«درون جریانات سیاسی فکری جامعه اعم از اصلاحطلب و اصولگرا با بحران و خشکسالی گفتمانی و معنایی و معرفتی و زیباییشناختی مواجه هستیم». این را محمدرضا تاجیک ۵۹ساله آن هم در روزهایی که اعتقاد دارد گفتمان اصلاحطلبی هنوز جامه قدیمی خود را بر تن دارد و عدهای از اصلاحطلبان هم براساس تصویری که از این جریان و حیات و ممات آن دارند آن را به قدرت گره زدهاند، میگوید. استاد دانشگاهی که در سالهای دولت اصلاحات، ریاست مرکز بررسیهای استراتژیک ریاستجمهوری را برعهده داشته است، تاکید دارد که باید برای بقای اصلاحطلبی آینده آن را با تزریق نیروهای فکری باطراوت، شاداب و خلاق تضمین کنیم. متن گفتوگو با محمدرضا تاجیک، استاد دانشگاه را در ادامه میخوانید:
دو دهه از ظهور جریان دوم خرداد میگذرد، در دهه ۷۰ این جریان پیشرو بود و هفتهای نبود که با مفاهیم جدید و پرسشهای جدیدی که پیشروی نهاد قدرت قرار میگرفت روبهرو نباشیم و همزمان با پاسخهای جدید اما هر قدر که جلوتر آمدیم گویی رخوت و سستی در جریان اصلاحات ظهور کرد مخصوصا از دهه ۸۰ به این طرف و شخصیتهایی که پایههای نظری اصلاحات را تثبیت میکردند کمکم به حاشیه رفتند و بیشتر نیروهای تشکیلاتی و اجرایی به متن وارد شدند و جریان را راهبری کردند. اولا شما چنین گزارهای را میپذیرید که دستگاه انتقال معنا در اصلاحات دچار وقفه و بدکارکردی شده و اگر میپذیرید چه عاملی باعث بروز چنین پدیدهای شده است؟
براساس نظریه بزرگی، روایت جنبشها، حرکتهای اجتماعی بزرگ، انقلابها و تغییرات ژرف گفتمانی از آغاز تا پیروزی یک روایت است و از پیروزی به بعد روایت دیگری. یک گفتمان وقتی در هیبت و هویت یک پادگفتمان جلوه میکند به این دلیل که سویههای سلبی آن قویتر و سویههای نقدش غنیتر و سویههای پوزیسیونیستیاش غلیظتر عمل میکند همیشه شادابتر و آوانگاردتر است اما در فردای پیروزی، این گفتمان به تنها بازی در شهر و گفتمان هژمونیک مبدل شده که باید گزارههای زیبا، دقایق زیبا و عناصر زیبایش را بهصورت کنش، تصمیم و تغییر درآورد، باید بتواند جزئی از راهحل مشکلات جامعه، بهصورت یک کلید و بهمثابه راه برونرفت نقشآفرینی کند. در این حالت باید دید ساحت قدرت و سیاست چگونه عمل میکند و منطق زیرین آن چیست و بازیگران درون این فضا چگونه کنش و واکنش نشان میدهند و قاعده و قانون حاکم بر این فضا و اخلاقیات حاکم بر آن چیست و چقدر از اینها تحمیل بر پادگفتمانی میشود که به شکل یک گفتمان فراگیر درآمده است.
