیها گفتهاند، اما من از منظر دیگری طرح میکنم. استدلال ترامپ این است که ایالاتمتحده آمریکا میتواند با قطع عایدات ارزی ایران که در سال چیزی حدود ۴۸ میلیارد دلار میشود، دولت را در مقابل جامعه قرار دهد و آن را دچار درماندگی کند و جامعه عصیانگر و عصبانی در مقابل حاکمیت دست به شورش بزند. با وقوع شورش در سطح جامعه پیغام مشخص بدهند که ما آماده امضای یک پیمان جدید (مثلا یک برجام دیگر) هستیم. اگر چنانچه این اتفاق تا سال ۲۰۲۰ بیفتد، امید ترامپ این است که در سال ۲۰۲۰ که سال انتخابات هم هست به مردم آمریکا بگوید که من بدون خرج کردن حتی یک دلار، کشورهای یاغی یا به تعبیر آنها متمرد مثل سوریه، کره شمالی، ونزوئلا و ایران را تادیب کردم؛ بدون اینکه شهروندان آمریکایی یک دلار مالیات اضافه بپردازند و این باعث میشود که یک بار دیگر رای بیاورد و تا ۲۰۲۴ رئیسجمهور بشود. این اراده آن طرف است.
اما در این طرف چون سیستم به درجهای از بلوغ استراتژیک رسیده، کلی تجربه دارد و بحرانهای چندگانهای را مدیریت کرده؛ اینجا هم اتفاقا پیغام و سیگنال این است که آقای ترامپ! حالا که شما میخواهید با تحریمهای یکجانبه بازی همه چیز بدون ایران و علیه ایران را کلید بزنید، مردم ایران را به خیابانها بکشید و ما را از مناطق نفوذ خودمان بیرون برانید، ما اتفاقا برعکس اقدام خواهیم کرد تا شما در سال ۲۰۲۰ رای نیاورید. ما هزینه را برای شما زیاد خواهیم کرد.
دلیل این آرامش را چه میدانید؟
در ضمیر سیاستگذاران ایرانی و جامعه ایرانی این گمانه وجود دارد که فشارها کوتاهمدت هستند؛ یعنی یک حسی به ایرانیها میگوید که سال ۲۰۲۰ ترامپ دیگر خواهد رفت یا ترامپ دارد اراده ایرانیها را آزمایش میکند و نهایتا این تصمیمش عوض خواهد شد. در واقع این حس که سیاستهای فلجکننده آمریکا کوتاهمدت است یک امیدی در بین خوشههای مختلف جامعه ایجاد کرده است. بر مبنای نتایج پژوهشم جامعه فعال ایران را میتوان به چهار خوشه جدا از هم تقسیم کرد:
خوشه نخست مدافع مستمر نظام و جمهوری اسلامی هستند، مدافع کشور هستند و ایران را میخواهند؛ چه ایران با آب، بدون آب، با ریزگرد، بیریزگرد. اینها مدافع ایران هستند و در جنگ هم همینها فعال بودند و الان هم مناصب رسمی و کلیدی کشور در دست این گروه است.
خوشه دوم که مهم است، خوشه تحولخواه امیدمند یا همان اصلاحطلبان هستند. این خوشه چیزی حدود ۳۰ تا ۳۵ درصد جمعیت فعال کشور را دربرمیگیرد؛ یعنی هنوز گفتمان اصلاحطلبی برای حدود ۳۰ درصد جامعه امیدمندانه، امیدآور و شورانگیز است. شاید الان بهخاطر گرانی عدهای بگویند که اصلاحات و تحولخواهی تمام شد. نه؛ ولی چون بدیلی وجود ندارد همچنان ۳۰ درصد جمعیت جامعه امیدوار این خوشه هستند. رای دادند و منتظرند ببینند چه میشود.
