دارون عجماوغلو یک اقتصاددان برجسته است که در سال 2024 جایزه نوبل اقتصاد را دریافت کرد. او استاد موسسه اقتصاد در MIT است و بهخاطر همکاریاش با جیمز ای. رابینسون در کتاب چرا ملتها شکست میخورند: ریشههای قدرت، رفاه و فقر (2019) شناخته شده است. او همچنین به همراه سیمون جانسون کتاب قدرت و پیشرفت: مبارزه هزار ساله ما بر سر فناوری و رفاه (2023) را تالیف کرده است. جی. بردفورد دیلانگ، استاد اقتصاد در دانشگاه کالیفرنیا برکلی، از سال 2002 برای پروژه سندیکیت مینویسد. او همچنین یک پژوهشگر در مرکز ملی تحقیقات اقتصادی است. دیلانگ، نویسنده کتاب بهسوی آرمانشهر: تاریخ اقتصادی قرن بیستم (2022) است و در سیاستهای اقتصادی نیز نقش برجستهای داشته است، از جمله در طراحی کمک مالی به مکزیک در بحران پزو در سال 1994. کاترینا پیستور، استاد حقوق تطبیقی در دانشکده حقوق دانشگاه کلمبیاست و نویسنده کتاب کد سرمایه: چگونه قانون ثروت و نابرابری میسازد (2019) است. او بهطور گستردهای در زمینه تقاطع قانون، ثروت و نابرابری در جوامع مدرن فعالیت کرده است.
تصویری کلی
اگر هنوز تردیدی وجود داشت که ریاستجمهوری دوم دونالد ترامپ ایالاتمتحده را به سمت الیگارشی سوق خواهد داد، ردیف جلویی مراسم تحلیف او –که شامل بزرگان سیلیکون ولی و سایر نخبگان تجاری بود– این تردیدها را از بین برد. اگر افراد سیاست را تعیین میکنند، نامزدهای کابینه ترامپ، انتصابات کاخ سفید و پاکسازیهای انجام شده در سازمانهای دولتی به وضوح نشان میدهند که دولت او قصد دارد به چه کسانی خدمت کند.
رایدهندگان ترامپ – حتی آنهایی که پیام پوپولیستی او را پذیرفتند- مشکلی با این موضوع ندارند زیرا همانطور که دارون عجماوغلو، برنده جایزه نوبل، توضیح میدهد، میلیاردرهایی که ترامپ انتخاب کرده است، بهعنوان «نابغههای کارآفرینی» دیده میشوند که «سطوح بینظیری از خلاقیت، جسارت، آیندهنگری و تخصص در طیف وسیعی از موضوعات» را دارند اما «باید واضح باشد که ثروت معیار مناسبی برای خرد و دانایی نیست.»
حامی مالی اصلی ترامپ، ایلان ماسک، بهترین مثال برای این موضوع است. جی. بردفورد دلانگ از دانشگاه کالیفرنیای برکلی، اشاره میکند که ماسک فقدان خرد خود را حتی پیش از مراسم تحلیف نشان داد، زمانی که او به «مختل کردن یک لایحه معمولی که برای ادامه کار دولت آمریکا طراحی شده بود» کمک کرد، رویدادی که «حکمرانی ناکارآمد» ناشی از رانتخواری دولت ترامپ را پیشبینی میکند.
جوزف ای. استیگلیتز برنده جایزه نوبل، نگران نتیجهای حتی وخیمتر است زیرا بسیاری از افراد حاضر در حلقه ترامپ «ارزشهای عصر روشنگری» را که موجب بهبود امید به زندگی، سلامت و استانداردهای زندگی از اواخر قرن هجدهم شده است رد میکنند. ایالاتمتحده «مدتهاست که در پیشرفت علم و فناوری پیشرو بوده است» اما آیا واقعا میتوان از «الیگارشی نوظهور» آمریکا –که «کاملا در پی کسب ثروت است»– انتظار داشت که «پیشرفتهای مداوم و گستردهای را هدایت کند»؟
کاترینا پیستور از دانشکده حقوق کلمبیا نتیجه میگیرد که با «واگذار کردن کل دولت به تجار»، دولت ترامپ اجماع واشنگتن –که فرض میکند بخش خصوصی کارآمدتر از بخش دولتی است– را به سطحی بالاتر رسانده است اما رایدهندگان طبقه کارگر ترامپ باید هوشیار باشند: طبق «منطق کسبوکار»، هدف مردم فقط «کمک به حداکثر کردن ارزش سهامداران» است. مگر اینکه شما «جزو معدود افراد در رأس هرم باشید» که فضایی برای آزادی نخواهید یافت.
