در سالهای پرابهام پس از مرگ مائو، سالها پیش از آنکه چین به غول صنعت جهان تبدیل شود و قبل از آنکه کمونیسم در مسیر پیشرفتهای پیدرپی حرکت کند و بخواهد جهان را تغییر دهد، گروهی از دانشجویان اقتصاد در یک خلوتگاه کوهستانی در خارج شهر شانگهای گرد هم جمع میشدند. آن دانشمندان جوان در جنگلهای بامبوی موگانشان با یک سوال مهم مواجه بودند: چین چطور میتواند به غرب برسد؟
پاییز سال ۱۹۸۴ بود و در آن سوی دنیا، رونالد ریگان وعده «طلوعی دوباره برای آمریکا» را میداد و چین تازه داشت از دههها آشفتگی سیاسی و اقتصادی قد علم میکرد. در مناطق حومه و روستایی، پیشرفتهایی حاصل شده بود؛ اما بیش از سه چهارم جمعیت کشور هنوز در فقر شدید زندگی میکردند. دولت بود که تصمیم میگرفت هر کس کجا کار کند، کارخانهها چه چیزی تولید کنند و قیمت هر چیز چقدر باشد.
دانشجویان و پژوهشگرانی که در «سمپوزیوم آکادمیک کمونیستهای جوان و میانسال» شرکت داشتند، میخواستند نیروهای بازار را از بند آزاد کنند؛ اما نگران سقوط اقتصاد و به وحشت افتادن بوروکراتها و ایدئولوگهای حزب بودند.
تا اینکه یک شب به یک اتفاق نظر رسیدند: کارخانهها باید خودشان را به سقف و محدودیتهای دولتی برسانند؛ اما علاوه بر آن هرچه را که تولید میکنند باید به هر قیمتی که میخواهند به فروش برسانند. طرحی هوشمندانه و بسیار افراطی برای تضعیف اقتصاد برنامهریزی شده بود و یکی از اعضای جوان حزب را که هیچ سابقه و دانش اقتصادی نداشت، بسیار کنجکاو کرد. جو جینگ آن که حالا ۷۶ ساله و بازنشسته است از آن شب چنین میگوید: «وقتی در مورد اون مساله حرف میزدند، من مطلقا هیچ نگفتم. فقط داشتم به این فکر میکردم که ما چطور میتوانیم این کار را عملی کنیم.»
رشد اقتصاد چین چنان سریع اتفاق افتاد که حالا میشود به کلی آن دوران را فراموش کرد. دورانی که استحاله این کشور به مرکز قوه محرکه جهان، امری غیرممکن و ناشدنی بهنظر میآمد و همه در این فکر بودند که رشد این کشور امری بدون طرح و برنامه و از سر استیصال است. طرحی که آقای جو از آن خلوتگاه کوهستانی به یاد دارد و خیلی زود بهعنوان یک سیاست دولتی پذیرفته شد، یک قدم محوری بسیار مهم در ابتدای این دگردیسی عظیم به شمار میآید.
امروزه چین از لحاظ تعداد شهروندان صاحبِ خانه، کاربران اینترنت، فارغالتحصیلان کالج و تعداد مولتی میلیاردرها در صدرکشورهای جهان قرار دارد. فقر در این کشور به کمتر از یک درصد رسیده است. یک مرداب فقیر و دورافتاده از زمان فروپاشی شوروی چنان رشد کرد که حالا به مهمترین رقیب آمریکا تبدیل شده است.
یک دعوای تاریخی در جریان است. در شرایطی که شی جین پینگ رئیسجمهور، برنامههای متهورانهتری بر روابط خارجی اعمال کرده و کنترلهای شدیدی در داخل کشور اعمال میکند، دولت ترامپ یک جنگ معاملاتی به راه انداخته و دارد خود را برای یکجنگ سرد جدید آماده میکند. در این شرایط دغدغه پکن دیگر رسیدن به غرب نیست، بلکه بیشتر در این فکر است که چطور از آن جلو بزند و بهخصوص در این جو متخاصمانه آمریکا چطور به این هدف برسد.
تاریخشناسان با این الگو یعنی به چالش کشیدن یک قدرتِ مستمر توسط یک قدرتِ رو به پیشرفت آشنا هستند. دهههای متمادیایالات متحده آمریکا چین را ترغیب به رشد و پیشرفت میکرد و به او در این راه کمک میکرد. آمریکا برای ایجاد مهمترین همکاریهای اقتصادی جهان و منتفع کردن هر دو کشور، با رهبران و ملت چین در ارتباط و همکاری بود.
در این مدت ۸ رئیسجمهور آمریکا گمان داشتند و امیدوار بودند چین درنهایت در برابر آنچه قوانین مدرنیزاسیون گفته میشد، سر خم کند، رونق اقتصادی، تقاضاهایی چون آزادی سیاسی را برآورده کرده و چین را وارد لیست کشورهای دموکراتیک کند. به اعتقاد آنها، چین اگر وارد چنین راهی نمیشد، زیر بار سنگین دیکتاتوری و دیوانسالاری از بین میرفت.