اسم خوشه سوم را من میگذارم خوشه بیطرفها و اقشار آسیبپذیر؛ مثل کارمندان و معلمان که چیزی حدود ۲۰ تا ۲۵ درصد جامعه است. این خوشه بیطرف با همه حکومتها راحت هستند و اصلا برایشان مهم نیست؛ یعنی اگر آب و برق و خدمات عمومی مناسب باشد و کالاهای اساسی در دسترس باشد، مفاهیمی چون چپ و راست، اصولگرا و اصلاحطلب برایشان چندان مهم نیست.
اما خوشه چهارم خوشه مخالفان مصمم است و این خوشه مترصد فرصت است. با تحریم، با اعتراض مردم علیه موسسات مالی، با اعتراض معلمها، با اعتراض علیه ایرانخودرو و ... اینها مترصد این هستند که این خوشهها را بزرگ کنند و بروند به آنها ملحق بشوند و آنها را اجتماعی کنند و چون موفق نمیشوند؛ بنابراین خوشهشان خوشه محدودی باقی مانده است.
اتفاق جدید و مهمی که دارد میافتد این است که با مایوس شدن از شعارها و وعدههای دولت تدبیر و امید آقای روحانی آن ۳۰ درصد پشتیبان اصلاحات دارند به سمت بیطرفها و مغضوبین میروند و گفتمانی که میگفت انتخابات فایده ندارد در حال تقویت شدن است. بنابراین ما الان در یک چنین شرایطی قرار داریم.
اگر نظام موفق نشود ۳۰ درصد تحولخواه را همچنان در دایره سیستم نگه بدارد آن گاه آسیبپذیری در داخل با تهدید در خارج جمع خواهد شد. همانطور که میدانید جمع آسیب داخلی با تهدید خارجی مساوی با خطر است. در خطر هم ارزشهای حیاتی مانند تمامیت ارضی، انسجام اجتماعی، حکمرانی سیاسی و... همگی در معرض تزلزل قرار میگیرد.
اگر ما فرض بگیریم که تا سال ۲۰۲۰ اتفاقی در روابط ایران و آمریکا رخ نخواهد داد، ایران چه بدیلی را در نظام بینالملل و برای خنثی کردن تهدیدات آمریکا دارد؟ خوشبینی به تئوری اروپای منهای آمریکا که توسط برخی از دولتمردان مطرح میشود تا چه حد ریشه در واقعیتهای نظام بینالملل دارد؟
واقعیت این است که ما در بین افراد و افکار موثر در اتخاذ تصمیم حیاتی در حوزه سیاست خارجی دو گفتمان بینالمللگرا و انقلابی را رویاروی هم داریم. گفتمان بینالمللگرا علاقهمند به دیپلماسی بهنجار و بازیگری در چارچوب روایت قانونی و متعارف دنیاست. اما گفتمان انقلابی به جای بهنجار بودن در سطح بینالمللی، تدارک و تضمین استقلال ملی را مقدم میشمارد. به سخن بهتر؛ اگر گفتمان بینالمللگرا دنبال پیوند و همگرایی است، گفتمان انقلابی بهدنبال استقلال است. این استقلال هم در حد شعار نیست یعنی پشت آن «استدلال» هست. استدلال این است که هر گاه ایران آباد شده، صنعتی بوده، نوری و باغی بوده؛ قدرتهای متجاوز از صدها سال پیش روانه ایران شدند و ایران را غارت کردند. بنابراین برای پشیمانسازی مهاجم و نقرهداغ کردن مهاجم لازم است ایرانی و ایران یک ابزار بازدارنده و پشیمانکننده در اختیار داشته باشد بهنحوی که مهاجم خارجی جرات و اراده تجاوز نداشته باشد و اگر هم تجاوز کرد، پشیمان شود. این سخن کلی گفتمان انقلابی است. حالا این گفتمان دنبال صنایع خاص؛ موشکسازی، توانمندی هستهای و بهطور کلی اقتدار خاصه و تکنیکهای ویژه و بومی و داخلی میرود.