فرار از عصر زراندود جدید
دارون عجماوغلو؛ در آمریکایی که ثروت بهطور فزایندهای به منبع اصلی جایگاه اجتماعی تبدیل شده است، میلیاردرها بهعنوان نابغههای کارآفرینی دیده میشوند که سطوح منحصربهفردی از خلاقیت، جسارت، آیندهنگری و تخصص در طیف گستردهای از موضوعات دارند اما باید واضح باشد که ثروت معیار مناسبی برای خرد نیست.
میلیاردرهای حوزه فناوری مانند بیل گیتس، مارک زاکربرگ و ایلان ماسک نهتنها جزو ثروتمندترین افراد در تاریخ بشر هستند بلکه از نظر اجتماعی، فرهنگی و سیاسی قدرتی استثنایی دارند. این امر تا حدی بازتاب جایگاهی است که جامعه ما بهطور کلی برای ثروت قائل است اما کل داستان این نیست.
چیزی که حتی مهمتر از خودِ ثروت است، تصویری است که از این میلیاردرهای خاص ارائه میشود؛ آنها بهعنوان نابغههای کارآفرینی دیده میشوند که از خلاقیت، جسارت، آیندهنگری و تخصص بینظیری در زمینههای مختلف برخوردارند. علاوهبراین، بسیاری از آنها ابزارهای ارتباطی اصلی –یعنی پلتفرمهای کلیدی رسانههای اجتماعی– را کنترل میکنند و همین مساله آنها را به موجوداتی با قدرتی بیسابقه در تاریخ معاصر تبدیل کرده است.
تصویر تاجر ثروتمند و شجاعی که جهان را متحول میکند، حداقل به دوران سرمایهداران انحصارطلب عصر زراندود بازمیگردد اما یکی از منابع اصلی جذابیت امروزی این تصویر، رمان اطلس شانه بالا انداخت Atlas Shrugged اثر آین رند است که شخصیت اصلی آن، جان گالت تلاش میکند تا سرمایهداری را صرفا از طریق نیروی اراده و ایدهآلیسم خود بازآفرینی کند.
در حالی که این رمان مدتها در میان کارآفرینان سیلیکون ولی و سیاستمداران گرایش یافته به لیبرترینیسم جایگاهی کلاسیک داشته است، تاثیر الگوی مرکزی آن محدود به این محافل نیست. از بروس وین(بتمن) و تونی استارک( مرد آهنی) گرفته تا داریوس تانز در سریال رستگاری، نوآوران ثروتمند و آگاه از فناوری که جهان را از فاجعه نجات میدهند، به بخشی ثابت از فرهنگ عامه تبدیل شدهاند.
قدرت پول
برخی افراد همیشه نسبت به دیگران قدرت بیشتری خواهند داشت اما چه میزان قدرت بیش از حد است؟ در گذشته، قدرت به توانایی فیزیکی یا مهارتهای نظامی مرتبط بود اما امروزه امتیازات آن معمولا از چیزی نشأت میگیرد که من و سایمون جانسون آن را «قدرت اقناع» مینامیم که در کتاب قدرت و پیشرفت توضیح دادهایم. این قدرت ریشه در جایگاه و پرستیژ دارد: هر چه جایگاه شما بالاتر باشد، توانایی بیشتری برای متقاعد کردن دیگران خواهید داشت.
منابع جایگاه اجتماعی در جوامع مختلف تفاوتهای زیادی دارند و میزان نابرابری در توزیع آن نیز متغیر است. در ایالاتمتحده، جایگاه اجتماعی در دوران انقلاب صنعتی بهطور محکم با پول و ثروت گره خورد و در نتیجه نابرابری درآمد و ثروت بهشدت افزایش یافت. هر چند دورههایی وجود داشته که دولتها تلاش کردهاند این روند را معکوس کنند اما جامعه آمریکا همواره برپایه سلسلهمراتب شدید جایگاه اجتماعی بنا شده است.
