داوود هرمیداسباوند، استاد دانشگاه و دیپلمات کهنهکار ایرانی در سال 1313 خورشیدی در تهران متولد شد. پدرش سیفاللهخان از امرای ارتش و دارای درجه سرتیپی بود که در دوران جنبش مشروطه با نهضت مردم ایران همراهی کرد. پدربزرگ او نیز از مبارزان برجسته دوره مشروطه بود. هرمیداسباوند پس از انجام تحصیلات مقدماتی در ایران در سال 1958 وارد دانشگاه واشنگتندیسی شد و تحصیلات خود را تا مقطع دکتری در رشته حقوق و روابط بینالملل در همین دانشگاه دنبال کرد. او سپس مدتی را در دانشگاه روبآیلند به تدریس حقوق دریاها پرداخت. پس از آن در سال 1966 به دعوت دولت وقت، به ایران بازگشت و به خدمت وزارت امور خارجه درآمد. او مدتی کوتاه پس از آن در سال 1968 به عنوان نماینده ایران به نمایندگی در کمیسیون سیاسی – امنیتی مجمع عمومی سازمان ملل درآمد. پس از پایان ماموریت در سازمان ملل متحد باوند بار دیگر در سال 1975 به خدمت سازمان ملل متحد درآمد و از آن تاریخ تا 1979 و پس از انقلاب اسلامی، بهعنوان رئیس کمیسیون حقوقی مجمع عمومی و همچنین رئیس کنوانسیون بینالمللی ناظر بر مبارزه با گروگانگیری مشغول به خدمت بود. در تمام این مدت، هرمیداسباوند از اعضای جبهه ملی و جزء فعالان عرصه سیاست در ایران بود و هماکنون نیز سخنگوی این حزب و از آخرین بازماندگان حلقه اول جبهه ملی است. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگوی ما با این استاد 85ساله ایرانی است.
درباره چگونگی تشکیل جبهه ملی کمی توضیح میفرمایید؟
شکلگیری این گروه به وقایع مربوط به انتخابات شانزدهمین دوره مجلس شورای ملی بازمیگردد. دخالت هژیر، وزیر دربار در جریان برگزاری انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورای ملی اعتراضات بسیاری را از سوی گروهها و چهرههای سیاسی موجب شد. از آن جمله گروهی 19 نفره از نخبگان و روزنامهنگاران بودند که با محوریت دکتر محمد مصدق در اعتراض به دخالتهای دولت وقت در ۲۲ مهر ۱۳۲۸ در کاخ مرمر متحصن شدند. متحصنان خواسته خود را لغو انتخابات تا تعیین دولتی بیطرف برای برگزاری و نظارت بر برگزاری انتخابات آزاد اعلام کردند. هرچند این تحصن به سرانجامی نرسید ولی مقدمات تاسیس جبهه ملی را فراهم کرد. متحصنان در منزل دکتر مصدق جمع شدند. در این جلسه سیدحسین فاطمی در سخنانی پیشنهاد تشکیل ائتلاف جبهه ملی را داد و به این ترتیب جبهه ملی ایران به رهبری دکتر مصدق پایهگذاری شد.
چهرههای برجسته این تحصن چه کسانی بودند؟
اقلیت بودند، سید حسین مکی، مظفر بقایی، حائریزاده، عبدالغدیر آزاد و برخی از اعضای حزب ایران بودند…
به نظر میرسد افرادی که جبهه ملی را بنا گذاشتند اگر چه تفاوتهایی به لحاظ فکری داشتند، اما با هم همراه شدند و فعالیتهایی جدی تا به ثمر رسیدن جریان نهضت ملی انجام دادند، اما پس کودتای 28 مرداد فعالیتهای جبهه ملی بر اثر دلسردی برخی چهرهها و برجسته شدن اختلافات رو به افول گذاشت، مخصوصا جبهه قابلتوجهی مانند مظفر بقایی و حسین مکی بعد از غائله 30 تیر جدا شدند. به نظر شما چطور شد که جبهه ملی به اینجا رسید؟ فکر میکنم همان دورهای بود که مصدق دست به انحلال مجلس زد... به نظر شما این امر ناشی از رفتارهای مستبدانه مصدق نبود؟
حزب توده شدیدا مخالف فعالیتهای مصدق و جبهه ملی بود. حتی به مصدق هم میگفتند مصدقالسلطنه!
