کریس اندرسون (Chris Anderson) بنیانگذار مجموعه تد (TED) در گفتوگو با خانواده گیتس سوالی جالب را طرح کرد. او پرسید: شما به عنوان پولدارترین خانواده دنیا، چطور بدون هیچ الگویی فرزندان خود را تربیت میکنید؟ آقا و خانم گیتس جوابهای تاملبرانگیزی نسبت به این سوال دادند. بیل گیتس جواب داد: «ما قصد داریم کاری کنیم که آنها نسبت به کار و تلاششان احساس معنا پیدا کنند. آنها آموزش خوبی داشتهاند و به آنها کمک میکنیم که به دنبال علاقهشان بروند. به آنها آنقدر پول نخواهیم داد که فکر کنند فقط کافی است بزرگ شوند و هیچ تلاشی نکنند.»
این جواب را مقایسه کنید با تربیت اکثر خانوادههایی که میشناسیم. احتمالاً جوابهایی از این دست را زیاد شنیدهاید که برخیها میگویند: «از پسر عمویت یاد بگیر که در سه سال و نیم مهندسیاش را به اتمام رسانده است.» یا برخی خانوادهها تلاش میکنند فرزندشان را همانند برخی افراد بزرگ و موفق تعلیم دهند، بدون آنکه نسبت به تواناییها و علاقههای آن فرزند تامل کرده باشند.
اما این موضوع به زندگی اکثر افراد تعمیم پیدا میکند. به استاد دانشگاهی نگاه کنید که علت تالیف کتاب جدیدش، مقایسه خودش با دیگر استادان بوده است تا داماد جدید یک خانواده که با قرض مجبور به خرید یک ماشین شاسیبلند شده است، به دلیل آنکه باجناقش اخیراً ماشین شاسیبلندی خریده است.
اما در اندازه کوچکتر مقایسهها هم این مثال را میبینید. به عنوان مثال امسال به طرز شگفتانگیزی عکسهای سفر به قشم و جزیره هرمز افزایش یافته است. اگر اندکی بیشتر علت را جویا شویم، متوجه میشویم که چند اینفلوئنسر امسال به این نقاط سفر کردهاند.
اگر بخواهیم با خودمان صادق باشیم، احتمالاً موارد زیادی را پیدا میکنیم که در طول عمرمان به دلیل مقایسه خودمان با دیگران تصمیمهایی گرفتهایم. از همان زمان تحصیل که میخواستیم نمره 20 بگیریم، چون دوست صمیمیمان همیشه نمرهاش 20 میشد تا زمانی که بچهدار شدهایم و خیلی زود فرزندمان را در کلاس موسیقی ثبتنام میکنیم چون بقیه فرزندهای فامیل موسیقی بلد هستند.68
به نظر شما چرا خودمان را با دیگران مقایسه میکنیم؟ به شکل1 نگاه کنید.
به نظر شما سایز دایره مشکی در دو تصویر با یکدیگر تفاوت دارد؟ اگر قبلاً جواب را نشنیده باشید، احتمالاً دایره مشکی سمت چپ را بزرگتر از دایره مشکی سمت راست تصور میکنید. جالب است که بدانید هر دو دایره مشکی، سایز یکسانی دارند و علت تصور اشتباه ما خطای مغز است. اما چرا مغز ما خطا میکند؟ به دلیل آنکه مغز ما سایز دایره مشکی را نسبت به دایرههای خاکستری اطرافش اندازه میگیرد و دچار این خطای شناختی میشود.
اقتصاد رفتاری در آزمایشهای زیادی نشان میدهد که این خطاهای مغز سیستماتیک هستند. چه دوست داشته باشید، چه دوست نداشته باشید، مغز شما مقایسه میکند و دفعات زیادی نیز در مقایسههایش اشتباه میکند.
مقایسه کردن فقط به زندگی اجتماعی افراد برنمیگردد. همانطور که گفتیم این یک خطای سیستماتیک است. تاکنون کارفرماهای زیادی را دیدهام که به دنبال کارهای تبلیغاتی بزرگی هستند و تمام علت تبلیغاتشان را عقب نیفتادن از یک برند رقیب عنوان میکنند. به احتمال زیاد تبلیغات مرتبط به اپراتورهای مخابراتی را دیده باشید. به نظر میرسد که دام مقایسه با دیگران نیز در اندازه بزرگ و هزینههای کلان تبلیغات اتفاق میافتد.