این ساختار از چندین جهت مشکلساز است. برای شروع، رقابت دائمی برای جایگاه اجتماعی– و قدرت اقناع ناشی از آن– عمدتا یک بازی با حاصل جمع صفر است زیرا جایگاه اجتماعی یک «کالای موقعیتی» است. افزایش جایگاه شما به معنای کاهش جایگاه همسایه شماست و سلسلهمراتب شدیدتر به این معناست که برخی افراد خوشحال خواهند بود، در حالی که بسیاری دیگر ناراضی و سرخورده باقی میمانند.
علاوهبراین، سرمایهگذاری در فعالیتهای با حاصل جمع صفر معمولا نسبت به سرمایهگذاری در فعالیتهای با حاصل جمع غیرصفر ناکارآمدتر و بیش از حد است. آیا بهتر است یک میلیون دلار را صرف خرید ساعتهای رولکس طلایی کنیم یا برای یادگیری مهارتهای جدید سرمایهگذاری کنیم؟
هر دو ممکن است ارزش ذاتی داشته باشند –زیبایی ساعت در برابر افتخار کسب دانش جدید– اما سرمایهگذاری اول صرفا نشان میدهد که شما ثروتمندتر هستید و توانایی بیشتری برای مصرف نمایشی دارید. در مقابل، سرمایهگذاری دوم سرمایه انسانی شما را افزایش داده و ممکن است به جامعه نیز کمک کند. اولی عمدتا یک بازی با حاصل جمع صفر است در حالی که دومی یک بازی با حاصل جمع غیرصفر. بدتر از آن، سرمایهگذاری در مصرف نمایشی میتواند بهراحتی از کنترل خارج شود زیرا همه برای جلو افتادن از دیگران هزینه بیشتری صرف آن میکنند.
مفسران اغلب این سوال را مطرح میکنند که چرا کسی که صدها میلیون دلار دارد، به صدها میلیون دلار بیشتر نیاز دارد؟ وقتی از قبل ۵۰۰ میلیون دلار داری، چه چیزی هست که نتوانی بخری که حالا بخواهی یکمیلیارد دلار داشته باشی؟ پاسخ این است که «میلیاردر» یک رتبه جایگاه اجتماعی است. آنچه اهمیت دارد، نه قدرت خرید بلکه پرستیژ و قدرتی است که در مقایسه با همتایانت به شما میدهد. در شرایطی که «ثروت برابر با جایگاه اجتماعی» تلقی میشود، رقابت بیامان ابرثروتمندان برای انباشت هرچه بیشتر ثروت اجتنابناپذیر خواهد شد.
دیکتاتوری شبهمتخصصان
دلایل تکاملی و اجتماعی متعددی برای ارتباط بین قدرت اقناع و جایگاه اجتماعی و پرستیژ وجود دارد. در نهایت، منطقی است که افراد از کسانی که تخصص دارند یاد بگیرند و معقول به نظر میرسد که موفقیت را به تخصص مرتبط بدانیم.
علاوهبراین، این نوع یادگیری برای جوامع نیز مفید است زیرا هماهنگی و حرکت به سمت بهترین شیوهها را تسهیل میکند اما زمانی که جایگاه اجتماعی با ثروت پیوند میخورد و نابرابری ثروت بیش از حد افزایش مییابد، بنیان تخصص شروع به فروپاشی میکند.
ارزش واقعی تخصص
یک آزمایش فکری را در نظر بگیرید. چه کسی در زمینه نجاری مهارت بیشتری دارد –یک نجار ماهر و خبره یا یکمیلیاردر صندوقهای پوشش ریسک؟ به نظر طبیعی میرسد که گزینه اول را انتخاب کنیم اما هرچه ثروت جایگاه بیشتری به همراه داشته باشد، دیدگاههای میلیاردرهای صندوقهای پوشش ریسک – حتی درباره نجاری– وزن بیشتری پیدا میکند. یا یک مثال معاصرتر را در نظر بگیرید. چه کسی در بحث آزادی بیان دیدگاه معتبرتری دارد: یک میلیاردر حوزه فناوری یا یک فیلسوف که مدتها درگیر این مساله بوده و نظرات و شواهد او توسط متخصصان دیگر بررسی شده است؟ میلیونها نفر در شبکه اجتماعی X (توئیتر) بهطور ضمنی گزینه اول را انتخاب کردهاند.