بهشدت کارشکنی میکرد. اولین کارشکنی که کرد اعتصاب کارکنان نفت بود. دیگر احزاب هم همینطور بودند.
حزب اراده ملی و حزب سید ضیاءالدین که شدیدا مخالف بودند. حزب عدالت «جمال امامی» تاسیس جبهه ملی را به مصدق پیشنهاد کرده بود شدیدا با مصدق مخالفت میکردند. حزب «سوماکای» منشیزاده، حزب «آریا»ی سپهر طرفدار دربار بودند. اینطور نبود که همه احزاب با مصدق باشند یا بعد از ملی شدن از او جدا شده باشند. مساله کاشانی و بقایی با مصدق بر این اساس بود. وقتی انگلیسیها مانع صدور نفت شدند و پیشنهادهای ترومن، چرچیل و آیزن هاور از سوی مصدق قبول نشد به این نتیجه رسیدند که با مصدق امکان کنار آمدن وجود ندارد و باید برای تغییر مصدق اقدام کنند. برای این کار برنامههای پیشبینی شد. اولین برنامه این بود که از آیتالله بروجردی و کاشانی استفاده کنند.
اگر به خاطر داشته باشید شاه در 9 اسفند خیال ترک ایران را داشت و به این بهانه تظاهرات شدیدی جلوی خانه مصدق برگزار شد. قرار بود کاشانی و بهبهانی که به دربار رفته بودند، مانع شوند تا شاه کشور را ترک نکند. مصدق هم در دربار بود. خیال میکردند مصدق از دربار بیرون میآید و جمعیت هم او را از بین میبرند، اما تصادفا یکی از افسران گارد مصدق را از در دیگری برد. درنهایت در خانه مصدق تیراندازی شد و مساله تمام شده بود. این پیشنهاد کاشانی و بهبهانی بود. وقتی این پیشنهاد عملی نشد پیشنهاد بعدی آنها این بود که آیتالله بروجردی فتوا علیه مصدق بدهد.
آیتالله بروجردی موافق مصدق نبود ولی برای فتوا دادن حاضر نشد اقدام کند، مرحله بعد این بود که از طریق مجلس اقدام کنند. مصدق تقاضای اختیارات برای 9 ماه کرده بود. قبلا هم تقاضای اختیارات کرده و تمام شده بود. در اینجا هم ظاهرا کاشانی و بقایی با دادن اختیارات مخالفت میکنند... .
آغاز نزاع آن دو این بود. تا اینجا با هم همراه بودند؟
بله، بعد هم رئیس شهربانی مصدق را کشتند. در این کشتار سه افسر بازنشسته بودند. «قیوم مزین»، «بایدور» و کسی که از دوستان بقایی بود. بقایی هم متهم شد که در این امر دست داشته است. مرحله بعد این بود که از طریق مجلس اقدام کنند. وقتی درآمد نفت نبود مصدق برای تامین بودجه داخلی مجبور بود اسکناس چاپ کند. اسکناس باید پشتوانه داشته باشد منتها چاپ اسکناس باید مخفی باشد. این مساله را که به مجلس بردند، سید حسین مکی با اکثریت آرا بهعنوان ناظر بانک مرکزی انتخاب شد. او که انتخاب شد چاپ اسکناس دیگر امکانپذیر نبود، چون مکی هم از جمله مخالفان مصدق بود. او شروع به هیاهو کرد که چاپ بدون پشتوانه خلاف قانون است و... و ادعا کرد که اکثریت مخالف این کار هستند. بعد معلوم شد اکثریت نیستند، به همین خاطر مصدق هم رفراندوم را برای انحلال مجلس برگزار کرد.
یعنی به این خاطر که مجلس مخالف عمل غیرقانونی مصدق بود او رای به انحلال داد؟
بله، آنها دروغ گفته بودند که اکثریت هستند.
سازوکار رفراندوم چه بود؟ نخستوزیر چنین اختیاری داشت؟
انحلال را به رفراندوم گذاشت. اولین باری بود که رفراندوم برگزار میشد. به آرای مردم بستگی داشت. سومین مرحله این بود که از طریق خود شاه اقدام کنند. شاه را وادار کردند که نخستوزیر را عزل کند.