منتها گفتمان پیوندگرا یا بینالمللگرا خواهان آن است که ما باید با همکاری دنیا ایرانی بسازیم که حمله به این ایران به زیان خود غرب و قدرتهای جهانی هم باشد. اینجا دو گفتمان قاعدتا وجود دارد. هر گاه این دو گفتمان با همدیگر به توافق و تفاهمی رسیدند حرکتهایی مانند برجام شکل گرفته است؛ ولی هر گاه رویاروی هم قرار گرفتند حاکمیت دوپاره شده و این دوپارگی هم باعث اختلال در داخل و هم سبب اختلاف در خارج شده است.
در یک چنین زمینهای آیا امیدی به دنیای منهای آمریکا هست؟ آیا اتحادیه اروپا میتواند آنچه ایران میخواهد را برآورده کند یا خیر؟
من نمیخواهم جوابهای تکراری دهم که یک عدهای میگویند بله، اروپا هرگز کافی نیست، چون آمریکا با آلمان مثلا ۱۷۲ میلیارد دلار تجارت دارد و با ایران خیلی کمتر از آن. یا عدهای دیگر میگویند که اصلا غرب سروته یک کرباس است و در چارچوب یک بازی آن پلیس خوب است و این یکی پلیس بد.
استدلال من این است که هدف اصلی اروپا از مطرح کردن اینستکس سه گزاره مهم است:
هدف اول این است که اروپا بهدنبال صیانت از قدرت نرم خود به مثابه بازیگری است که نمیخواهد قدرتهای مستقل را اذیت کند؛ یعنی اگر اروپا تسلیم آمریکا شود وجاهت آلمان و بهخصوص وجاهت فرانسه و انگلیس مخدوش میشود. اروپا میخواهد این وجاهت حفظ بشود.
دومین هدف اروپا علاوهبر حفظ حریم با آمریکا و حفظ استقلال خودش، عبارت است از مصونیتبخشی به اتحادیه اروپا در برابر بحران و جنگ گسترده. همانطور که میدانید در صورت بروز یک بحران، اروپا آسیبپذیرترین مرز غرب است. دیدید که میلیونها نفر از سوریه، افغانستان، عراق و... راهی اروپا شدند و اکنون جذب همین آوارهها در جامعه اروپایی بهخصوص در آلمان تبدیل به یک مساله شده است. اساسا امنیت اجتماعی، مهاجرت و... بیشتر مساله اروپا است تا مساله آمریکا. بنابراین اروپا با مشغولسازی ایران و جلوگیری از حرکتهای ایران به باور خود میخواهد یک جوری این بحران یا جنگ را تخفیف دهد و به تعویق بیندازد.
سومین هدف اروپا عبارت است از تعدیل هوشمند و سیاست جذب ضعیف از سوی ایران. یعنی به باور اروپا هم، ایران بازیگر خطرناکی است که در پی سیاست جذب گسترده و رسوخ در اعماق خاورمیانه است؛ یعنی اروپا نمیتواند بپذیرد که نیروهای هوادار ایران در یمن، در لبنان، در عراق، در پاکستان، در سوریه و در فلسطین به صنعت ساخت موشک دست پیدا کنند که اگر دست پیدا کردند آنگاه ایران با نیروها و بازوهای نفوذیاش که همان sharp power است برای اروپا هم غیرقابلتحمل میشود. بنابراین اروپا میگوید میتوانم با سیاست امتیازدهی قطرهچکانی در قالب SPV یا «اینستکس» ایران را مشغول کنم که از برجام خارج نشود تا بازی کلا به هم نخورد. بنابراین هدف اروپا این است که قدرت نرم خودش را حفظ کند، ایران را تحدید (محدود) کند و بالاخره اینکه مانع از این بشود که جنگی رخ بدهد و انبوهی از پناهندگان از شرق به سوی غرب راه بیفتند و نظم منطقه را به هم بریزند.