هرچه بیشتر در تعادل «ثروت= جایگاه اجتماعی» فرو برویم، بیشتر به برتری میلیاردرهای فناوری تن میدهیم اما دشوار است باور کنیم که ثروت میتواند معیار کاملی برای شایستگی یا خرد باشد، چه برسد به این که مرجع مفیدی برای نجاری یا آزادی بیان باشد. علاوهبراین، ثروت همیشه تا حدی تصادفی است.
ما میتوانیم بیپایان درباره اینکه لبرون جیمز بهتر است یا ویلت چمبرلین در اوج دوران حرفهایاش بحث کنیم اما از نظر ثروت، جای هیچ رقابتی نیست. چمبرلین در زمان مرگش در سال ۱۹۹۹ حدود ۱۰میلیون دلار دارایی داشت، در حالی که ثروت جیمز حدود 2/1میلیارد دلار برآورد میشود.
این تفاوت در نتیجه تفاوت در استعداد یا اخلاق کاری آنها نیست بلکه ناشی از این واقعیت است که چمبرلین در دورهای زندگی میکرد که ستارههای ورزشی آنچنان دستمزد بالایی دریافت نمیکردند. این مساله تا حدی به فناوری مربوط است (امروزه همه میتوانند بازیهای جیمز را از طریق تلویزیون و رسانههای دیجیتال تماشا کنند)، تا حدی به هنجارهای اجتماعی (پرداخت صدها میلیون دلار به ستارههای فرهنگی امری پذیرفتهتر شده است) و تا حدی به مالیات (اگر ایالاتمتحده همچنان نرخ مالیات بر درآمد حاشیهای بالای ۹۰درصد داشت، جیمز ثروت کمتری داشت و نابرابری ثروت در کشور کمتر میبود).
به همین ترتیب، اگر بخش فناوری تا این حد به مرکزیت اقتصادی دست نمییافت و اگر این حوزه براساس پویایی «برنده همه چیز را میبرد» شکل نمیگرفت (که تا حدی به نحوه سازماندهی بازارها بستگی دارد)، میلیاردرهای فناوری امروز اینقدر ثروتمند نمیشدند. این واقعیت که گیتس و ماسک مالیات کمتری پرداخت کردهاند، آنها را خردمندتر نکرده است اما قطعا ثروتمندتر و در نتیجه در تعادل «ثروت= جایگاه اجتماعی» تاثیرگذارتر کرده است.
قدرت فاسد میکند
این افراد همچنین از پویایی حتی زیانبارتری بهره میبرند که من و سایمون جانسون در کتاب قدرت و پیشرفت با استفاده از مثال فردیناند دو لسپس به آن پرداختهایم.
دو لسپس در اواخر قرن نوزدهم در فرانسه جایگاه اجتماعی عظیمی به دست آورد و به دلیل موفقیت در تکمیل پروژه کانال سوئز در برابر مخالفتهای طولانیمدت بریتانیا به «فرانسوی بزرگ» مشهور شد.
دو لسپس آیندهنگری داشت و مهارت زیادی در متقاعد کردن سیاستمداران در مصر و فرانسه برای پذیرش اهمیت تجارت بینالمللی دریایی نشان داد اما او همچنین بهشدت خوششانس بود: فناوریهای مورد نیاز برای ساخت کانال بدون استفاده از قفلهای آبی –که در ابتدا به دلیل حجم زیاد حفاریها غیرممکن بود– درست بهموقع توسعه یافتند و پروژه را نجات دادند. پس از پیروزی در پروژه سوئز، دو لسپس به جایگاه اجتماعی بالایی دست یافت اما کاری که او با این جایگاه انجام داد، آموزنده است. او بیپروا متوهم و خودبزرگبین شد و پروژه کانال پاناما را به مسیری غیرعملی سوق داد که در نهایت منجر به مرگ بیش از 20هزار نفر و نابودی مالی بسیاری دیگر (از جمله خانواده خودش) شد. مانند همه اشکال قدرت، قدرت اقناع میتواند فرد را دچار غرور، بیپروایی، ناهنجاری و رفتارهای اجتماعی مخرب کند.