اما هیچ یک از این دو اتفاق رخ نداد، بلکه رهبران کمونیست بارها و بارها بر خلاف انتظارات عمل کردند. آنها در حالیکه همچنان خودشان را مارکسیست مینامیدند، کاپیتالیسم را با آغوش باز پذیرفتند برای حفظ قدرت از سرکوب استفاده میکردند، اما جلوی کارآفرینی یا ابتکارات را نمیگرفتند. در حالیکه دشمنان و رقبا محاصرهشان کرده بودند، با اینکه تمایلات ناسیونالیستی را در داخل کشور گسترش میدادند و تبلیغ میکردند، اما از جنگ اجتناب کردند؛ البته به جز یک استثنای کوچک. آنها بیش از ۴۰ سال رشد بیوقفه در مسند قدرت بودند و اغلب اوقات سیاستهای غیرمتعارفی داشتند که روی کاغذ محکوم به شکست بود.
اواخر ماه سپتامبر، جمهوری خلق چین به مرحله مهمی قدم گذاشت و در دوام عمر حکومت، گوی سبقت را از شوروی ربود. چند روز بعد رکورد ۶۹ ساله حکومت کمونیسم را در کشور جشن گرفتند. و شاید چین تازه در آغاز حرکت با یک سرعت ثابت باشد. ابرقدرت جدیدی که در مسیر تبدیل شدن به بزرگترین اقتصاد دنیاست و چه بسا به زودی با اختلاف زیاد ابرقدرت پس از خودش را جا بگذارد.
جهان فکر میکرد میتواند چین را دستخوش تغییر کند و از بسیاری جهات هم این اتفاق افتاد. اما موفقیت چین آنقدر بزرگ و چشمگیر بوده که باعث شده چین کل دنیا و البته درک آمریکا را از سازوکار جهان تغییر دهد.
توضیح اینکه رهبران چین چطور توانستند از شرایط دشوارشان با موفقیت گذر کنند کار آسانی نیست. هم دوراندیشی در کار بود و هم شانس، هم مهارت و هم تصمیمات خشونتبار. اما شاید مهمترین فاکتور، ترس بود. یک حس بحران در میان جانشینان مائو که هیچ وقت از آنها دور نشد و بعد از کشتار میدان تیانانمن و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، حتی شدیدتر شد.
حتی زمانی که فجایع دوران مائو را پشت سر گذاشتند، کمونیستهای چین از روی سرنوشت رفقای قدیمی هممسلکشان در مسکووارد مطالعات دقیقی شدند و میخواستند از اشتباهات آنها درس بگیرند. دو درسی که آنها گرفتند این بود که حزب برای بقا باید رفرم را بپذیرد، اما این رفرم نباید شامل دموکراسیسازی شود.
از آن زمان تاکنون چین بین این تکانههای متضاد در حال تغییر مسیر است. میان باز بودن و بسته بودن، میان تجربه تغییرات و مقاومت در برابر آنها همیشه در حال نوسان بوده اما در همه حال از ترس اینکه مبادا به صخره برخورد کند در هیچ جهتی زیادهروی نکرده و قبل از اینکه دیر شود خودش را عقب کشیده است.
خیلیها میگفتند کمونیسم شکست میخورد و در برابر این کشمکشی که میان باز بودن و بسته بودن برقرار است، کشوری به بزرگی چین نمیتواند تاب بیاورد. اما این شاید دقیقا همان دلیل پیشرفت و صعود چین بر فراز قلهها باشد.
اما اینکه با وجود تلاشهای آمریکا برای متوقف کردن این روند، باز هم این رشد ادامه داشته باشد یا نه، خود مساله دیگری است.
هیچ یک از افراد شرکتکننده در گردهمایی موگانشان پیشبینی نمیکردند چین بتواند جهش داشته باشد چه رسد به نقشهایی که میتوانست در دوران رونق پیش رویش بر عهده بگیرد. آنها در دوران بلوا و التهاب تقریبا به دور از همه کشورهای دیگر و با امکانات اندکی که برای مقابله با چالش پیش رویشان در اختیار داشتند، به بلوغ رسیدند. چین برای رسیدن به موفقیت باید هم ایدئولوژی و برنامهای را برای خود تدوین میکرد و به بهترین و درخشانترین شکل ممکن اجرایش میکرد.
بهعنوان مثال آقای جو در ابتدای انقلاب فرهنگی خشونتبار مائو که میلیونها نفر پاکسازی شدند، مورد آزار و اذیت قرار گرفتند و کشته شدند، با مدرک روزنامهنگاری از دانشگاه فارغالتحصیل شده بود. او آن سالها در مدرسه افسری به انجام کارهای یدی و آموزش مارکسیسم در یک واحد نظامی مشغول بود. پس از مرگ مائو در یک موسسه تحقیقاتی دولتی برای اصلاح اقتصاد کشوربهکار گمارده شد. اولین کارش این بود که ببیند چطور میشود حق تصمیمگیری و انتخاب بیشتری به کارخانهها داد. موضوعی که تقریبا هیچ چیز در موردش نمیدانست. اما بعدها بهعنوان یک سیاستگذار اقتصادی وارد سمت ردهبالایی شد و به اولین صعود بازار سهام چین کمک زیادی کرد.