با توجه به موضوعاتی که شما مطرح کردید و با توجه به شواهد تاریخی موجود به نظر میرسد افول فعالیتهای جبهه ملی، شکست نهضت ملی و این مساله که بسیاری از همکیشان مصدق او را تنها گذاشتند، به خاطر شخصیت لجوج و مستبد مصدق بود. به نظر میرسد یکی از دلایل نزاعهای بین آیتالله کاشانی و دکتر مصدق این بود که کاشانی از یک جایی دید مصدق از واقعیتهایی که وجود دارد جدا شده است. این را در نامهای که قبل از کودتا نوشته بود تذکر داده است... .
البته به نظر میرسد که آن نامه ساختگی بود. چطور نامهای را که برای نخستوزیر یک کشور مینویسند به پسر 14 ساله میدهند و او هم این نامه را باز میکند و میخواند. بعد به عکاسی میبرد و عکس از آن میگیرد. بعد با شلوار کوتاه و وضعیتی که داشت از سربازان رد میشود و میرود؟ این جعل است.
اینها ربطی به مصدق ندارد. جبهه ملی را کاشانی، بهبهانی و گنده لاتهای تهران زمین زدند. پول دادند و لاتهای تهران مثل طیب حاج رضایی و دیگران را اجیر و آدم جمع کردند و علیه مصدق شعار دادند... .
یعنی شما میفرمایید کاشانی آدم انگلیس بود و از آنها پول گرفت تا نهضت ملی را که خودش از بانیان آن بود، زمین بزند؟
فداییان اسلام هم از مخالفان بودند، چون یک بار قصد ترور داشتند و مصدق مجلس نمیرفت و در منزل بود و تمام ملاقاتها در منزل انجام میگرفت. برخی اقدامات ترور از سوی فداییان اسلام انجام میشد. در نتیجه به او نخستوزیر لحافی گفتند.
در جواب شما بگویم که نه من این را نگفتم. فرض کنید بگویم کاشانی فردی بود که میخواست انتخاب شود و جزء پولبگیران انگلیس بود. بعدا نمیگویند مصدق هم انگلیسی بود؟ به هر حال کاشانی هم سهمی در نهضت ملی دارد. همانطور که عکس این موضوع هم همین نتیجه را میدهد.
شواهد تاریخی نشان میدهد مصدق بهعنوان موسس و رئیس یک جبهه نتوانست گروهی را با خود همراه کند و درنهایت تک و تنها شد. در جریان کودتا تقریبا کسی با مصدق نمانده بود... .
از حزب زحمتکشان ملت ایران، خلیل ملکی و خونجی انشعاب کرده بودند و نیروی سوم را تشکیل دادند. از حزب ملت ایران، بنیاد پانیناریسم جدا شد. خداپرستان سوسیالیست اول با حزب اراده ملی سید ضیاءالدین بود و بعد این حزب را تشکیل دادند که رهبر حزب ملی مذهبی بود.
اینها عملا زمان کودتا نبودند. زمانی که مصدق به اینها احتیاج داشت... .
چون حزب توده میداندار شد و نگرانی ایجاد کرد. مصدق هم تظاهرات را برای طرفدارانش قدغن کرد. بنابراین این فرآیند به ضرر خود او تمام شد چون طرفداران باید به میدان میآمدند. تاریخ درباره این فرآیندها قضاوت میکند.
به نظر من در تاریخ اخیر دو شخصیت داریم که الهامبخش هستند؛ یعنی بعد از اینکه خود از صحنه خارج شدند ارزشهایی از خود بر جای گذاشتند که استمرار یافت. یکی امیرکبیر و دیگری مصدق بود. نظرات آنها در سالهای بعد همیشه مورد بحث و الهامبخش بوده است. قوامالسلطنه در مورد آذربایجان خیلی خدمت کرد ولی شخصیتی نبود که یک ایدئولوژی را بیاورد که الهامبخش برای نسلهای بعد شود. جاهای دیگر به قوامالسلطنه اشاره میکنند ولی کسی به او بهعنوان بانی یک ارزش نگاه نمیکند.