همینجاست که نوعی ترمیدور در فضای انقلابها بهوجود میآید که شامل گفتمانها و جنبشها هم میشود، اقتضای طبیعت در قدرتبودن با اقتضای طبیعت بر قدرتبودن دو چیز متفاوت است. به قول شریعتی وقتی درون قدرت قرار میگیری تبدیل به نظام میشوی از حرکت میایستی، تئوری تغییرت به تئوری بقا تبدیل میشود، برای بقا میکوشی، برای تثبیت میکوشی، برای پایداری و مانایی میکوشی نه برای تحول و تغییر؛ بنابراین اینبار کسانی که تغییرخواه و تحولخواه هستند را دگر خود تعریف میکنی و این شرایط باعث میشود از طروات و شادابی معنایی و گفتمانی خارج شوی و گفتمان منجمد و متسلب شود و بهصورت یک استراتژی درآید. استراتژی بقا و حفظ، تامین و استمرار قدرت. گفتمان گره میخورد با قدرت و جز لایتجزای قدرت و سیاست میشود. قدرت و سیاست، زمختیها و لجامگسیختگیها و بیاخلاقی خودش را دارد. وقتی در سریر قدرت قرار میگیری نمیتوانی از نوش قدرت و سیاست بهره ببری و از نیش آن مصون باشی؛ بنابراین هر دو نصیبت میشود. آنجاست که بالاخره گفتمان مبدل میشود به ابزاری برای تامین و حفظ قدرت و آن شادابی و تولید و بازتولید معنایی خود بهمثابه یک جنبش را از دست میدهد و بهمثابه یک نظام حرکت میکند، حاملان و عاملان تغییر، کارگزاران یک نوع ثبات و ماندگاری شدهاند و طبیعی است که بالاخره گفتمانها از حرکت میایستند و شادابی گذشته خودشان را اندکاندک از دست میدهند. علت دوم قضیه این است که کسانی که تا دیروز بیرون از ساحت قدرت قرار داشتند امروز چون در قدرت هستند مشغله ذهنیشان معطوف به قدرت شده و دیگر امکان تولید و بازتولید معنایی ندارند؛ امکان مطالعه و تامل و تعقل تئوریک ندارند وارد پراتیکی شدهاند که به آنها میگوید چون باید رفت و تامل نظری کرد و آن نظریهای را میپسندند که بتواند بهمثابه یک استراتژی و تاکنیک عمل کند، نه نظریهای برای ارائه یک گفتمان یا دقایقی برای تکمیلکردن یک گفتمان. این فضا اجازه نمیدهد کارگزاران تغییری که تا دیروز میاندیشیدند و تولید تئوری، پراکسیس، نظریه، راهنمای عمل و گفتمان میکردند امروز نیز فارغ از ملاحظات و مناسبات زمخت قدرت به تولید و بازتولید و مفصلبندی گفتمان و تئوری بپردازند؛ بنابراین تاریخ میرود اما این کارگزاران و گفتمان به یک مقطع تاریخی قفل میشود.
روح زمانه چیز دیگری را طلب میکند اما گفتمان نتوانسته از یک مرحله تاریخ پا جلوتر بگذارد؛ بنابراین گفتمان آن پیشتازی و آوانگاردی خود را از دست میدهد و اندکاندک به پستاز مبدل میشود، یعنی تبدیل به جریانی میشود که همواره وقتی میرسد رخدادها بیاذن و اراده او و بیحضور او شکلگرفتهاند و او نبوده که بیرق این حرکت را بر دوش داشته باشد، حرکتها او را در حاشیه خود قرار میدهند، این اتفاق برای گفتمانها میافتد. گفتمان اصلاحات قرار بود بهعنوان یک گفتمان تاریخی و نه یک گفتمان که صرفا ریشه در ۲۰ سال گذشته دارد عمل کند بلکه بهعنوان گفتمان تاریخی که بیشتر ریشه در فرهنگ این مرزوبوم و در نظام اندیشگی و معرفت شناختی این جامعه دارد عمل کند. اصلاحات بیشتر یک عمل اجتماعی است و نه کنش سیاسی اما در تاریخ اکنون خودش به هر علتی سخت گره میخورد به قدرت و سیاست، آن هم سیاست از نوع ماکروسیاست و قدرت از نوع ماکروفیزیک قدرت، تا جایی که عدهای میان این دو چنان ربط وثیقی برقرار میکنند که حیات یکی را بیدیگری میسر نمیدانند و بیرونقرارگرفتن اصلاحطلبی را از ماکروفیزیک قدرت و ماکروپالیتیک را مرگ اصلاحات میدانند.
برای همین زلف زیبا و لطیف اصلاحات را به زلف زمخت قدرت و سیاست مرسومی که به نظر من در جامعه امروز ما زیبا و اخلاقی عمل نمیکند گره میزنند. این عوامل از نظر من به نوعی وقفه تاریخی منجر شده است. تاریخ و نسل ما فضای معنایی جدیدی را طلب میکند اما کماکان در یک تاخیر تاریخی به سر میبریم، فضای تاریخی ما همان فضایی است که نصفهنیمه تدبیر شده و از آن جلوتر نرفتیم، حرکت نکردیم و گفتمانمان را متمم نزدیم و بهروز نکردیم و همان جامه قدیمی بر تن این گفتمان است و طبیعتا نمیتواند با نسل جدید همان رابطهای را برقرار کند که با نسل خودش کرد. اگر میخواهیم بالاخره گفتمان اصلاحطلبی افق معنایی دهه پنجم ما باقی بماند باید آن را تاریخمند و بروز کنیم، تکمله بزنیم و بهصورت یک پراکسیس برای جامعه دهه پنجمی مطرح کنیم.