بگذارید ایدههای پروفسور دن آریلی (Dan Ariely) از کتاب نابخردیهای پیشبینیپذیر (Predictably Irrational) درباره نسبیت را بررسی کنیم. پروفسور آریلی مثال فوقالعادهای را در کتاب از یک کمپانی عنوان میکند. اتفاق به این صورت است که مجموعهای دستگاه تولید نان میسازد. بعد از مدتی تعداد خیلی کمی از این دستگاهها به فروش میرسد. زمانی که مدیران این کارخانه با چند بازاریاب باتجربه مشورت میکنند، به آنها پیشنهاد میشود که یک دستگاه نانساز بزرگ و کم استفاده نیز تولید شود و در کنار دستگاه نانساز سایز مناسب، قرار داده شود.
بعد از مدتی متوجه میشوند که تعداد زیادی از دستگاههای سایز مناسب (همان سایز اولیه) به فروش رفته است. زمانی که بررسی میکنند، متوجه میشوند که خریداران هنگام مشاهده این دستگاههای نانساز در فروشگاه با خودشان میگفتهاند که درست است که به دستگاه نانساز بزرگ احتیاجی نداریم، اما یک دستگاه نانساز کوچک شاید بعداً به کارمان بیاید. این همان جادوی نسبیت است. اینکه چطور با قرار دادن یک گزینه، افراد تمایل بیشتری به انتخاب کردن پیدا کردند.
اما پروفسور آریلی معتقد است تصمیم بر اساس نسبیت برای افراد مشکلساز میشود. برای آنکه دقیقاً یکی از نابخردیهای مغز را در ارتباط با نسبیت متوجه شوید به این مثال دقت کنید. فرض کنید خودکاری به قیمت 20 هزار تومان در فروشگاهی وجود دارد. متوجه میشوید که یک خیابان پایینتر، فروشگاهی همین خودکار را با قیمت 13 هزار تومان میفروشد. آیا از مغازه بیرون میآیید و به دنبال خرید خودکار 13 هزارتومانی میروید؟
فرض کنید در شرایط دیگری قصد دارید یک ماشین 35 میلیونتومانی بخرید. به شما میگویند که یک خیابان پایینتر هفت هزار تومان این ماشین را ارزانتر میدهد. آیا شما برای خرید این ماشین به فروشگاه دوم میروید؟
جواب اغلب افراد آن است که در خرید خودکار به فروشگاه دوم خواهند رفت ولی برای خرید ماشین خیر. اگر به صورت دقیق به مساله دقت کنید، متوجه میشوید که در هر دو موقعیت افراد هفت هزار تومان سود میبردهاند، اما تصمیمهای متفاوتی گرفتهاند.
این همان اثر مقایسه است. ما هفت هزار تومان تخفیف را نسبت به قیمت اولیه کالا مقایسه میکنیم و تصمیم میگیریم، در صورتی که در هر دو معامله، امکان دارد هفت هزار تومان پولدارتر بمانیم.
در ادامه همین مطالب پروفسور آریلی مثال معروفی از یک کارآفرین پولدار میزند که ماشین گرانقیمتش را میفروشد و یک تویوتا میخرد.
او در مصاحبه با نیویورکتایمز میگوید: «من نمیخواهم شیوه زندگیام بر مبنای باکستر باشد چون وقتی باکستر داشته باشید دلتان پورشه 911 میخواهد ولی میدانید آدمهایی که پورشه 911 دارند چشمشان دنبال چیست؟ آنان در رویای فراری هستند.» این مطلب به خوبی نشان میدهد که در دام نسبیت افتادن هیچگاه تمامی نخواهد داشت.
افراد معمولاً شغل را با شغل، تعطیلات را با تعطیلات و گزینههای ازدواجشان را با گزینههای دیگر ازدواج مورد مقایسه قرار میدهند.
شاید تاکنون دیده باشید که یک خانواده موقع ازدواج فرزند دومش در هر موردی، ازدواج جدید را با ازدواج فرزند قبلیشان مقایسه میکنند. به عنوان مثال میگویند چون قبلی 200 سکه مهریه تعیین کرده است، باید فرزند دیگرمان هم دقیقاً همین 200 سکه مهریه را تعیین کند.
مقایسه کردن، خروجیهای خطرناکی برای زندگی افراد در پی دارد. یکی از خروجیهای مقایسه، رقابت است. به عنوان مثال فرض کنید دوست صمیمی شما ماشین جدیدی خریده است. با خودتان میگویید که بهتر است تا سال آینده ماشینتان را عوض کنید. این مقایسه کردن موجب شروع رقابتی میشود که در زندگیمان وجود نداشته است.