در میان اعضای جوانی که در گردهمایی موگانشان حضور داشتند، ژو ژیانچوآن بعدها به مدت ۱۵ سال ریاست بانک مرکزی چین را بر عهده گرفت، لو ژوی صندوق سرمایهگذاری دولتی را پایهگذاری کرد و اخیرا از وزارت اقتصاد کنارهگیری کرد و یک کارشناس سیاستهای کشاورزی به نام وانگکیشان هم در بینشان بود که از همه آنها جلو زد.
آقای وانگ رئیس اولین بانک سرمایهگذاری چین بود و در پشت سر گذاشتن بحران مالی آسیا، کمک زیادی به این کشور کرد. وی بهعنوان شهردار پکن بازیهای المپیک سال ۲۰۰۸ را میزبانی کرد. سپس ترتیبی داد سختگیریهای جسورانهای در مورد فساد در کشور انجام شود. در حال حاضر او معاون رئیسجمهور چین است و بعد از شی جین پینگ، نفر دوم حزب کمونیست محسوب میشود.
سیر حرفهای این افراد از گردهمایی موگانشان، بیانگر جنبه مهمی از موفقیت چین است. چین آپاراچیکها را به کاپیتالیست تبدیل کرد.
بوروکراتهایی که زمانی خودشان مانع رشد مملکت بودند تبدیل شدند به موتورهای رشد و تعالی. مقاماتی که طرفدار مبارزه باجامعه طبقاتی و کنترل قیمتها بودند کمکم به سرمایهگذاری و ترویج شرکتهای خصوصی روی آوردند. حالا هر روز رهبر یکی از ایالتها، استانها یا شهرها حرف ترغیبکنندهای مانند جمله یانچائوجون در ماه سپتامبر، ایراد میکنند.
آقای یان با اشاره به شهر جنوبیای که رهبریش را بر عهده داشت گفت: «سانیا باید برای تجارت، یک پیشخدمت، دایه، راننده و نظافتچی باشد و از سرمایهگذاریهای شرکتهای خارجی با آغوش باز استقبال کند.»
این یک حرکت بسیار قابل توجه بود که شوروی نتوانست از پسش برآید. هم در چین و هم در شوروی، این بوروکراسیهای گسترده استالینگونه بودند که جلوی رشد اقتصادی را میگرفتند و مقاماتشان با اختیارات تامه در برابر هر آنچه که قدرتشان را تهدید میکرد، مقاومت میکردند.
میخائیل گورباچف آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی تلاش کرد با باز کردن سیستم سیاسی، دست این بوروکراتها را از اقتصاد کوتاه کند. چند دهه بعد، حالا مقامات چینی هنوز در مورد اشتباه بودن این تصمیم در حال بررسی و مطالعهاند. حزب کمونیست چین حتی در سال ۲۰۰۶ یک سریال مستند در مورد این موضوع ساخت و آن را بهصورت دیویدی میان تمامی مقامات و مسوولان در همه سطوح توزیع کرد.
حزب کمونیست که از باز کردن سیستم سیاسی هراس داشت اما در عین حال نمیخواست منفعل عمل کند، راه دیگری پیدا کرد. حزب به تدریج به حرکت درآمد و از الگوی سازشکارانهای که در موگانشان مطرح شده بود پیروی کرد. یعنی اقتصاد از پیش برنامهریزی شده را به حال خود واگذارد اما کاری کند که اقتصاد بازاری رونق گرفته و به رشدی بیشتر از اقتصاد برنامهریزی شده دست یابد.
رهبران حزب نام این رویکرد آهسته تعمدی و تجربی را «گذر از رودخانه با حس کردن سنگهای کف رودخانه» گذاشتند. در این رویکرد در عین حال که مالکیت دولت روی زمینها همچنان به قوت خود باقی بود- بهعنوان مثال به کشاورزان اجازه داده میشد خودشان محصولاتشان را به فروش برسانند- یا مثلا محدودیتهای سرمایهگذاری در «مناطق ویژه اقتصادی اقتصاد» برداشته شد اما در بقیه نقاط کشور همچنان وجود داشت، یا مثلا با فروش سهمهای اقلیت در شرکتهای دولتی؛ مقوله خصوصیسازی معرفی شد.
آقای ژو در این باره میگوید: «مقاومتهای زیادی وجود داشت. راضی کردن اصلاحطلبها و مخالفان هنر بزرگی بود.»
اقتصاددانهای آمریکایی مشکوک بودند. میگفتند نیروهای بازار باید به سرعت معرفی شوند وگرنه بوروکراسی خود را برای متوقف کردن تغییرات لازم، مجهز خواهد کرد. میلتون فریدمن، برنده جایزه نوبل، پس از دیدار از چین، استراتژی حزب کمونیست را «دعوتی آشکار به سوی فساد و ناکارآمدی» خواند.
اما چین برتری عجیبی در مبارزه با مقاومتهای بوروکراتیک داشت. رونق اقتصادی پس از یکی از تاریکترین فصلهای تاریخ این کشور یعنی انقلاب فرهنگی اتفاق افتاد. انقلاب فرهنگی آسیبهای زیادی به سیستم کمونیسم وارد و آن را در وضعیت ناخوشایندی رها کرد. درواقع افراط در استبداد و دیکتاتوری باعث شد جانشین مائو، یعنی دنگ شیائو پینگ حزب را در جهت بسیار بازتری هدایت کند.