این وقفه در تولید و انتقال معنا و به تبع آن تولید ارزش و قرارگرفتن نیروهای غیرتئوریک در مقام تئوریسین آیا منجر به رویآوردن جریان اصلاحات به تاکتیکهای پوپولیستی آنطور که لاکلائو تعریف میکند نشده است؟ آیا آنچه طی پنج انتخابات گذشته در سبد اصلاحات وجود داشت ایجاد ترس از «دگر» اصلاحات یا پادگفتمان اصلاحات به جای توصیف «خود» نبود؟
بازی سیاسی، بازی قدرت و بازی گفتمانی اصلاحطلبی یک بازی بود درون بازی بزرگتر، جریان اصلاحطلبی در صیقلدادن و تلطیف و تسطیح منطق بازی بزرگتر موفق نبود.
نتوانست قواعد و قوانین آن بازی بزرگتر را به رنگ قواعد و قوانین خود درآورد اما چون میخواست در این بازی حضور داشته باشد بهطور فزایندهای به رنگ آن سیاست و قدرت درآمد، با منطق و قواعد بازی آن سیاست و قدرت بازی کرد و طبیعی است که نمیتوانی وارد دریا شوی و خیس نشوی، بنابراین اتفاقی که افتاد این بود که از تمامی تاکتیکها و استراتژیهایی که خود نافی آنها بود به اقتضا بهره برد، چه آن زمانی که باید بنا به عقلانیت سیاسی وارد ائتلافهایی شود و چه آن زمانی که باید حرکتهای پوپولیستی را در فضای خود تعریف کند، یا آن زمان که از ارزشها و ایستارها و کرانههای گفتمان دو گام به پس بگذارد تا بتواند تصویری از «خود» اهلی شده را به نمایش بگذارد و چه زمانی که باید بسیاری از تصمیم و تدبیرهای موجود را تایید میکرد تا بتواند در این ساحت حضوری پررنگ داشته باشد و این اقتضای طبیعت حضور در این بازی بود. چون رفتار سیاسی و کنش و واکنشهای سیاسی چنین جریانی را خود این جریان مستقلانه نمیتواست تعریف و اجرا کند. اصلاحات درون یک بازی بزرگتری است و آن بازی بزرگتر میتواند هژمونی، منطق و قواعد خودش را بر بازی دیگران غلبه دهد و طبیعی است که جریان اصلاحطلبی در این بازی قرار میگیرد و از روشهای گوناگونی بهره میبرد و چون هدف، ماندن در قدرت و پای سفره قدرت و تقسیم قدرت است بنابراین بسیاری از کنشها و واکنشهای زیر پای این هدف ذبح عقلانی و سیاسی میشوند. عده زیادی از اصلاحطلبان بر این منش حرکت کردهاند و در آینده هم حرکت خواهند کرد، آیا در آینده با کارت دیگری بازی خواهند کرد، آیا زیر سایه دیگری قرار خواهد گرفت و بر دوش کسانی که احساس میکنند امکان بازیگری جدیتری دارند سوار یا با پای دیگران بازی خواهند کرد؟ تردیدی ندارم. عدهای از اصلاحطلبان براساس تصویری که از جریان اصلاحطلبی و حیات و ممات اصلاحطلبی دارند آن را سخت گره زدهاند به قدرت. همانگونه که گفتم برای ماندن در این ساحت قدرت توسل خودشان را به هر ابزار و وسیلهای توجیه خواهند کرد و این هزینههای بسیار جدی روحی، روانی، فکری و اعتقادی را در فضای اصلاحطلبی خواهد داشت که قبل از هر حرکتی باید محاسبه شوند و نباید اجازه داد این میراث گرانسنگ که بهلحاظ تاریخی به تاریخ اکنون ما رسیده به راحتی به تاریخ بپیوندد. باید آن را شکوفا و بارور کنیم و به نسلهای آتی تحویل دهیم؛ ما نه حق داریم و نه اجازه که در زمانه خودمان پایان جریان اصلاحطلبی را اعلام کنیم. حق نداریم جریان باطراوت فرهنگی، اندیشگی و گفتمانی اصلاحطلبی را در حصارهای تنگ و باریک سیاست و قدرت مرسوم محصور کنیم. باید اجازه دهیم این گفتمان با تمامی ابعاد، عمق و گستردگی در جامعه ما توفنده جلو رود و بتواند بهصورت یک آلترناتیو جدی و هژمونیک برای نسل آتی باقی بماند.