محمدرضا شعبانعلی بحث رقابت را به زیبایی در سلسله فایلهای صوتی رقابت تفهیم میکند. او مباحث ریشهای مربوط به رقابت را طرح میکند. لئون فستینگر (Leon Festinger) روانشناس آمریکایی در دهه 50 میلادی به صورت جدی در ارتباط با رقابت صحبت میکند. لئون فستینگر معتقد است که انسانها یک نیروی درونی دارند که آنها را ترغیب میکند دائماً باورها و عقاید و توانمندیهایشان را با دیگران مقایسه و برای بهتر کردن آن تلاش کنند.
به نظر شما انسان چرا دست به مقایسه میزند؟ فستینگر میگوید وقتی انسان نمیداند شرایط محیطاش در مقایسه با بقیه کجا قرار گرفته است، دچار ابهام میشود و انسانها به صورت ذاتی با ابهام راحت نیستند.
به عنوان مثال فرض کنید که اولین حقوقمان به مبلغ سه میلیون تومان را دریافت کردهایم. نمیدانیم از دریافت این سه میلیون تومان راضی هستیم یا خیر. بنابراین دست به مقایسه میزنیم. با خودمان میگوییم دوست صمیمیمان حقوقش دو میلیون تومان است، در نتیجه نسبت به میزان حقوق دریافتی خودمان رضایت پیدا میکنیم.
حتی در موارد دیگر نیز که خندهدار به نظر میآید مقایسه میکنیم. مثلاً میبینیم که پستهای اینستاگراممان 200 لایک میخورند در حالی که پستهای فلان همکارمان 350 لایک میخورد. از همین مقایسه وارد رقابت میشویم و به دنبال شرایطی میرویم که تعداد لایکهایمان را افزایش دهیم.
این روزها با گسترش شبکههای اجتماعی، مقایسه کردن راحتتر شده و در نتیجه احتمالاً خطاهای تصمیمگیری افراد افزایش پیدا خواهد کرد. مساله شبکههای اجتماعی و مقایسه افراد با دیگران آنقدر اهمیت دارد که چند سالی است اصطلاح FOMO یا ترس از جا ماندن رواج یافته است. به عنوان مثال فرض کنید که صبح جمعه ساعت 10 صبح از خواب برخاستهاید و اینستاگرامتان را چک میکنید. متوجه میشوید یکی از دوستانتان ساعت 5 صبح به کوه رفته است و عکسی زیبا از طلوع آفتاب را به اشتراک گذاشته است. در پست بعدی میبینید که دوست دیگرتان به مسافرت رفته است. در همین حال میبینید دوست دیگری پست گذاشته و میگوید زمانی که در دیماه، روز جمعه سر کار میروی، میدانی که آخر سال شلوغی را خواهی داشت. اگر هرکدام از این پستها را با زندگی خودمان مقایسه کنیم، شاید ته دلمان با خودمان بگوییم ای کاش من در شرایط آنها میبودم. این احساس جا ماندن از دیگران را FOMO میگویند.
شاید خیلی از افراد با همین اطلاعات در دسترس نسبتاً ساده، تصمیمگیریشان دچار تغییر شود. شاید برایتان جالب باشد که بدانید روانشناسان زیادی توصیه میکنند که به دیدار دوستان قدیمی دبستان و زمان تحصیل خود نروید. اگر هرکدام آنها زندگی بهتری داشته باشند، شما درد زیادی را که ناشی از مقایسه خودتان با آنهاست تجربه میکنید. مثال معروفی درباره مقایسه خودمان با افراد وجود دارد. میگویند شما هیچوقت خودتان را با ملکه انگلیس مقایسه نمیکنید، به دلیل آنکه هیچ شباهتی با او ندارید، اما اگر ببینید یکی از دوستان همکلاسیتان بسیار موفق شده است، غصه زیادی میخورید، به دلیل آنکه هر دو نفرتان در یک شرایط مشابه تحصیل کردهاید، اما یکی از شما بسیار موفقتر شده است.