گروههایی از مقامات جوان حزب کمونیست به آمریکا و کشورهای دیگر فرستاده شدند تا در مورد کارکرد اقتصادهای مدرن مطالعه و بررسی کنند. گاهی در دانشگاهها ثبتنام میکردند، گاهی شغلهایی پیدا میکردند و به سر کار میرفتند و گاهی نیز در تورهای تحقیقاتی حضور مییافتند. وقتی آنها برمیگشتند، حزب مقام آنها را ارتقا میداد و شرایطی ایجاد میکرد که دیگران یافتههای آنان را فرا گیرند.
همزمان حزب با افزایش دسترسی به کالجها و دانشگاهها تقریبا بیسوادی را ریشهکن کرد و سرمایهگذاری خوبی روی تحصیلات انجام داد. بسیاری از منتقدان به ضعف سیستم آموزشی چین (با تاکید روی آزمونها و محفوظات)، اجبارهای سیاسی و تبعیض نسبت به دانشآموزان روستایی اشاره دارند. اما تعداد فارغالتحصیلان سالانه رشتههای علوم مهندسی در سرزمین بزرگ چین در حال حاضر از مجموع فارغالتحصیلان کشورهای آمریکا، ژاپن، کره جنوبی و تایوان نیز بیشتر است.
در شهرهایی مانند شانگهای وضعیت درسی محصلان از تمام همسالانشان در سایر کشورهای جهان بهتر است. البته برای بسیاری از والدین اینها کافی نیست. به دلیل توانگری جدید و تاکید روی تحصیلات بهعنوان راهی به سوی پویایی اجتماعی و امتحان ورودی کالج که بهصورت بسیار رقابتی توسط دولت برگزار میشود، بیشتر دانشآموزان در کلاسهای خصوصی پس از مدرسه نیز ثبتنام میکنند که طبق یک پژوهش صورت گرفته، این بازار ۱۲۵ میلیارد دلار ارزش دارد که به اندازه نصف بودجه نظامی دولت در سال است.
توضیح دیگری که در مورد دگرگونی حزب کمونیست وجود دارد به مکانیزمهای بوروکراتیک مربوط میشود. تحلیلگران گاهی میگویند چین رفرم اقتصادی را پذیرفت ولی در برابر رفرم سیاسی مقاومت کرد. اما واقعیت آن است تغییراتی که این حزب پس از مرگ مائو بهوجود آورد نتوانست به اهداف انتخابات آزاد یا دادگاههای مستقل برسد اما در عینحال تغییرات بسیار مهمی بودند.
بهعنوان مثال با قرار دادن محدودیت دورههای انتصاب و سن بازنشستگی اجباری، کاری کرد که مسوولان ناکارآمد راحتتر پیدا شده و از کار برکنار شوند. همچنین کارتهای گزارش داخلی را که قبلا برای بررسی مدیران منطقهای از لحاظ پاداشها و تشویقیها استفاده میشد، دوباره روی کار آورد و این بار تنها روی هدفهای اقتصادی قابل توجه متمرکزشان کرد.
به گفته یوئن آنگ، کارشناس علوم سیاسی در دانشگاه میشیگان، این اصلاحات به ظاهر کوچک تاثیرات بسیار شگرفی از خود به جا گذاشتند و باعث تزریق میزان حس پاسخدهی (و رقابت) در سیستم سیاسی شدند. او در اینباره میگوید: «چین رویکرد دوگانه منحصربهفردی را بهوجود آورد. یک حکومت مستقل خودمختار با مولفههای دموکراتیک.»
زمانیکه اقتصاد رونق گرفت، مسوولانی که ذهنهای تکبعدی داشتند و فقط به رشد اقتصادی فکر میکردند، از موضوعات دیگری چون آلودگی گسترده، تخطی از استانداردهای شغلی، مواد غذایی و تجهیزات پزشکی آلوده غافل شدند. افزایش درآمدهای مالیاتی و فرصتهایی برای ثروتمند کردن خود، دوستان و آشنایان، چیزهایی بود که نصیب مسوولان شده بود. گروهی از آنها حتی بدنه دولت را رها کردند و وارد تجارت شدند. چیزی نگذشت که نخبگان حزب ثروت زیادی را گرد آوردند و این باعث شد همانهایی که زمانی اقتصاد را کنترل میکردند، حالا حمایتشان را از خصوصیسازی بخش اعظم اقتصاد افزایش دهند.
طبق گفته یک مقام ردهبالا در یک سخنرانی در سال گذشته، در حال حاضر بخش خصوصی بیش از ۶۰ درصد خروجی اقتصاد چین را در بر میگیرد، بیش از ۸۰ درصد از کارگران شهرهای کوچک و بزرگ را در استخدام خود دارد و ۹۰ درصد شغلهای جدید توسط این بخش ایجاد میشود. بروکراتها عمدتا از سر راه کنار رفتهاند.