به نظر میرسد برخلاف دهه هفتاد اصلاحات به شکل فزایندهای هویت خود را در تقابل آنتاگونیستی با دگر خود که البته در بازههای مختلف زمانی این «دیگری» در حال تغییر است تعریف میکند، یک روز دگر اصلاحات جریان محافظهکار بود، دیگر روز اقتدارگرا اما بهصورت کلی هویت اصلاحات در تقابل با جریانهای دیگر تعریف شده است. به این معنا که اگر جریان مقابل دم از آزادی و جامعه مدنی بزند اصلاحات دم از اقتدار دولت خواهد زد و اگر جریان مقابل از برابری بگوید اصلاحات از حقوق فردی سخن خواهد گفت. آیا چنین گذارهای را میپذیرید و اگر موافق هستید علت آن را چه میدانید؟
از یک منظر درون جریانات سیاسی فکری جامعه اعم از اصلاحطلب و اصولگرا با بحران و خشکسالی گفتمانی و معنایی و معرفتی و زیبایی شناختی مواجهیم. دیریست که از آن کوزه آنچه باید بتراود نمیتراود. دیری است که آنچه در این کوزه بوده است مصرف شده و تلاش نکردیم که این کوزه را پر کنیم، بنابراین بهطور فزایندهای هویت خود را سلبی تعریف میکنیم. اینجا هم اسیر همان منطقی شدهایم که نافی آن هستیم، منطق دو انگار و ستیزشگر خشک که هویتها را از رهگذر دگرسازی، رادیکالیزه و حذف طرد آن دگر تعریف میکند چون من آن نیستم این هستم، جایی احتیاج داریم که بگوییم چون من این هستم این هستم یعنی باید این گزاره و منطق هویتی خودم را تغییر دهیم و از این گزاره که چون من آن نیستم این هستم گذر کنیم و وارد فضایی شویم که بر سر در و دروازهاش نوشتهاند چون من این هستم، این هستم و بتوانیم تعریفی از من اصلاحطلبی و کنشگری اصلاحطلبی ارائه کنیم، بتوانیم گفتمانی ارائه کنیم که این گفتمان روح و فرزند خلف زمانهاش باشد بتواند با ذائقه نسل جدید رابطه برقرار کند و به پرسشهای جدید پاسخ دهد و مقتضیات جدیدی را که در فضای فرماسیون اجتماعی ما و در فضای کالاهای فرهنگی و مذاق فرهنگی جامعه ما شکل میگیرد در درون خود لحاظ کند. آنجاست که میتوانیم تصویری از خودمان بهدست دهیم بیآنکه وارد ورطه دگرسازی و طرد شویم. این ورطه گرداب وسیعی است و حد یقف ندارد وقتی در ورطه دگرسازی و حذف وارد میشوی و و هویت خود را در این رابطه تعریف میکنی بالاخره این میتواند بازتولیدکننده همان قواعد منطقی باشی که آمدی آنها را نفی کنی و تغییر دهی و خودت به شکل دیگری آن را بازتولید کنی اینجاست که یک اصلاحطلب میتواند بر زبانش کلمات بسیار زیبای جامعه مدنی، دموکراسی، کثرتگرایی و تحمل دگر و دگراندیشی جاری شود اما در درون، حامل یک مستبد و توتالیتر باشد و چون بر سریر قدرت میرسد همان مناسبات قدرت را به زبان و بیان دیگر متحقق کند و استمرار دهد. اگر میخواهیم این اتفاق نیفتد باید به سمت و سویی حرکت کنیم تا بیش از آنکه هویت اصلاحطلبی را در تضاد جریان دیگر تعریف کنیم و در ربط و رجوع با خود و با دلالت به زیباییها و نقاط قوت خود تعریف کنیم این چیزی است که اکنون بیشتر بهصورت یک آرزوست و امیدواریم این آرزو زمانی متحقق شود.