داستان دو لسپس همچنان مرتبط است زیرا بهوضوح در رفتار بسیاری از میلیاردرهای امروزی طنینانداز میشود. در حالی که برخی از ثروتمندترین افراد آمریکا از جایگاه اجتماعی ناشی از ثروت خود برای تاثیرگذاری در بحثهای عمومی استفاده نمیکنند (مانند وارن بافت)، بسیاری دیگر این کار را انجام میدهند. گیتس، ماسک، جورج سوروس و دیگران بهراحتی درباره موضوعاتی که برایشان مهم است اظهارنظر میکنند. شاید ما با نظرات برخی از آنها موافق باشیم اما باید در برابر این وسوسه مقاومت کنیم.
جامعه باید از دانش و خرد کسانی که در یک موضوع خاص تخصص دارند بهره ببرد اما بزرگنمایی جایگاه کسانی که در حال حاضر از جایگاه اجتماعی زیادی برخوردارند (و سخت در تلاش هستند که آن را افزایش دهند) نهتنها بیفایده، بلکه مضر است.
راهی دیگر
البته تمام تقصیر افزایش نابرابری عظیم در سیاستهای ایالاتمتحده بر گردن میلیاردرها نیست (اگرچه آنها قطعا برای سیاستهایی که این تاثیر را دارند، لابی میکنند). با این حال، آنها باید مسوولیت سوءاستفاده از جایگاه عظیمی را که ثروت در شرایط نابرابری فزاینده برایشان فراهم کرده، بپذیرند. این امر بهویژه زمانی صادق است که آنها از جایگاه خود برای پیشبرد منافع اقتصادی شخصیشان به بهای زیان دیگران یا برای قطبی کردن جامعهای که از پیش دچار تفرقه است، با لفاظیهای تحریکآمیز یا رفتارهای نمایشی استفاده کنند.
اگر میلیاردرهای غیرپاسخگو در حال حاضر نفوذ اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بیش از حد دارند، آخرین چیزی که باید بخواهیم، دادن تریبونهای عمومی حتی بزرگتر به آنهاست، برای مثال، به شکل شبکه اجتماعی اختصاصی خودشان، همانطور که ماسک اکنون از طریق مالکیت X (توئیتر) چنین امکانی را دارد. در عوض باید به دنبال راهکارهای نهادی قویتر برای محدود کردن قدرت و نفوذ کسانی باشیم که پیش از این از امتیازات فراوانی برخوردار بودند. همچنین باید در مورد سیاستهای مالیاتی، مقرراتی و هزینهای که چنین شکافهای عظیمی را ایجاد کردهاند، تجدیدنظر کنیم.
اما مهمترین گام، دشوارترین نیز خواهد بود: ما باید بحثی جدی درباره ارزشهای واقعی جامعه آغاز کنیم و راههایی برای شناخت و پاداش دادن به مشارکتهای کسانی بیابیم که ثروت هنگفتی در اختیار ندارند. در حالی که اکثر مردم موافقند که روشهای متعددی برای کمک به جامعه وجود دارد و اینکه برتری در حرفه انتخابی فرد باید منبعی برای رضایت شخصی و احترام دیگران باشد، ما این اصل را نادیده گرفتهایم و در معرض خطر فراموش کردن کامل آن هستیم. این نیز یکی از نشانههای همین مشکل است.
به نظر میرسد که وضعیت سیاسی ایالاتمتحده بیش از پیش دچار هرجومرج و عملکرد نمایشی شده است. اتفاقی که در مورد لایحه بودجه رخ داد، نشاندهنده این است که سیاستگذاران دیگر به دنبال تصمیمات معقول و کارشناسی شده نیستند، بلکه بیشتر برپایه نمایشهای پوپولیستی و جنجالی عمل میکنند.
در این میان، شخصیتهایی مانند ایلان ماسک، دونالد ترامپ و جی.دی. ونس با انتشار اطلاعات نادرست و استفاده از نفوذ خود در فضای مجازی، باعث تشدید بحرانهای سیاسی میشوند. ماسک که حالا یکی از چهرههای تاثیرگذار در سیاست ایالاتمتحده است، از قدرت خود در شبکه اجتماعی X برای هدایت و تحریک افکار عمومی استفاده میکند، بدون اینکه الزامی به ارائه اطلاعات دقیق و مبتنی بر واقعیت داشته باشد.