جیمز نی، رئیس و بنیانگذار شرکت املیلی، تولیدکننده تشک در شرق چین، در اینباره میگوید: «من آنها را حتی سالی یکبار هم نمیبینم. من دارم شغل ایجاد میکنم و درآمد مالیاتی بهوجود میآورم. چرا باید مرا اذیت کنند؟»
در سالهای اخیر، رئیسجمهور شی، در پی حمایت از اختیارات و قدرت حزب در داخل شرکتهای خصوصی بوده است. او همچنین با ارائه سوبسید و البته حفظ موانع رقابتهای خارجی، از بنگاههای تحت مالکیت دولت نیز حمایت کرده است. همچنین تقاضانامههایی را امضا کرده که شرکتهای آمریکایی بیایند و در عوض دسترسی به بازار این کشور، تکنولوژیهایشان را واگذار کنند.
او اطمینان دارد که دولت چین آنقدر تغییر کرده که حالا باید نقش پیشرویی را در اقتصاد داشته باشد و این سیاست میتواند باعث شکلگیری و اداره شرکتهایی در داخل چین شود که چه بسا قادر باشند در کنترل صنایع پیشرفته تکنولوژیک آینده نیز از آمریکا پیشی بگیرند. اما او باعث یک واکنش در واشنگتن نیز شده است.
حزب کمونیست در ماه دسامبر چهلمین سالگرد سیاستهای «اصلاحات و باز کردن درها» را که چین را دستخوش تحول کرد، جشن میگیرد. پروپاگاندای فتح و پیروزی با سردمداری آقای شی شروع شده است.
او از زمان دنگ، قدرتمندترین رهبر حزب و فرزند یکی از مقامهای عالیرتبهای است که در خدمت دنگ بود. اما حتی زمانیکه خود را در میراث دنگ پنهان میکند، به شکل حائز اهمیتی خودش را از وی متمایز میکند. دنگ همیشه حزب را تشویق به درخواست کمک میکرد و اخذ تخصصهای خارج از مرزها را ترغیب میکرد اما آقای شی توصیه به خوداتکایی دارد و همواره در برابر تهدیدهای «نیروهای متخاصم خارجی» هشدار میدهد.
به عبارت دیگر بهنظر میآید از قسمت «باز کردن درها» که در شعار دنگ بیان میشد، استفاده کمتری میکند.
در میان ریسکهایی که حزب کمونیست در مسیر رشدش پشتسر گذاشت، شاید اجازه سرمایهگذاری، تجارت و ایدههای خارجی بزرگترین ریسک بود. برای کشوری که مثل کره شمالی امروزی یک کشور منزوی و جداافتاده بود، قمار بزرگی محسوب میشد. اما به شکل فوقالعادهای از این قمار سربلند بیرون آمد. چین از موج مقوله جهانیسازی که داشت دنیا را در بر میگرفت به بهترین شکل استفاده کرده و بهعنوان کارخانه تمام دنیا ظهور کرد. پذیرش اینترنت در همان محدودیتها توسط چین باعث شد این کشور بتواند در تکنولوژی به یک کشور پیشرو تبدیل شود و توصیهها و مشاورههای خارجی نیز کمک کرد این کشور تغییری در ساختار بانکهایش بدهد، یک سیستم حقوقی به وجود آورد و سازمانها و شرکتهای مدرنی را به منصهظهور برساند.
حزب کمونیست این روزها روایت متفاوتی را ترجیح میدهد و شکوفایی اقتصاد را «رشدی برآمده از سرزمین چین» و اساسا نتیجه رهبری چین مطرح میکند. اما این روایت یکی از کنایههای بزرگی را که به رشد چین زده میشود نادیده میگیرد. در این کنایه گفته میشود که «دشمنان سابق پکن بودند که به رشد آن کمک کردند.»
آمریکا و ژاپن که هر دو هدف حملهها و اتهامات تبلیغاتچیهای کمونیست بودند، به شرکای تجاری بزرگی برای یکدیگر تبدیل شدند و منابع کمکی، سرمایهگذاری و تخصصی مهمی به حساب میآمدند. اما بازیسازهای اصلی افرادی چون تونی لین، مدیر کارخانهای بود که اولین سفرش را به چین در سال ۱۹۸۸ ترتیب داد.
آقای لین در تایوان بهدنیا آمد و بزرگ شد. تایوان درواقع جزیره خودگردانی بود که بازندگان جنگ داخلی چین پس از انقلاب کمونیستی، به آنجا گریختند. لین تا زمانی که محصل و کودک بود اینطور آموزش دیده بود که چین، دشمن آنهاست.
اما اواخر دهه هشتاد، کارخانه تولید کفشهای اسپورتی که مدیریتش بر عهده او بود دچار مشکل کمبود کارگر شد و بزرگترین مشتریاش یعنی شرکت نایک به او پیشنهاد داد بخشی از تولیداتش را به چین منتقل کند. آقای لین ترسهایش را کناری گذاشت و سفری به این کشور ترتیب داد. اما از چیزی که مقابلش دریافت، بسیار متعجب شد. او با جمعیت عظیمی از نیروی کار علاقهمند مواجه شد و دید مسوولان آنقدر مشتاق سرمایه و آشنایی با فوت و فن کار هستند که حاضرند یک کارخانه دولتی را بهطور رایگان در اختیار آنها قرار دهند و تا ۵ سال نیز از آنها مالیات نگیرند.