در حوزه منطقهای هم ایران با یک تصمیمگیری دشوار مواجه است. با توجه به سیالیت بحران، سرعت تحولات و فعل و انفعالات لازم است تا ایران نهتنها در برخی تاکتیکها بلکه در برخی سطوح راهبردی خود نیز تغییراتی ایجاد کند. آیا معتقد هستید که ایران نیازمند یک بازتعریف برخی رویکردهای سیاسی و دیپلماتیک خود همچون توجه ویژهتر به بحث ائتلاف و اتحاد در سیاست خارجی است؟ فکر کنم ما در این حوزه بازیگر تنهایی هستیم. درست است که مثلا به صورت تاکتیکی با روسیه در سوریه همکاری میکنیم یا فرضا در یمن در چارچوب یک رویکرد بینالمللی در حال گفتوگو هستیم. اما اساسا جای اتحاد و ائتلاف در سیاستهای منطقهای ایران خالی است.آیا تصمیمگیری بهینه در شرایط منطقهای و تثبیت نفوذ بهدست آمده، نیازمند تجدیدنظر هست یا خیر؟
بله. ائتلاف یا همکاری دوجانبه علیالاصول حداقل دو طرف دارد. یکی ایران و یکی هم فرض کنید مثلا عربستان، اردن یا پاکستان. با فرض اینکه ایران ارادهای برای ائتلاف دارد، سوال دوم این است که آیا طرف مقابل هم اراده، آمادگی و احتیاج برای ائتلاف دارد یا نه. اینکه طرف مقابل با شما ائتلاف کند میتواند دو دلیل داشته باشد؛ یا از ائتلاف با شما سودی عایدش میشود و یا اینکه از ائتلاف با شما ضرر بزرگ و مهمی را دفع میکند. بازیگران منطقهای در حالحاضر نگاه ائتلافی به ایران ندارند، برای اینکه ائتلاف با ایران نه خطری را دفع میکند و نه نفعی را جلب میکند. این نیست که ایران تمایلی به گفتوگو با عربستان نداشته باشد، بلکه همسویی با ایران در حالحاضر به نفع عربستان نیست، بنابراین باید در چنین شرایطی زمینه را برای بازیسازی استراتژیک و ارائه ابتکار مثبت استراتژیک فراهم کرد. این در سیاست خارجی کاملا متعارف است؛ یک بازیای بسازند که حاصل جمع آن برد-برد باشد.
در حالحاضر به باور عربستانیها همسویی با ایران چنین سودی ندارد. به باور آمریکاییها هم ندارد، بنابراین باید بازیسازی کرد. پس سوال مهمتر این است که آن ابتکار استراتژیک چه میتواند باشد که بازی را میتواند برگرداند؟ این همان است که در پاسخ به پرسش اول گفتم؛ تبدیل دستاورد میدانی به پیمان حقوقی و شفافسازی آینده برای کاستن از نگرانی قدرتهای منطقهای. در این زمینه سطوح عالی تصمیمگیری در سیاست خارجی باید سه ابتکار عمل اتخاذ کنند:
اول؛ تنظیم رَهنامهای برای کانونهای بحران همچون سوریه، عراق و یمن و اعلام این رهنامه به نیروها و قدرتهای رقیب و حساس. چون نسبت به بازیهای ایران یک ابهام فزاینده وجود دارد، به این دلیل که گفته نمیشود که در سوریه هدف ایران آزادسازی جولان است، تضمین حیات حزبالله است یا هدف ایران حفاظت از قدرتی متمایل به ایران در سوریه است. بنابراین چون این موضوع مشخص نیست، باعث نگرانی بعضی از قدرتها شده است.
دوم؛ ابتکار عمل تشکیل کمیتههای حل اختلاف با قدرتهای اصلی منطقه بهویژه عربستان است. شما بهتر میدانید در زمان آقای هاشمی چنین کمیتههایی بود و الان ترک شده است. میشود در قالب آن کمیتهها این موضوع را بررسی کرد.
