علم جديد در ترجمه دقيق مفهوم science در حكم مهمترين دستاورد و يكي از اركان فرهنگ و تمدن جديد است و با رشد و گسترشي كه از قرن هفدهم ميلادي داشته، امروز همه ساحتها و ابعاد زندگي انسان در روي كره خاكي را متاثر ساخته است، به گونهاي كه همه گفتارهاي ديگر ناگزيرند نسبت خود را با آن روشن سازند و در قبال آن اعلام موضع كنند. بيدليل نيست كه در سه قرن اخير شماري از مهمترين مشكل هاي (problematic) تفكر عبارتند از: رابطه علم و فلسفه، رابطه علم و دين و رابطه علم و هنر. در اين ميان بحث از رابطه علم و دين شايد مهمترين آنها باشد تا جايي كه به جامعه غربي باز ميگردد، تا پيش از عصر نوزايش، اين ديانت مسيحي بود كه به علت قدرت سياسي و اجتماعي و اقتصادي كليسا توانست، گفتار (discourse) خود را به همه ساحات خصوصي و عمومي انسان تسري بخشد. قرائت رايج از مسيحيت در طول بيش از ١٠٠٠ سال سلطه كليسا، توانسته بود روايتي منسجم و همسان با علم قديم، ارايه و تدوين كند، روايتي كه منطبق بود با جهانشناسي بطلميوسي و علمالافلاك قدمايي. به همين خاطر وقتي در طليعه دوران جديد، دانشمنداني چون كپرنيكوس و كپلر و گاليله ديدگاههايي متفاوت از آن قرائت كهن ارايه كردند، با واكنش سخت و شديد كليسا مواجه شدند. اما علم منتظر نماند تا تكليفش را با گفتار مسلط روشن كند، در طول سدههاي بعدي به واسطه موفقيتهاي روزافزوني كه در عرصه فناوري و توسعه صنعتي به همراه آورد، توانست اقتدار خود را به كرسي بنشاند. اين همه اما به معناي پايان يافتن مبحثي نبود كه تحت عنوان رابطه علم و دين، بيش از سه قرن است ذهن فيلسوفان و دانشمندان را به خود مشغول داشته است. ورود علم جديد به تمدن اسلامي با تاخيري قابل توجه و عموما متعاقب مواجهه مسلمانان با دستاوردهاي تكنولوژيك آن صورت گرفته است. به همين خاطر است كه بحث و فحص درباره رابطه علم و دين در ميان انديشمندان مسلمان متاخر است. اين نكته تاريخي را نيز نبايد فراموش كرد كه تمدن اسلامي در دوران اوج و درخشش در سدههاي سوم و چهارم و پنجم هجري شاهد پيشرفتهاي علمي گستردهاي بود، در آن «عصر طلايي» چندان تعارضي ميان علم و دين مشاهده نميشد و دانشمنداني چون ابوريحان بيروني و خواجه نصيرالدين طوسي همزمان مسلماناني معتقد بودند كه دستكم گفته يا نوشتهاي از آنان نقل نشده است كه نشان بدهد تقابل يا تعارضي ميان علم و دين ديدهاند. در روزگار كنوني اما، به واسطه مواجهه مسلمانان با تمدن جديد به نحو عام و علم جديد به شكل خاص، بحث رابطه دين و علم در سطح وسيع مطرح شده است و در اين زمينه ديدگاههاي گوناگوني ارايه شده است كه تا حدودي مشابه رويكردهايي است كه در خود غرب پديد آمده است. اين ديدگاهها را در سه دسته كلي ميتوان تقسيم كرد:
١- نخست ديدگاهي كه معتقد است علم به نحو عام و علم جديد به نحو خاص با دين و ديانت رابطهاي سازنده و مثبت دارند. باورمندان به اين ديدگاه در مواردي حتي كوشيدهاند كه به ارايه شواهد و مصاديقي در علم جديد براي گزارههاي ديني بيابند يا بالعكس در متون ديني تعابيري هم سو با دستاوردهاي علمي جديد پيدا كنند. در ميان انديشمندان معاصر ايران مهندس مهدي بازرگان در برخي آثارش چنين ديدگاهي داشت.