این وضعیت نشاندهنده شکست حلقه تصمیمگیری دموکراتیک است، جایی که رایدهندگان به سیاستمدارانی رای میدهند که سیاستهایی را تدوین میکنند که نتایج آنها بر انتخابات آینده تاثیر میگذارد اما اکنون، این روند از هم گسسته شده و جای خود را به نمایشهای سیاسی داده است.
در آینده، این نوع سیاستورزی میتواند پیامدهای جدی اقتصادی و اجتماعی داشته باشد. بازارهای مالی تاکنون فرض را بر این گذاشتهاند که ترامپ بسیاری از وعدههای افراطی خود را عملی نخواهد کرد اما اتفاقات اخیر نشان میدهد که این فرض ممکن است نادرست باشد. تعطیلی دولت براساس اطلاعات غلط تنها آغاز این روند است و اگر سیاستهای پوپولیستی همچنان ادامه پیدا کنند، احتمال آسیبهای اقتصادی، جنگهای تجاری و بیثباتی اجتماعی افزایش خواهد یافت.
در نهایت، دو سناریو ممکن است رخ دهد:
1- جمهوریخواهان راهی برای بازگشت به سیاستورزی عقلانی پیدا کنند و از تاثیرگذاری شخصیتهایی مانند ماسک، ترامپ و ونس بکاهند.
2- دموکراتها در انتخابات میاندورهای ۲۰۲۶ اکثریت پایدار و قابلتوجهی به دست آورند و بتوانند سیاستهای اجرایی را کنترل کنند.
با این حال، در شرایط کنونی، به نظر نمیرسد که هیچکدام از این گزینهها بهراحتی محقق شوند. دولت فدرال آمریکا تا آیندهای نامعلوم در مسیر آسیبهای جدی قرار دارد و هنوز ترامپ بهطور رسمی وارد کاخ سفید نشده است.
آغاز توافق واشنگتنی جدید
کاترینا پیستور؛ اگر یک تصویر ارزش هزار کلمه را داشته باشد، تصویر بنیانگذاران و مدیرانعامل شرکتهای بزرگ فناوری که در ردیف جلو در مراسم تحلیف دونالد ترامپ نشستهاند، یک منشور است. ما به تازگی شاهد این بودیم که کسبوکارهای خصوصی در روشنایی روز دولت ایالاتمتحده را به تصرف خود درآوردند و تاریخ نشان میدهد که این وضعیت پایان خوشی نخواهد داشت.
به مدت دههها، به ما گفته شده که کسبوکارهای دولتی برای اقتصاد بد هستند. یکی از اصول بنیادین «توافق واشنگتن» که در دهه ۱۹۸۰ شکل گرفت، این بود که «صنعت خصوصی به طور کارآمدتری از شرکتهای دولتی مدیریت میشود» زیرا تهدید ورشکستگی باعث میشود که مدیران در شرکتهای خصوصی بر روی خط پایین تمرکز کنند. این اصول که ابتدا برای کشورهای آمریکای لاتین مطرح شد و سپس در دوران گذار پس از کمونیسم در اروپای مرکزی و شرقی به کار گرفته شد، از آن زمان به یک الگوی غالب در سیاستهای اقتصادی تبدیل شده است.
اما چه اتفاقی میافتد وقتی که کارآفرینان در دولت حضور دارند؟ این به چه معناست که برای توانایی مردم در تعیین قوانینی که براساس آنها حکومت میشوند؟ این سوالات به ندرت مطرح میشوند زیرا دعوت از کارآفرینان باتجربه به دولت به طور غریزی مورد تحسین قرار میگیرد. فرض بر این است که آنها میدانند چگونه امور را به طور کارآمد مدیریت کنند و حضورشان معمولا به طور موردی است اما در حالی که جذب کارآفرینان فردی به دولت موضوعی است، به نظر میرسد که دولت ترامپ قصد دارد کل دولت را به دست کارآفرینان بسپارد.