آقای لین ده سال را به رفت و آمد به جنوب چین سپری کرد و گاهی مدتهای طولانی آنجا میماند و مرخصیهای کوتاهی برای دیدن همسر و فرزندانش به خودش میداد. او ۵ کارخانه تولید کتانی را در چین راهاندازی کرد که بزرگترین تامینکننده کتانیهای چینی نایک یکی از آنها بود.
او از آن روزها چنین یاد میکند: «سیاستهای چین خیلی عجیب بود. آنها مثل اسفنجی بودند که آب، پول، تکنولوژی و همه چیزهای دیگر را جذب میکند.»
آقای لین تنها بخشی از یک سیل سرمایهگذاری از نواحی نژادهای چینی مثل هنگکنگ، تایوان، سنگاپور و... بود که ناگهان در چین ظاهر شدند و همین اتفاق بود که چین را در برابر سایر کشورهای در حال توسعه به برتری رساند. به اعتقاد برخی کارشناسان اقتصادی، بدون هجوم این جماعت پراکنده، دگرگونی و تحول چین در حد کشوری چون اندونزی یا مکزیک متوقف میشد.
زمان رخداد وقایع مختلف نیز به نفع چین بود چراکه درست همان زمانی که چین درهای اقتصادش را باز گذاشته بود تایوان نیز داشت جایگاهش را در زنجیره تولیدات جهانی ارتقا میداد. چین نهتنها از پول و سرمایه این کشور، بلکه از تجربه مدیریتی، تکنولوژی و روابطی که با مشتریان سراسر جهان داشت، بهرهبرداری کرد. درواقع تایوان در چین کاپیتالیسم را آغاز و این کشور را به اقتصاد جهانی متصل کرد.
مدتی که گذشت، دولت تایوان از وابستگی به کشوری که زمانی دشمنش بوده دچار نگرانی شد و سعی کرد سرمایهگذاریاش را به جای دیگری منتقل کند. اما چین کشوری بسیار ارزان و نزدیک بود که زبان و پیشینه مشترکی با هم داشتند و برایشان بسیار آشنا بود. آقای لین سعی کرد کارخانههایی را در تایلند، ویتنام و اندونزی افتتاح کند اما همیشه دوباره به چین برمیگشت.
حالا تایوان خودش را هر روز وابستهتر به چینی بسیار قدرتمندتر میبیند. کشوری که بیش از همیشه برای اتحاد و یگانگی تلاش میکند و آینده تایوان نامعلوم است.
موارد مشابهی از اوضاع نامساعد تایوان در سایر نقاط جهان نیز وجود دارد و همه دارند به این فکر میکنند که چطور شد با تجارت و سرمایهگذاری به پکن هجوم بردند.
این غم و حسرت در آمریکا بیش از جاهای دیگر به چشم میخورد. آمریکا خودش چین را به سازمان تجارت جهانی آورد، به بزرگترین مشتری چین تبدیل شد و حالا این کشور را دزد بزرگ تکنولوژی میخواند. یکی از مسوولان آمریکایی این اتفاق را «بزرگترین انتقال قدرت در کل تاریخ» مینامد.
بسیاری از مقامات واشنگتن پیشبینی کرده بودند که روابط تجاری باعث تحولات سیاسی میشود. این حرف صحیح بود اما نه درمورد چین. سیاست «باز کردن درها» در نهایت بهجای اینکه حزب را تضعیف کند، قدرت حزب را بیشتر کرد. در هر صورت شهرهای صنعتی و کارخانهای سراسر جهان همگی از ظهور چین بهعنوان غول بیشاخ و دم صادرات شوکه شدند.
اقتصاددانها میگویند در نتیجه این اتفاق، در ایالات متحده آمریکا حداقل ۲ میلیون شغل از بین رفته است که بسیاری از آنها در ایالتهایی بوده که در نهایت تصمیم گرفتند در انتخابات ریاست جمهوری به دونالد ترامپ رای بدهند.
یکی از موفقترین سرمایهداران املاک و مستغلات چین سر میز ناهار در کلاب شخصی لوکسش در طبقه پنجاهم یک برج آپارتمانی در مرکز پکن توضیح میدهد که چرا پس از اعمال خشونت روی جنبش دانشجویی دموکراتیک در میدان تیانانمن، شغلش را در یک مرکز تحقیقاتی دولتی رها کرد.
فنگ لون، مدیر هلدینگ وانتون که یک پرتفولیوی چند میلیارد دلاری از املاک سراسر جهان را اداره میکند اظهار میکند: «خیلی ساده بود. یک روز از خواب بیدار شدم و دیدم همه دارند فرار میکنند. من هم فرار کردم.»
او میگوید که در نظر داشته کل زندگی حرفهایش را در خدمات مدنی بگذراند تا اینکه سربازها آتش را گشودند. زمانی که حزب کمونیست کسانی که با دانشجویان ابراز همدردی کرده بودند را از مشاغلشان بیرون راند، او هم به جرگه مقاماتی پیوست که بهعنوان موسسان شرکتها و کارآفرینان در دهه نود آغاز بهکار کردند.