در واقع منظورتان از کمیتههای حل اختلاف، کسانی است که تصمیمگیری نهایی را انجام میدهند، چون در مصاحبه اخیر بندر بن سلطان رئیس پیشین سازمان اطلاعات عربستان با ایندیپندنت عربی گفته شد که مشکل روابط ایران و عربستان این هست که کسانی به مذاکره میآیند که تعیینکننده و تصمیمگیر نهایی نیستند.
مواردی که اشاره شد در واقع فراتر از وزارت خارجه است. این موارد مربوط به تصمیم حیاتی و ماندگار است و درواقع تصمیم تاکتیکی نیستند و باید تنفیذ هسته سخت قدرت در ایران را دارا باشند.
و اما ابتکار سوم...
ابتکار عمل سوم که بهنظرم بسیار اهمیت دارد و در حالحاضر منطقه تشنه آن است؛ طراحی یک برنامه جامع در مورد آینده سیاست خارجی ایران است و اعلان رسمی اینکه ایران در پی تاسیس کشوری جدید و یا نابودی کشوری دیگر نیست. برداشت مخالفان ایران این است که ایران هر وقت قوی بوده، به تبع آن خطرناک بوده، چه ایران محمدرضا پهلوی و چه ایران فعلی.
اعلان رسمی و التزام عملی به این موضوع و اجتناب از رفتارهای تحریکآمیز میتواند این ابتکار عملها را محقق کند.
در چنین شرایطی نگرانی و دغدغه بسیار مهم جامعه این است آیا ایده ترامپ، عربستان و اسرائیل در باب فروپاشی، تغییر رژیم و تجزیه ایران محقق میشود یا خیر؟
این اتفاق نخواهد افتاد، یعنی ما شاهد فروپاشی ایران، واژگونی حکومت، تجزیه سرزمینی و گسیختگی اجتماعی نخواهیم شد. حداکثر پیامد در صورت تداوم تحریم عبارت است از نحیف شدن جامعه ایرانی و تضعیف ایران به نحوی که رقبای منطقهای در سه حوزه خدمات، برنامه هستهای و ظرفیت اقتصادی از ایران جلو بزنند. که در آن صورت، ایران بهعنوان کشوری مهارشده و ضعیفشده باقی خواهد ماند. برای تبیین دقیق این مساله باید به سه دسته از رژیمهای سیاسی در منطقه خاورمیانه توجه کنیم.
من اسم رژیمهای دستهی اول را «رژیمهای بسیط» یا رژیمهای سبک، شکننده و آسیبپذیر میگذارم. این رژیمها از رانت جغرافیایی که مثلا سوریه دارد و رانت انرژی که مثلا قطر دارد محروم هستند؛ مانند اردن، مصر و یمن. در این کشورها بروز بحران راحت است. همانطور که میبینید بحران هم ادامه پیدا کرده است.
رژیمهای دسته دوم «کشورهای رانتی» هستند که بروز تغییر رژیم در آنها به دو دلیل بسیار دشوار است؛ حکومت رانتی با عرضه مطمئن انرژی به کمپانیهای غربی از پشتیبانی قدرتهای صنعتی برخوردار است. بنابراین آلمان و انگلیس هرگز حاضر نیستند در امارات انقلاب رخ دهد. پس حکومت رانتی چه محمدرضا پهلوی باشد و چه رژیم کویت باشد چه قطر و چه امارات و چه عراق؛ اینها یک متحد استراتژیک در آن سوی دنیا دارند و آن کمپانیهای غربی هستند که اخیرا کمپانیهای شرقی هم اضافه شدهاند. این مصرف کنندهها احتیاج به امنیت و ثبات عرضه انرژی دارند. همچنین؛ حکومت رانتی یک استوانه قوی ثبات هم دارد و آن عبارت است از جمعیت حامی و هوادار در داخل کشور که از رهگذر رانت تشکیلات و نهادهای سیاسی، اقتصادی و رسانهای پیدا کردهاند. پس بنابراین بروز تغییر در کویت، در قطر، در امارات و در عراق از این به بعد تا اطلاع ثانوی منتفی است؛ چون نه پشتیبان خارجی دارد و نه اخلالگر داخلی.