تمام این نقشه راهی که تصویر میکنید توسط چه کسی باید اجرا شود؟ افراد اثرگذار یا احزاب؟
بگذارید اینطور پاسخ دهم که چه کسانی نمیتوانند و من از چه کسانی مایوسم، اول از اصلاحطلبان مومیایی و فسیل شدهای که دیری است نمیجوشند و به تاریخ پیوستهاند و مجسمه خود را در موزه اصلاحطلبی در گوشهای نهاده و خود به مناسبات قدرت پیوستهاند، از اینها امیدی ندارم، کسانی که بارها با اصطلاح ژنرالهای خود تعریف کرده از ایشان نام بردهام، کسانی که برای جریان اصلاحطلبی نه هزینه نظری پرداختند نه هزینه عملی و نه در گذشته اصلاحطلبی نام و نشانی از آنها نیست، دفعتا یافت شدند و طمع در میوههای نارس باغ دیگران کردند و تلاش دارند از این فضا بهرهای ببرند و منافع خودشان را تامین کنند، فسیلتر از آن هستند که بشود به آنها برای حرکت و تغییر و یک فضای جدید دخیل بست. دوم به صورت مشخص از احزاب توقعی ندارم احزاب ما به معنای دقیق کلمه حزب نیستند و بارها گفتهام حزب بدون حزب هستند مثل کافئین بدون کافئین، صرفا نام حزب را یدک میکشند و مناسبات حزبی میان آحاد آن و راس و ذیل آن حاکم نیست و در فعالیتی جز نشستهای محفلی و دوستانه معنای دیگری پیدا نمیکند. نمیشود آن را به معنای دقیق کلمه حزب نامید و عمده فعالیتهای آنها هم معطوف به کسب قدرت و حضور در ساحت قدرت است، بنا براین یک حیات مرحلهای پررنگ دارند و آن هم آستانه انتخابات است، در آستانه انتخابات دفعتا یافت میشوند و عرصه سیاست را با حضور پررنگ خودشان پر میکنند و در فردای انتخابات به پستوهای خودشان میخزند و جز نشستهای محفلی و بیسرانجام در کارنامه ندارند، هیچ حرکت استراتژیک عمیق و مداومی که بهعنوان حزب انجام دهند در آنها مشاهده نمیشود و من نه به آن افراد و به این احزاب امیدی ندارم... .
اما درجریان اصلاحطلبی شاهد رویش و تولد نسل جدیدی هستم و این نسل جدید بسیار شاداب، پر از انگیخته و پرسش و نقد و امید به زندگی است پر از امید برای ساختن و عشق به کشور و آینده آن است. این نسل میتواند خلق اندیشه، حرکت و گفتمان کند. من معتقدم که باید این نسل را به تعبیر محمد خاتمی متوجه بزرگیهای خودشان و توانمندیهای خودشان کرد، این نسل را باید از زیر سایه سنگین برخی خارج کرد و اجازه داد در آینه خودشان را ببینند، قامت رشید خودشان را ببیند و به خودباوری برسند و تلاش کنند که دخیل را به خودشان ببندند و بهصورت آوانگارد وارد فضا شوند و حرکتها را خودشان ساماندهی کنند انتظار نداشته باشند که شازدههایی با اسب سفید بیایند و دوباره تغییری را مطرح کنند و آنها در پس آن روان شوند. آنها باید خودشان سوار بر اسب سفید حرکت اجتماعی و سیاسی و گفتمانی را ساماندهی کنند تمام تلاش چون منی در این سالیان متمرکز شده است که این نسل را متوجه خودش کنم، این نسل جلوی آینه قرار دهم تا خودش را ببینید و از دوران آینگی به تعبیر «لکان» خارج شود و خودش را با کسی اینهمان نکند تا هویتی کسب کند و بداند که نظم نمادین و زبان از آن اوست و او میتواند مناسبات جدید، دنیای جدید و گفتمان جدیدی خلق، تدوین و تقریر کند و منتظر کسی نباشد. اگر ما توانستیم چنین حرکتی ایجاد کنیم میتوانیم آینده اصلاحطلبی را با تزریق نیروهای فکری باطراوت، شاداب و خلاق تضمین کنیم و بهصورت پیشرو و آوانگارد در دهه آینده هم ظاهر شویم در غیر این صورت من تردیدی ندارم که با بحران جدی مواجه خواهیم شد و حتی بهصورت یک آلترناتیو بتوانیم در رقابتهای سیاسی جامعه هم باقی بمانیم به نظرم بسیار تضعیف خواهد شد، ما باید این حرکت را انجام دهیم و نمیتوانیم مگر بهوسیله نسل جدیدی که به خودباوری رسیده است.
منبع: وقایع التفاقیه