شاید برخی افراد نسبت به مقایسه و وارد شدن در یک رقابت نظر مثبتی داشته باشند و عنوان کنند که این مقایسهها باعث پیشرفت افراد میشود. در ظاهر این حرف صحیح به نظر میرسد. اینکه افراد هنگام رقابت شاید اندکی پیشرفت کنند، اما سوال اصلی آن است که آیا اصلاً به این پیشرفت نیاز داریم؟ آیا اصلاً این رقابت با افراد هزینه اضافی برای ما به وجود نخواهد آورد؟
برای پاسخ به سوالات گفته شده باید سراغ تفکر استراتژیک برویم. شاید یکی از مشکلات اصلی کشور ما نداشتن تفکر استراتژیک باشد. آیا اهداف کشور ما بر اساس قابلیتها و منابعمان تنظیم شده است؟ به میزان هزینه کشور روی ورزش فوتبال، والیبال و کشتی نگاه کنید. آیا تاکنون بودجهبندی ورزشها را بر اساس منابع و قابلیتها تنظیم کردهایم؟ اگر معتقدیم فوتبال طرفداران ویژهای دارد، آیا بودجه را برای ساخت ورزشگاه بهتر و رفاه بیشتر طرفداران هزینه کردهایم؟
به بحث اصلی خودمان برگردیم. شاید مهمترین ضربهای که در اثر مقایسه با دیگران بخوریم، آن باشد که فارغ از شرایط واقعی خودمان دست به تصمیمگیری میزنیم. به عنوان مثال زمانی که تصمیم میگیریم ماشین بخریم، به دلیل آنکه باجناقمان ماشین خریده است، فراموش میکنیم شرایط واقعی خود و هدف واقعیمان را در نظر بگیریم. اگر میخواهید بدانید که چقدر مغز در این اشتباهات به خطا میرود، با خودتان فرض کنید که دو تا از دوستان صمیمیتان اخیراً دستاوردی داشتهاند. یکی از آنها خانه خریده است و دیگری مدرک دکترا گرفته است. در همان لحظه شما دوست دارید هم خانه و هم مدرک دکترا داشته باشید. در صورتی که فراموش میکنیم این دستاوردها هرکدام برای شرایط یک نفر شاید ضروری بوده باشد، ولی شاید برای ما ضروری نباشد. شاید از همان بچگی تفکر اشتباهی به جای تفکر استراتژیک به ما آموزش داده شده است. به ما گفته شده بود که در علم خودت را با بالاتر از خود مقایسه کن و در پولخودت را با پاییندستی خودت مقایسه کن. شاید این جمله در ظاهر زیبا به نظر برسد، اما هیچ نقشی از تفکر استراتژیک در آن دیده نمیشود.
به نظر میرسد اکثر بچهها شیوه تربیتیشان بر اساس مقایسه با دیگران رخ داده است تا قابلیتها و علاقهشان. شاید در این لحظه مثالِ ابتدایی که از بیل گیتس آوردم برایتان معنی دیگری پیدا کرده باشد. اینکه آنها هنگامی که الگوی تصمیمگیری برای تربیت فرزندشان ندارند، چطور تصمیمهای بهتری برای تربیت فرزندشان گرفتهاند. همین مورد را بیایید مقایسه کنید در ارتباط با خانوادههایی که بچههایشان را کلاس گیتار میگذارند، چون گیتار نسبت به برخی آلات دیگر موسیقی همچون پیانو ارزانتر است. ما علاقه فرزندمان را فراموش میکنیم و بر اساس مقایسهها برای آنها تصمیمگیری میکنیم.
راه جلوگیری از مقایسه چیست؟
اولین چیزی که باید بدانیم آن است که در نهایت نیاز داریم در برخی مسائل خودمان را مقایسه کنیم. اما باید یاد بگیریم که در چه مسائلی خودمان را مقایسه کنیم. همانطور که گفتیم باید با توجه به منابع و قابلیتهای خودمان در زندگی، چشمانداز و ماموریتی را برای خودمان در نظر بگیریم. سپس در راستای آن ماموریت هیچ اشکالی ندارد اگر خودمان را مقایسه کنیم و حتی وارد رقابت ذهنی با افراد شویم.
به عنوان مثال اگر توسعه علم ماموریت زندگیمان است، اشکالی ندارد نسبت به مقالات جدید همکارانمان وارد رقابت ذهنی شویم. اما اگر خرید خانه جدید همکارمان، باعث شد که وارد رقابت ذهنی شویم، اینجا همانجایی است که باید جلوی مقایسه کردن را بگیریم.
راهحل بعدی آن است که قبول کنیم ذهن انسان نسبت به رقابت دچار خطا میشود. شاید خودمان هیچگاه بعضی از این خطاها را متوجه نشویم و فقط دیگران بتوانند آن را تشخیص دهند. برای حل این مشکل باید به دنبال Mentor یا همان لغت قدیمی خودمان مرشد باشیم.
هر فرد بسته به حوزه کاری و هدف زندگیاش باید یک مرشد در زندگیاش داشته باشد. برای تصمیمگیریهای اصلیمان باید نظر آن مرشد را بپرسیم که مطمئن شویم خطاهای ذهنیمان گریبانگیر تصمیماتمان نشود.
حامد زرندی/ پژوهشگر اقتصاد رفتاری/ تجارت فردا