٢- ديدگاه دوم به تعارض يا دستكم تقابل علم جديد (بر وصف جديد آن تاكيد ميشود) با دين قائل است. در اين ديدگاه علم جديد با وجود دستاوردهايش در حوزههاي تكنولوژيك و در سامان دادن به زندگي دنيايي انسانها، اصولا و به طور مبنايي با دين در تعارض است و حتي اگر ناگزير باشيم آن را فراگيريم يا از دستاوردهاي آن بهرهمند شويم، به معناي دفاع اصولي از آن نيست. سنتگرايان (traditionalists) در غرب و در ايران مدافع اين نگاه هستند، چهرههايي چون رنه گنون، فريتهوف شوان، سيد حسين نصر و... اين ديدگاه در كنار نگاه سلبي يك وجه ايجابي نيز دارد كه همان سخن گفتن از «علم ديني» و دفاع از آن است.
٣- ديدگاه سوم نه بر تعامل و نه بر تعارض، بلكه از قياسناپذيري علم و دين دفاع ميكند. در اين ديدگاه علم جديد و دين دو گفتار (discourse) يا چارچوب فكري (paradigm) يا سخن متفاوتند كه آغازگاهها و منزلگاهها و سرانجامهاي متفاوت دارند و اگرچه ممكن است در ظاهر ميان گزارهها و ادعاهايشان تشابه يا تعارض يافت، اما اين مشابهت يا مخالفت ظاهري و قشري است و نظر به منشا و مآل اين دو، بايد ميانشان تفاوت قائل شد و از هر يك انتظارات و توقعات متفاوت داشت. در ايران كساني چون عبدالكريم سروش و در فلسفه علم جديد متفكراني چون تامس كوون را در اين دسته ميتوان ارزيابي كرد. افزون بر اين سه دسته شايد بتوان يك گروه ديگر را در نظر گرفت كه در جايي ميان ديدگاه دوم و سوم قرار ميگيرد و آن نگرش تجددستيزان يا منصفانهتر بگوييم، منتقدان افراطي تجدد (modernity) است كه به طور اصولي و مبنايي با كليت تجدد مخالفند و در نتيجه با علم جديد نيز در تقابل و تعارض قرار ميگيرند و خواه با نگرشي نوستالژيك به يادآوري دوران گذشته (پريروز به تعبير احمد فرديد) تاريخ بشر ميپردازند يا به فراتر رفتن از عصر جديد و دعوت به پسفرداي تاريخ فرا ميخوانند. شباهت ديدگاه اين دسته با رويكرد دوم در همين تعارض و تقابل با تمدن و فرهنگ جديد است كه علم جديد را نيز در بر ميگيرد، با اين تفاوت اساسي (كه موجب شباهتشان به دسته سوم ميشود) كه معتقدند اگر تعارضي هست نه ميان تفكر قديم با علم يا تكنولوژي جديد بلكه تعارض ميان انديشه قدمايي (شايد بتوان گفت حكمت انسي) با فلسفه جديد و متافيزيك غربي است و علم جديد فيحدنفسه صرفا يكي از ظهورات و بروزات اين متافيزيك يوناني است كه بر فرهنگ و تمدن بشري غلبه يافته است. احمد فرديد كه در امهات فلسفي انديشهاش و در رگههاي تجددستيزانه آن سخت متاثر از مارتين هايدگر آلماني بود، مهمترين مدافع اين نگرش است، ديدگاهي كه رضا داوري اردكاني، رييس وقت فرهنگستان علوم و استاد با سابقه فلسفه دانشگاه تهران به عنوان شناختهشدهترين شاگرد فرديد، دستكم در سه دهه اول پس از انقلاب مدافع آن بود. البته دكتر داوري در سالهاي اخير موضعي كمتر نقادانه نسبت به علم جديد و به تبع آن، علوم انساني اتخاذ كرده و هر چه ميگذرد نگرشي بيشتر همدلانه نسبت به اين علوم دستكم در سامان دادن به زندگي در جهان جديد ارايه ميكند. مهمترين شاهد اين ادعا نامه اخير او به دبيرخانه