بنابراین هم امیرکبیر و هم مصدق این خصوصیت را داشتند و به همین دلیل وقتی شاه میخواست ایران را ترک کند با وجود اینکه صددرصد ضد جبهه ملی بود وقتی تورج فرازمند در مصاحبه مطبوعاتی اشاره کرد قیمت نفت 70 دلار بالا رفته و به بشکهای 19 دلار رسیده است، گفت دوران چشمآبیها و بورها تازه شده است.
دو میلیارد به جمال عبدالناصر و یک میلیارد و 500 میلیون دلار برای فاضلاب لندن کمک کرد. یک میلیارد وام به فرانسه داد و یک میلیارد سهام ارزی را خریداری و 400 میلیارد به سوریه بعد از شکست ناصر کمک کرد. 90 میلیون دلار به سودان، 700 میلیون دلار به پاکستان، دو میلیارد هم به داودخان برای خارج کردن افغانها از زیر نفوذ اقتصادی و ترانزیت شوروی کمک کرد که کودتا علیه داودخان انجام شود.
تورج فرازمند با شاه مصاحبه کرد و گفت الان که اعلیحضرت جزء ابرمردهای تاریخ هستید فکر نمیکنید از نظر اقتصادی، اجتماعی و... پیشرفتهایی شده و از نظر سیاسی فضای نسبی باز شود مانند جبهه ملی؟ گفت یعنی کسانی که با پیشهوری شراب خوردند امور را به دست گیرند؟
بعد هم دو حزب «ایران نوین» و «مردم» و بعد هم «رستاخیز» را درست کرد. جنبش اسلامیها وقتی میخواستند بیایند از یزدی و نهضت آزادی و جبهه ملی بهعنوان ابزاری استفاده کردند، چون پیشینه پاکی داشتند و از نظر مالی هیچ مشکلی نداشتند و از نظر سیاسی اتهامی به اینقدرت و آنقدرت نداشتند، بهعنوان جاده صافکن استفاده کردند.
بنابراین با وجود شواهد تاریخی و حرفهای خودتان شما در شکست نهضت ملی مطلقا آقای مصدق را مقصر نمیدانید؟
خیر، مقصر کسانی بودند که به نفع شاه و ارتش عمل کردند. بسیاری از دیوانسالاران قبلی ایران با هم اتحاد داشتند. اگر بین آمریکا و انگلیس اتحاد بود، بعد از مرگ استالین، مالنکوف آمده بود. مالنکوف پیشنهاد همزیستی مسالمتآمیز را به کشورهای غربی داده بود برای اینکه حسننیت خود را نشان دهد. حزب توده در ایران خودش فعال مایشاء نبود، طبق دستور مسکو عمل میکرد. بنابراین در آن تاریخ مالنکوف برای اینکه حسن نیت خود را به غرب نشان دهد به این کار تمایل نشان داد و حزب توده هم دستور اکید داشت که نهتنها مخالفت نکند بلکه تلویحا به روند تغییر وضع موجود در ایران کمک کند.
آن پولهایی که طبق عهدنامه 1942 باید به ایران میدادند، به جای اینکه به مصدق بدهند به چه کسانی دادند؟ بنابراین در این کودتا سه قدرت بزرگ به دلایل خاصی نوعی همسویی مقطعی داشتند. این سه قدرت انگلیس، آمریکا و روسیه بودند. انگلیس و آمریکا جای خود بودند و وقتی انگلیس وارد شد 600 میلیون دلار بهعنوان سرقفلی به او دادند و 400 میلیون دلار بابت غرامت دادند. منتها از پرداختهایی که به ایران میشود به تدریج یک میلیارد غرامت گرفتند.
برای نفت کشور کنسرسیوم تشکیل شد که 40 درصد انگلیس، 40 درصد آمریکا و 16 درصد هم ایران گرفت. چهار درصد باقیمانده هم شرکت نفت فرانسه بود که اسم آن را توتال گذاشتند. برای انگلیسها رویال پترولیوم هم سهیم بود. از 16 درصد هم نیمی سهم او میشد. یکی از قطعنامههایی که مجمع عمومی سازمان ملل گذراند، حاکمیت دائمی کشورها بر منابع طبیعی خود آنها و آزادی عمل به هر نحوی که بخواهند برای توسعه اجتماعی بود.