اما حکومتهای نوع سوم که من به آن «حکومتهای پیچیده» میگویم، در منطقه سه کشور عربستان، ایران و ترکیه هستند. حکومت پیچیده حکومتی است که هم منبع رانت را در اختیار دارد؛ مثل ایران و عربستان که ذخایر فراوانی از نفت و گاز دارند و ترکیه که رانت استراتژیک دارد. حتی اگر این رانت مواد خام و انرژی نباشد، این بازیگران از قدرت و وجاهت نرم برخوردار هستند و منبع بسیجکننده فرارانتی هم دارند. ایده خلافت در عربستان، قدرت سنت در عربستان، ایده تشیع و ناسیونالیسم در ایران، ایده ناسیونالیسم و خلافت در ترکیه. اینها حتی در غیاب انرژی هم بسیجکننده هستند؛ یعنی ناسیونالیسم در ایران بسیجکننده است و به همین راحتی نیست که یک عده بیایند شورش بکنند و یک آمریکایی را بیایند در تهران حاکم کنند! اصلا ایرانی این را نمیپذیرد؛ یعنی در فرهنگ ایرانی وابستگی به یک بیگانه یک مقوله شرمآوری است و دستنشاندگی درواقع نوعی خفت مانا است. ۱۰ برابر این وضعیت در ترکیه وجود دارد. در ترکیه مخازن ناسیونالیستی پر از نیروهای بسیجگر است. ناسیونالیسم در ترکیه مثل آتشفشانی است که میتواند درواقع زبانه بکشد و خیلی از چیزها را تحتالشعاع قرار بدهد. پس وقوع تغییر در اینجا به غایت دشوارتر است.
در چنین زمینهای که اشاره فرمودید تغییر به غایت دشوار است، آمریکای ترامپ با ایران چه خواهد کرد؟ آیا اساسا ترامپ راهبرد مشخصی در قبال ایران دارد؟
راهبرد ترامپ سه سطحی است: اول، انگشتنماسازی (naming) و تهدیدنمایی ایران برای رخنه در اعماق منطقه. دقت کرده باشید توییتهای ترامپ و پمپئو همگی متمرکز بر قدرت موشکی، قدرت اتمی و قدرت منطقهای ایران است. دوم، رسواسازی shaming است؛ یعنی با نشان دادن ضعفهای سیاستگذاری در قدرت بازیگر هدف، در پی رسواسازی هستند. بر همین اساس گفته میشود که تصادف در ایران چنین است، جادههای ایران مرگبار است و آلودگی هوا و مهاجرت مغزها. و سوم، شلیک یا shooting. جایی که قدرتی انگشتنما شده و سپس رسوا شده، حذف آن و زدن آن و تحریم آن موردقبول وجدان جهانی است. بنابراین بازی به این سبک استراتژیک چینش شده است. در این چارچوب قدرتی موفق است که تصمیمات بهنگام بگیرد که در عرصه داخلی من اسمش را «مشغلهکاهی» میگذارم. در سطح منطقهای که من اسمش را «مسالهکاهی» میگذارم و در عرصه بینالمللی که من اسمش را «بازیسازی» میگذارم. اگر این اتفاقات رخ ندهد، دو یا سه سال دیگر بسیار دیر است. سیاستگذار باید با عبور از اشغال و تحریم به سمت رفاه برود و این تصمیم را کارگزار سیاست میتواند اتخاذ کند نه یک مهندس، نه یک روحانی، نه یک دندانپزشک، نه یک زمینشناس و نه یک پرستار. یک سفیر با یک ابتکار، یک سردار با یک ابتکار عمل، یک رئیسجمهور با بررسی و یافتن و اعمال و اعلام یک سیاست میتواند زندگی را از ادبار و تاریکی و تباهی و بحران دور و آن را از کیفیت و امید و نشاط لبریز کند.
*«لَلـِه» به سرپرستان فرزندان اشراف اطلاق میشود و لفظ عام «سرپرست» از آن برداشت میشود