بدیهی است که قرار دادن یک تاجر مالی دیگر، اسکات بستنت، به عنوان وزیر خزانهداری تعجبآور نیست، با توجه به لیست طولانی پیشینیانی با پسزمینههای مشابه. همچنین بازگشت به عقب در اجرای قوانین ضدانحصار و نظارتهای محیطزیستی و مالی از دیگر ویژگیهای معمول دولتهای جمهوریخواه است که اغلب با پیامدهای منفی بلندمدت همراه بوده است؛ از بحران مالی ۲۰۰۸ گرفته تا آتشسوزیها، امواج گرما و طوفانهای یخی فزاینده و شدید.
اما دولت دوم ترامپ فراتر میرود. اگر یک تصویر ارزش هزار کلمه را داشته باشد، تصویر بنیانگذاران و مدیرانعامل بزرگترین شرکتهای فناوری (از جمله آمازون، متا و ایکس) که در ردیف جلو در مراسم تحلیف ترامپ نشستهاند، یک منشور است. آنها حتی اولویت بیشتری نسبت به نامزدهای کابینه رییسجمهور داشتند. در حالی که صنایع بزرگ نفت و مالی کمتر نمایان بودند، سایههای آنها نیز
به وضوح دیده میشد.
این تصاویر پیامی قویتر از هر بیانیه کلامی ارسال میکنند: نهتنها این دولت ایالاتمتحده «برای کسبوکار خوب است» بلکه خود کسبوکار است. حکمت قدیمی که «کسبوکار آمریکا، کسبوکار است» به افراط جدیدی کشیده شده است: دولت آمریکا نیز کسبوکار است. میتوان آن را «توافق جدید واشنگتن» نامید.
البته کسبوکار همیشه در تاریخ آمریکا نقش برجستهای داشته است. یک شرکت سهامی، شرکت ویرجینیا، اولین استقرار دائمی در آمریکای شمالی را تأسیس کرد و شرکت هند غربی هلند بسیاری از تجارت بردهداری فراآتلانتیک را کنترل کرد و قلعهها و مستعمرات در هند غربی و آمریکا ساخت. این نهادها بیشتر از شراکتهای عمومی، خصوصی بودند. آنها در واقع حاکمان خود بودند و شرکت هند شرقی که حکومت استعماری بریتانیا بر شبهقاره هند را برای تقریبا یک قرن برقرار کرد، حتی قدرت حاکمیتی خود را بر سرزمینهایی که فتح کرده بود، اعلام کرد. (اگرچه وارِن هِستینگز، رییسجمهور شرکت که به عنوان فرماندارکل هند بریتانیا منصوب شده بود به دلیل این تلاش برای کسب قدرت، استیضاح شد اما در نهایت تبرئه شد.)
تاریخ نشان میدهد که «شرکت-دولت» در بهترین حالت یک نعمت مختلط است. منطق کسبوکار جایی برای آزادی نمیگذارد مگر اینکه شما یکی از معدود افرادی باشید که در رأس قرار دارند. کسبوکار فقط دو نوع انسان را میسازد: کارگران و مصرفکنندگان؛ اولی به عنوان نهاده برای تولید و دومی به عنوان خریداران محصولات یا خدمات. در هر دو مورد، هدف تنها کمک به حداکثر کردن ارزش سهامداران است.
بنابراین، هزینههای نیروی کار باید پایین نگه داشته شود و تقاضا باید با هر وسیله ممکن بالا نگه داشته شود. جایی برای وفاداری، جامعه یا حقوق فردی وجود ندارد. مدیران ارشد در ایالاتمتحده ممکن است زمانی که از کار خود خارج میشوند، دستمزدهای هنگفت دریافت کنند اما کارگران میتوانند هر زمان که بخواهند اخراج شوند. مصرفکنندگان به عنوان کسانی که از خرید محصولات دلخواهشان زندگیشان غنی میشود، به تصویر کشیده میشوند؛ حتی زمانی که آن محصولات باعث بیماری یا مرگ آنها میشود، مانند مورد تنباکو یا الکل. مدل افزایش سود از طریق اعتیاد توسط شرکتهای دیجیتال بزرگ امروزی تکامل یافته است. «لایکها» که دوپامین را افزایش میدهند، پیمایش بیپایان و الگوریتمهایی که پستها را ویروسی میکنند، اطمینان میدهند که ترک کردن به مانند ترک موادمخدر باعث پریشانی میشود. هیچ نظارت و تعادلی وجود ندارد، هیچ مکانیزمی برای پاسخگویی وجود ندارد و هیچ دفاعی در برابر تجاوز به حریم شخصی فرد وجود ندارد. یک کلیک ساده هنگام ثبتنام میلیونها نفر را به دیکتاتوری خصوصی تسلیم میکند و اشتباه نکنید: آنچه که با آن روبهرو هستیم دیکتاتوری است. بازارها ممکن است در مورد چانهزنی میان طرفهای آزاد و برابر باشند اما شرکتها، همانطور که رونالد کوز به ما آموخت، مربوط به کنترل مرکزی هستند.