همانديشي اسلامي (مورخ يكم اسفند ١٣٩٦) است. نكته حائز اهميت و قابل توجه آنكه بسياري از مدافعان علم ديني (يعني رويكرد دوم) در طول دهههاي پس از انقلاب از رويكرد تجددستيزانه گروه اخير براي حمله به علم جديد و در نتيجه علوم اجتماعي و انساني بهره ميگرفتند و شايد در تصوري غلط خود را در وجه ايجابي نيز با ايشان هم سو ميديدند، يعني تصور ميكردند كه دفاعشان از علم ديني با دفاع فرديديها از حكمت انسي يكي است. حال آنكه در نهايت آنچه اين مدافعان علم ديني از آن سخن ميگويند، كوششهايي در راستاي مداخله مسلمانان براي كار علمي است، چنانكه نصر در گفتوگوي مذكور ميگويد: «علم چيزي است كه دانشمندان به آن ميپردازند و ميتوان گفت علم اسلامي چيزي است كه دانشمندان اسلامي به آن پرداختهاند»، در حالي كه در نگرش مدافعان حكمت انسي تغيير اساسي جهان با مداخلات انسانمحورانه (بخوانيد سوبژكتيويستي) شديدا متعارض است و بر آمده از همان نگرش خودبنيادانه (باز بخوانيد سوبژكتيويستي) حاكم بر انديشه متافيزيك است. البته سنتگرايان و به خصوص مدافعان داخلي آنها همچون عبدالحسين خسروپناه حق دارند كه از اظهارنظر اخير داوري تعجب كنند چرا كه داوري و همفكران او كمتر به طور صريح و بيپرده به اين تقابل ديدگاهشان با سنتگرايان اشاره كرده بودند و در مطاوي كلامشان تا زمان ما همواره به گونهاي بحث ميكردند كه گويي مدافع برپايي علم ديني هستند. اظهار موضع آشكار داوري اردكاني در نامه مذكور اما حاكي از شكاف و در تعارضي فلسفي و بنيادين ميان اين دو ديدگاه است، دو نگرش كه از دو رويكرد فلسفي اصولا متفاوت با مباني مختلف بر ميخيزد. البته در روايتهاي داخلي امثال خسروپناه از نگرش سنتگرايان كمتر بتوان به آن مباني فلسفي راه برد؛ به عبارت ديگر دفاع اين مدافعان عمدتا بياني سياسي و خطابي مييابد تا جايي كه اين تصور را در مخاطب پديد ميآورد كه گويي ايشان حتي خودشان نيز نميدانند از چه چيز سخن ميگويند. بگذريم كه آنچه روايت رسمي و بينالمللي سنتگرايي درباره علم ديني ميگويد نيز تاكنون مصداقي عيني نيافته و به بيان نوستالژيك آنچه در سدههاي آغازين تمدن و فرهنگ اسلامي رخ داده، اكتفا ميكند. بحث از امكان يا امتناع علم ديني، بحثي انتزاعي و نظري و در نتيجه گشوده است. شايد بهترين راه براي مدافعان اين علم اشاره به مصاديق آن باشد. همچنان كه دانشمندان و اصحاب علوم منتظر نميمانند تا مباحث فلسفي و نظري درباره علم و نظريههاي علمي و نحوه پيدايش و تحول آنها تكليف مشخصي پيدا كند، بلكه در آزمايشگاهها و پژوهشگاهها و موسسات علمي خود به توليد فرآوردههايي با نتايج مشخص و سنجشپذير ميپردازند و محصولاتي ارايه ميكنند كه فيالواقع نيازي از نيازهاي انسانها را برطرف ميكند و در نتيجه آدميان را محتاج رجوع به اين محصولات ميسازد؛ ضمن آنكه اين محصولات به دليل كارآمديشان در سطح وسيع مورد بحث و فحص قرار ميگيرند و همگان بخواهند يا نخواهند، بايد به آنها مراجعه كنند. با اين معيار ميتوان پرسيد آيا مدافعان علم ديني توانستهاند محصولي با اين ويژگيها ارايه كنند؟
اعتماد