ناصر بود که گفت به پیروی از زعیم عالی قدر شرق اقدام به این کودتا میشود. در مورد ملی کردن کانال سوئز انجام گرفت. این سبب شد در سازمان ملل حاکمیت دائمی کشورها بر منابع طبیعی را به کلی از ادعای کشورهای غربی و کشورهای استعماری خارج کنند. بالاخره آثار غیرمستقیمی در منطقه هم داشت. اولین باری بود در تاریخ ایران که توانستند انگلیس را از طریق ملی شدن خارج کنند. درخت بزرگ استعماری قد کشیده بود و مصدق آن را ریشهکن میکند و به او میگویند استعمار را ریشهکن کردید با وجود اینکه خود زمین خوردهاید.
بنابراین در تاریخ 200 ساله ما متاسفانه رجال دیوانسالارمان فاسد بودند. وقتی که قحطی بود، زمان فتحعلیشاه و مردم دستهدسته میمردند، وزیر مختار انگلیس گفت از هدایای آمریکا که بعدا کشف شد سیبزمینی، گوجهفرنگی و ذرت بود! این سه مورد از آمریکا آمد. گفت وقتی ما مشکل داریم کشت سیبزمینی میکنیم چون توسعه مییابد. در حدود چند تن سیبزمینی داد تا بکاریم و قحطی از بین برود. صدراعظم وقت میگفت برای ما چه میشود؟ وزیر مختار میگفت مردم دسته دسته میمیرند و این از نفع خود صحبت میکند.
منظور من این است که برخی آدمهای پاکدامنی بودند، ولی افراد فعالی نبودند مانند مستوفیالممالک بودند؛ یعنی دیوانسالاری نبودند که تحرک و نوآوری را داشته باشند. آدمهای پاکدامنی بودند ولی خنثی بودند. من به محمود کاشانی گفتم که دایرهالمعارفهای بریتانیکا، آمریکانا و... را باز کنید و قضاوت آنها درباره مصدق، کاشانی و همراهان او را ببینید. به او گفتم کاری به این ندارم اسنادی که از سوی آمریکاییها و انگلیسیها منتشر شده است چیست، منهای این اسناد دایرهالمعارفها را ببینید چون دل خوشی از مصدق نداشتند ولی سعی میکنند قدری واقعیتها را بیان کنند.
عدهای مانند متینی معتقدند مصدق عامل انگلیسها بوده است. من گفتم فرض کنیم این حرف درست است بنابراین از جبهه ملی تا کودتای مرداد یکی بودند. اگر عامل انگلیس بودند دیگران هم مثل کاشانی ربط به انگلیس دارند. همه اینها تا ملی شدن با هم هماهنگ و همراه بودند. مسائل و اختلافات بعد از ماجرای ملی شدن است. اگر مصدق عامل انگلیسها و معتقد به ملی شدن بود شما هم همدست او بودید بنابراین به خود شما هم برمیگردد.
البته ما معتقد به این نیستیم که مصدق عامل انگلیس بود، اما وقتی این برهه از تاریخ را مطالعه میکنیم میبینیم...
من از قول محمود کاشانی گفتم.
شواهد تاریخی هم مبنیبر این نیست که آقای مصدق مطلقا و از ابتدا خائن بوده است. باید به شخصیت و فعالیت افراد وزن بدهیم...
تاریخ قضاوت را برای دیگران میگذارد. تاریخ ایران بیان میکند که یزدگرد سوم در پیشگاه تاریخ مسئول بوده و واقعا هم مسئول بوده است. معمولا کسانی که در فرآیندهایی شکست میخورند از نظر تاریخی محکوم میشوند، ولی برخی همانطور که عرض کردم الهامبخش میشوند. یعنی برای بعدیها راه را تعیین و طرفدارانی هم پیدا میکنند وگرنه از نظر تاریخ نافرجامی در جنبشها و حرکتها به معنای خیانت نیست... .
بعد از وقایع 28 مرداد برهه چند سالهای داشتیم که آزادی احزاب کمتر شد. فعالیتهای انقلابی کاهش یافت و جو آمیخته به خفقانی بعد از اینکه شاه دوباره قدرت را به دست گرفت بر کشور حاکم شد. اما در همین سالها و در همین حال و هوایی که عرض کردم شرایط طوری رقم خورد که در اواخر دهه 30 جبهه ملی دوم تاسیس شد. به نظر شما چه عواملی باعث شد که جبهه ملی دوم در آن اوضاع تشکیل شود؟
ایران مانند کره شمالی نیست که در انزوای جغرافیایی باشد. ایران همواره در متن تعاملات بینالمللی بوده است. تعاملات خارجی نمیتواند برکنار از نفوذ قدرتهای ذینفع در منطقه باشد. بنابراین کودتای 28 مرداد یک کودتای آمریکایی- انگلیسی بود. اردشیر زاهدی و... برای تطهیر خود میگویند قیام مردمی بود یا آقای متینی و دیگران مساله خیانت مصدق را مطرح میکنند.