او در مورد آن روزها چنین میگوید: «در آن زمان اگر کسی جلسهای برگزار میکرد و میگفت وارد دنیای تجارت شوید، ما این کار را نمیکردیم. اما این رویداد بدون اینکه چنین هدف و مقصودی داشته باشد، دانههای اقتصاد بازاری را در دل خاک این کشور کاشت.»
موفقیت حزب چنین وضعیت الاکلنگ گونهای داشته است.
جنبش طرفدار دموکراسی در سال ۱۹۸۹ نزدیکترین مقوله به لیبرالسازی سیاسی بعد از مرگ مائو بود که حزب به آن رسید و فرونشانیهای بعد از آن، دورترین مسیر در جهت مخالف یعنی سرکوبی و کنترلگری بود. بعد از آن کشتار، اقتصاد متوقف شد و سنگربندیهای مجدد به نظر قطعی میآمد. اما سه سال بعد، دنگ با استفاده از یک تور به جنوب چین سعی کرد حزب را یک بار دیگر با «اصلاحات و گشودن درها» دست به گریبان کند.
خیلیها مثل آقای فنگ که از دولت خارج شده بودند، یکدفعه خود را در حال رهبری تغییر و تحولات کشور از خارج مشاهده کردند و دیدند به اولین نسل شرکتداران بخش خصوصی تبدیل شدهاند.
حالا آقای شی دارد دوباره حزب را به سمت سرکوبی میبرد، فشارش را روی جامعه شدیدتر میکند، قدرت را در دستان خودش متمرکز میکند و با از میان برداشتن محدودیت دورهای ریاستجمهوری، میخواهد خودش را فرمانروای مادامالعمر چین کند. آیا حزب مثل سالهای پس از حادثه تیانانمن، دوباره آرام میشود یا اینکه این یک تحول پایدارتر است؟ و اگر تحولی ماندگارتر است، این اتفاق چه تاثیری بر شکوفایی اقتصادی چین خواهد داشت؟
ترسی که وجود دارد این است که آقای شی بخواهد دستورالعملهای پشت پرده پیشرفت چین را بازنویسی کند و آن فرونشانی انتخابی را با چیزی شدیدتر و خشنتر جایگزین کند.
حزب همیشه مراقب بوده تا تهدیدهای احتمالی (حزب نوپای اپوزیسیون، یک جنبش معنوی محبوب، حتی یک نویسنده مخالف که جایزه صلح نوبل را گرفته است) را از بین ببرد. اما در این کار یک استثنای بزرگ قائل شده و بهطور کلی از زندگی خصوصی مردم فاصله گرفته و به آنها این آزادی را داده تا اقتصاد را پررونق نگه دارند. اینترنت نمونه یکی از چیزهایی است که نشان میدهد چطور این کشور با اصل موازنه از هر چیزی بهره لازم را برده است. آنها به مردم اجازه دادند برای آگاهی از یک بخش کوچک و یک اشاره مختصر آنلاین باشند و از اینترنت استفاده کنند. سپس در عین حالکه گسترش اطلاعاتی را که ممکن بود به آنها آسیب بزند کنترل میکردند، همچنان از مزایای اقتصادی اینترنت و آنلاین بودن مردم بهره بردند. در سال ۲۰۱۱ چین با یک بحران مواجه شد. در اثر تصادف یک قطار سریعالسیر در شرق چین، قبل از اینکه دستگاه سانسور به کار بیفتد، بیش از ۳۰ میلیون پیام در اعتراض به نحوه مدیریت حزب کمونیست در رابطه با این تصادف مرگبار، خیلی سریع فضای رسانههای اجتماعی را پر کرد.
مسوولان که به وحشت افتاده بودند به این فکر کردند که محبوبترین شبکه اجتماعی یعنی ویبو را از کار بیندازند (ویبو از لحاظ محبوبیت برای چینیها مانند توییتر میماند) اما از واکنش احتمالی مردم میترسیدند. بالاخره تصمیم گرفتند بگذارند ویبو به کارش ادامه دهد اما برای فشار و کنترل بیشتر در این رسانه سرمایهگذاری بیشتری انجام دادند و از شرکتها خواستند همین کار را انجام دهند.
آنها حد وسط را اتخاذ کردند و راهکارشان موثر واقع شد. حالا شرکتهای زیادی صدها کارمندشان را به فعالیتهای سانسوری وادار کردهاند و چین در چشمانداز اینترنت جهانی به یک غول بزرگ تبدیل شده است.
چن تونگ، پیشتازی در عرصه صنعت در این باره میگوید: «هزینه سانسور در برابر منافع و مزایایی که از اینترنت بهدست میآید، بسیار مختصر و محدود است. ما اطلاعاتی را که برای پیشرفت اقتصاد نیاز داریم از آن دریافت میکنیم.»