در زمان ریاستجمهوری «جان. اف. کندی» بحث مفصلی درباره تغییرات در کشورهایی شد که نظام استبدادی داشتند؛ از جمله در ایران. آنها شدیدا معتقد بودند که تحولاتی باید در ایران انجام گیرد. در اینباره «تیمور بختیار» بهعنوان رئیس ساواک ملاقاتی با «کندی» داشت. ظاهرا ماجرا به این صورت بود که «کندی» همراه وزیر مختار خود بود و به او گفته بود که چون تیمسار [بختیار] فرانسویتبار است و من هم زبان فرانسه میدانم دوست دارم با هم قدم بزنیم. آنجا به «بختیار» میگوید که خواهان تغییراتی در ایران هستیم. بختیار اما در جواب او میگوید که ما برای وفاداری به اعلیحضرت قسم خوردهایم.
بعد هم بختیار این موضوع را با شاه مطرح کرد و شاه هم در حالی که از عصبانیت قدم میزد، گفت: «پس اینجور است، پس این جور است!» پس از نافرمانی بختیار از اوامر آمریکاییها و با فشار آنها بختیار کنار گذاشته میشود و «علی امینی» نخستوزیر میشود و بعد که شاه به واشنگتن میرود قبول میکند تمام برنامه اصلاحات مورد نظر را انجام دهد. بختیار از این ماجرا عصبانی میشود و علیه امینی توطئه میکند. او همچنین نزد شاه میرود و با درشتی میگوید: «من این همه به شما خدمت کردم اما شما من را کنار گذاشتید.» شاه در جواب او میگوید که «شما دزدی و پدرسوختگی هم کردید.»
بختیار از اینجا علیه شاه فعالیتهایی را آغاز میکند که داستانهایی دارد...
البته این را برای ما به نیویورک و برای نمایندگان هیات سازمان ملل فرستادند. اینکه چطور بختیار را از بین بردند محرمانه بود و فقط ما آگاهی داشتیم. بنابراین بختیار هم در اینجا از بین رفت. بختیار میخواست کودتا کند. اینکه بختیار خود اعلام کرده بود کندی آن پیشنهاد را داده، شاه او را رقیب خود دید و احساس کرد باید او را از صحنه خارج کند.
به هر حال جبهه ملی دوم تشکیل میشود و بعد هم بلافاصله در آن انشعاب پیدا میشود. این جبهه متشکل بود از افرادی که بعدا موسوم به نهضت آزادی شدند؛ نفراتی از جبهه ملی اول، افرادی از حزب مردم ایران، تعدادی هم از حزب ملت ایران و... .
با توجه به مطالبی که فرمودید، در واقع این حزب بر مبنای همان اصلاحاتی که مدنظر آمریکا بود، تشکیل شد؟
بله، منتها جبهه ملی اشتباه کرد. در جلالیه تجمعی را برگزار کرد که بسیار هم عظیم بود. چون هدف جبهه ملی این بود که به آمریکاییها بفهماند که در کودتای 28 مرداد هم بهضرر ایران و هم بهضرر خودتان اقدام کردید در آن اجتماع صحبتهایی را مطرح کردند. منتها قرار بود که فقط درباره تغییر وضع موجود صحبت شود. دو نفر هم صحبت میکنند. یکی پیشنهاد میدهد که در هر صورت صنعت نفت ایران باید دوباره ملی شود، چه آمریکا و انگلیس باشند چه نباشند.
آقایی هم از حزب «ملت ایران» میگوید که باید خروج از «پیمان بغداد» صورت گیرد که آمریکاییها به هیچوجه نمیپذیرفتند. درنهایت هم به این نتیجه میرسند که جبهه ملی برای ما کاری نمیکند. اختلافات بهشدت جدی میشود. تا آنجا که «علی امینی» عضو جبهه ملی به نخستوزیری میرسد اما جبهه ملی نمیپذیرد که در کابینه او شرکت کند. این اشتباهی بود که جبهه ملی میکند. دو شخصی که این مطالب را بیان کردند یکی شاپور بختیار بود که ملی شدن را مطرح کرد و دیگری داریوش فروهر بود که خروج از پیمان بغداد را خواستار شد. آقای اللهیار صالح درباره آنان میگوید که «این لرها کار دست ما دادند... .»
به فاصله کوتاهی بعد از تشکیل جبهه ملی دوم نهضت آزادی تشکیل میشود، در واقع افرادی از جبهه ملی انشعاب کردند و نهضت آزادی را بنیان نهادند، دلیل انشعاب زودهنگام چه بود؟
در ایران معمولا احزاب شخصمحورند و اگر شخص برود آن حزب هم از هم میپاشد. در عین حال در سطوح پایینتر حزب هم رقابت وجود دارد.
بنابراین عدم انتخاب احساس سرشکستگی تلقی میشود در حالی که در جاهای دیگر عادی است. در مورد انشعاب نهضت آزادی هم مسبب آن بازرگان بود. او کاندیدای ریاست جبهه ملی بود اما وقتی رای نیاورد دست به انشعاب زد و باعث اختلاف در میان اعضای جبهه ملی و بهطور کلی ملیگرایان شد. البته گفته میشود که این انشعاب با موافقت دکتر مصدق بود که صحت ندارد.
به نظر میرسد افرادی که از جبهه ملی دوم انشعاب کردند و نهضت آزادی را تشکیل دادند قدری نسبت به بقیه اعضای جبهه ملی متفاوت و بیشتر مذهبی بودند. به نظر شما ممکن است یکی از دلایل جدایی همین مساله بوده باشد؟
بازرگان شخصیتی دانشمند، پاکدامن و مذهبی داشت. حتی زمانی قرار بود وزیر فرهنگ شود و همان موقع مصدق گفته بود که اگر او وزیر شود احتمالا چارقد و روسری سر دانشجوها میکند... .
بنابراین بازرگان معتقد بود اگر برخی اصول اسلامی را با حسننیت پیاده کنند اتفاقات خوبی میافتد، یعنی مساله این نبود که از مارکسیسم و دیگران الهام بگیرد، این باور خاص خود او بود.
در اساسنامه جبهه ملی این عبارت را داریم که «جبهه ملی از هیاتموسس و دستههای مختلف ملی طرفدار تامین عدالت اجتماعی و حفظ قانون اساسی حمایت میکند»، یعنی همه این اصلاحات را بر مبنای قانون اساسی قبول دارد و به اصطلاح مخالف هر گونه خشونت است. چطور از دل چنین جریانی که مخالف خشونت است، «حنیفنژاد» و «آذرپویان» و درنهایت «مجاهدین خلق» بیرون میآیند؟
مقتضیات زمان است. اولویت در جبهه ملی منافع ایران است. تفکیکی بین منافع حیات ایران و رژیم قائل میشود. رژیمها معتقدند مانند عوام میآیند و میروند و ابدی نیستند، ولی منافع ملی اگر از دست رفت دیگر قابل بازگشت نیست. مثلا جبهه ملی با وجود اینکه قبلا دستور عدم شرکت در انتخابات میداد یا تحریم میکرد، اما در آن دوره که خاتمی کاندیدا شد اعلام کرد همه افراد جبهه ملی بر اساس دانش خود باید ارزیابی کنند و اگر فکر میکنند مصلحت مملکت این است که شرکت کنند باید شرکت کنند. در مورد برجام هم بر این باور بودند که اگر برجام انجام نشود تحریمهای سنگینتری اعمال خواهد شد و احتمالا یک درصدی هم استراتژی سختافزاری استفاده میشود، چون عربستان از آمریکاییها شنیده بود اقدامات سختافزاری در کار است. بنابراین وقتی جبهه ملی تلویحا برجام را تایید کرد، از نظر خارجیها با رژیم ایران همراه بود، ولی آن زمان چون فکر میکرد منافع حیاتی مملکت در خطر است این را به جان میخرد، بنابراین واقعیت موضعگیریها این نیست. 40 سال مخالفت ما با نظام هست، اما ایران هم در این 40 سال مطرح است. در مواقعی از منافع حیاتی ایران باید دفاع شود ولو اینکه در عین حال به نفع نظام هم تمام شود.