چین تنها کشوری نیست که میان الزامات یک حکومت دیکتاتوری و نیازمندیهای بازارهای آزاد تراضی و مصالحه ایجاد کرده است. اما قدمت این روش و وسعت استفاده از این راهکار در چین از هر جایی طولانیتر و بزرگتر است و نتایجی که این کشور از این راهکار به دست آورده از هر جایی متقاعدکنندهتر و راضیکنندهتر است. حال سوال اینجاست در شرایطی که آمریکا برای چین نه یک شریک بلکه یک رقیب است، چین میتواند این مدل را ادامه دهد یا خیر. جنگ تجاری تازه آغاز شده است. و این تنها یک جنگ تجاری نیست. با اینکه چین دارد همچنان بودجههای نظامیاش را آرام آرام بالا میبرد، ناوهای جنگی آمریکا هر روز ادعاهای چین را بر سر آبهای مورد مناقشه بیشتر به چالش میکشند. و واشنگتن در نظر دارد با نفوذ فزاینده چین در سراسر دنیا مقابله کند و هشدار میدهد ولخرجیهای چین روی زیربناهای جهانی عواقب خاص خودش را خواهد داشت.
این دو کشور هنوز به توافقی نرسیدهاند اما چپها و راستهای آمریکا هر دو چین را قهرمان یک فرمان آلترناتیو جهانی توصیف کردهاند. فرمانی که ارزشهای استبدادی را قبول دارد و رقابت عادلانه را تخریب میکند. این یک اجماع نظر نادر در آمریکاست و در مورد خیلی مسائل دیگر این اجماع نظر وجود ندارد. آنها در مورد اینکه چین در دهههای اخیر چطور در روابط خارجیاش از قدرت استفاده کرده و اینکه حالا چطور باید این کار را انجام دهد، به شدت با هم اختلاف نظر دارند. از سوی دیگر هیچ نشانهای مبنی بر اینکه آقای شی بخواهد از به اصطلاح خودش «جوانسازی بزرگ کشور چین» دست بردارد دیده نمیشود. برخی افراد در کشور او از زمان بحران مالی سال ۲۰۰۸ هوس مبارزه با آمریکا را کردهاند و سیاستهای دولت ترامپ را مدرکی دال بر این شک و گمانشان که آمریکا همیشه میخواهد آنها را پایین نگه دارند، میبینند. همزمان اضطراب گستردهای در باب یک چالش جدید نیز وجود دارد چرا که آمریکا مدتهاست تحسین و حسادتی را در چین القا کرده و یک حس فرساینده و ناخوشایند در این کشور وجود دارد که فرمول حزب کمونیست برای موفقیت ممکن است دچار لغزش و شکست شود. رفاه و رونق اقتصادی باعث افزایش انتظارات در چین شده است. مردم چین بیش از رشد اقتصادیشان، مطالبه میکنند. آنها هوای تمیز، غذا و داروی بیخطر، مدارس و مراقبتهای بهداشتی بهتر، فساد کمتر و برابری بیشتری میخواهند. حزب برای ارائه این موارد سخت درگیر است و تغییراتی که در کارتهای گزارشدهی برای ارزیابی عملکرد مقامات و مسوولان داده است، به نظر کافی نمیآیند. آقای ژو، مسوول بازنشستهای که گزارش موگانشان را نوشته است در این باره میگوید: «مشکل اصلی این است که این رشد به نفع کیست. ما هنوز این مساله را حل نکردهایم.» از سرعت روند رشد کاسته شده است. این اتفاق شاید در بلندمدت برای اقتصاد خوب باشد اما میتواند اعتماد عمومی را متزلزل کند. حزب کمونیست برای کنترل بحثها در مورد چالشهای پیشروی کشور مانند گسترش نابرابریها، سطوح خطرناک بدهی و پیر شدن جمعیت کشور، بیش از هر زمان دیگری در حال صرف هزینه برای سانسور است.
آقای شی خودش هم قبول دارد که حزب باید خود را سازگار کند. او اعلام میدارد که کشور در حال ورود به دوران جدیدی است که نیازمند اتخاذ روشهای جدیدی است. اما نسخههایی که مینویسد تا حد زیادی بازگشت به دوران سرکوب است. کمپهای گسترده توقیف و بازداشت که اقلیتهای مسلمان را هدف گرفتهاند یکی از همین نسخههاست. سیاست «باز کردن درها» با فشاری به سمت بیرون با وامهای سنگین (که منتقدان آن را اقدامات چپاولگرانه برای پیدا کردن نفوذ یا حق دخالت در سیاست سایر کشورها توصیف میکنند) جایگزین شده است. از چین تجربهگرایی و آزمایشگرایی رخت بربسته و تعصبات سیاسی و دیسیپلین پا به عرصه گذاشته است. درواقع انگار آقای شی اعتقاد دارد چین به قدری به موفقیت رسیده است که حالا حزب کمونیست میتواند به وضعیت استبدادی سنتیتری بازگردد و برای پشت سر گذاشتن و جان سالم به در بردن از دست آمریکا، این یک ضرورت است. مسلما شتاب حرکت موافق حزب است. در چهار دهه گذشته رشد اقتصادی چین ۱۰ برابر سریعتر از آمریکا بوده است و هنوز هم دو برابر سریعتر است. به نظر میآید حزب کمونیست از حمایت مردمی گستردهای برخوردار است و خیلیها در سراسر جهان اعتقاد دارند که آمریکای دونالد ترامپ رو به پس است در حالیکه دوران چین تازه دارد آغاز میشود. در عین حال، چین اغلب اوقات پیشبینیها را به چالش میکشد.