با مقتضیات روز باید حرکت کرد. اگر چه خود جبهه ملی یک باور و ارزشهایی دارد، ولی ارزشهای او با مملکتش معنا مییابد. خطاهای خطیر نظام که ممکن است فاجعه برای ایران به بار بیاورد. برخی میخواهند به هر طریقی نظامی را که به مصلحت آنها نیست ساقط کنند. جبهه ملی اینگونه برخورد نمیکند. جبهه ملی معتقد است اولویت بقای ایران و منافع حیاتی ایران است، بنابراین واقعیت این است که نظام جمهوری اسلامی بوده و ما تا اینجا مخالف آن بودیم، ولی الان در این مقطع با وجود اینکه جبهه ملی غیرخودی است_ وقتی من را احضار و بازجویی کردند، برای خود من جرمنگاری کردند و نوشتند «عضو گروهک غیرقانونی مرتد جبهه ملی»_ اما منافع کشور را هم در نظر میگیرد.
بنابراین یک گروه سیاسی ممکن است بر اساس مقتضیات زمان خودش را تعدیل کند و اعتقادات اصلی خود را در شرایط دیگری بروز بدهد، نظیر مجاهدین خلق و دیگران... .
در سال 1360 اطلاعیهای منتشر میشود بر ضد «قصاص» و مردم را به شورش و تظاهرات دعوت میکنند. امام خمینی(ره) هم موضع جدی علیه این موضوع میگیرند و جبهه ملی را مرتد اعلام میکنند. با این استدلال که این لایحه مبتنیبر دستورات قرآن است و مخالفت با این لایحه مخالفت با قرآن است که نتیجتا ارتداد را به همراه دارد. درباره این موضوع بفرمایید که انتشار اعلامیه کار چه کسانی بود و موضع چهرههای اصلی ملیون در این باره چه بود و...
در مورد این لایحه اختلاف نظری بین اعضای جبهه ملی نبود و موضع رسمی جبهه ملی هم همان اعلامیه منتشر شده بود.
در مورد لایحه قصاص و آن اعلامیه جبهه ملی فکر میکرد فضا طوری است که میتواند این پیشنهاد را مطرح کند و از طرف مردم هم حمایت شود... .
پیشنهاد با شورش و انتحار فرق میکند آقای دکتر. جبهه ملی که ادعا میکرد دغدغه مردم را دارد، نباید به اعتقادات اکثریت مردم و ارزشهای اسلامی آنطور هجمه میکرد... .
در مجلس کسانی مثل ابراهیم یزدی و مهندس بازرگان بودند، در دولت هم بنیصدر حمایت میکرد از این موضوع و حتی 12 نفر از اساتید دانشگاه تهران از این اعلامیه حمایت کردند که حتی نجفقلی حبیبی همه آنها را اخراج کرد. شما نگاه کنید این باورها و ارزشها برای کسی مثل بازرگان که خودش مذهبی بود تعدیل شده بود. جبهه ملی اینها را دیده بود، حتی خود صادق قطبزاده که یک زمانی معاون من در سازمان دانشجویان بود و به خاطر اعتقاداتش او را بیرون کرده بودم هم موافق این اعلامیه بود. یک خاطره هم نقل کنم که وقتی قطبزاده را بیرون کردم به من گفت میروم و وقتی برگردم میشوم رئیس همه شما. و همینطور هم شد و وقتی انقلاب شد او شد وزیر امور خارجه و من برای همین استعفا دادم.
به هرحال تحلیل جبهه ملی این بود اما اشتباه از آب درآمد.
من این نکته را عرض کنم که جبهه ملی اصول اعتقاداتش را فدای پست و مقام نمیکند. ما همواره صلاح مملکت را در نظر گرفتیم. در ماجرای 88 هم ما با قضایا مخالفت نکردیم، اما موافقت هم نکردیم. ما افراد را آزاد گذاشتیم که بر مبنای دانش خود موضع بگیرند. در مورد برجام هم همینطور بود و ما بر مبنای مصلحت نظام اعلام کردیم که با برجام موافقیم، اگر چه امروز انتقادهایی هم به آن وارد است.