جزایر خصوصی دیکتاتوری شرکتی همیشه در تضاد با خوددولتداری دموکراتیک بودهاند و سرنوشت شرکت-دولتهای گذشته نشان میدهد که این بار نیز ممکن است پایان خوشی نداشته باشد. شورشها و تمردهای علیه شرکت هند شرقی باعث شد که حاکمان بریتانیا کنترل مستقیم بر شبهقاره هند را اعمال کنند و در نهایت شرکت را منحل کردند. در دیگر نقاط، شرکتهای استعماری معمولا به طرز بیرحمانهای حکومت میکردند و خود را پشت حمایتهای قانونی پنهان میکردند که آنها را از مسوولیتپذیری حفظ میکرد تا اینکه در نهایت با بدهیهای زیاد یا سوءمدیریت فرو پاشیدند. در آمریکایشمالی، منشورهای شرکتهای استعماری بهتدریج به پیشنویسهای قانون اساسی تبدیل شدند که قدرت اجرایی را محدود میکردند و حق رای را به مردم میدادند.نگه داشتن کسبوکارها از دولت و نهفقط در ایالاتمتحده روزبهروز سختتر میشود، چشمانداز حذف کنترلها بر قدرت خصوصی به وسیله دستیابی به قدرت عمومی برای رهبران کسبوکار با زمان و پول کافی برایشان وسوسهانگیز است. حالا که ما شاهد تصرف کسبوکار از دولت در روشنایی روز بودیم، تنها گزینهها دموکراتیزه کردن کسبوکار یا کنار گذاشتن هرگونه تظاهر به دموکراسی است.
احمقهای آمریکایی
جِی. بردفورد دِلانگ؛ با تصمیم ناگهانی دونالد ترامپ، ایلان ماسک و جی.دی. ونس برای خرابکاری در یک لایحه روتین که هدف آن تامین مالی دولت ایالاتمتحده بود، جهان پیشنمایشی از سیاست آمریکا در سالهای آینده دریافت کرد. در تمام تصمیمات، نمایشهای پرزرقوبرق و حرکات نمایشی جایگزین سیاستگذاری منطقی و شایستگی پایهای خواهند شد.
بحران تعطیلی دولت در کریسمس و پیشنمایشی از آینده
تهدید تعطیلی دولت در آستانه کریسمس که توسط سه شخصیت محوری یعنی ایلان ماسک، دونالد ترامپ و جی.دی. ونس به وجود آمد به سختی برطرف شد. با این حال، مرور این اتفاق اهمیت دارد چراکه پیشدرآمدی بر بیکفایتی و ناکارآمدی است که آمریکا (و جهان) پس از روی کار آمدن ترامپ در ژانویه تجربه خواهد کرد.
در آستانه ضربالاجل ۲۰دسامبر برای تصویب لایحهای که بودجه دولت فدرال را تامین کند، رهبران مجلس نمایندگان و سنا به یک توافق موقت دست یافتند که تامین مالی دولت را برای سه ماه دیگر تضمین میکرد. هیچیک از طرفین کاملا از این توافق راضی نبودند اما همه میتوانستند با آن کنار بیایند. آنها رای کافی برای تصویب این لایحه را داشتند و دولت جو بایدن نیز آماده بود آن را برای امضا به رییسجمهور ارائه کند.
اما ناگهان ایلان ماسک وارد ماجرا شد و طبق گزارش پولیتیکو با انتشار بیش از ۱۰۰پست در شبکه اجتماعی X (توئیتر سابق)، فضای حزب جمهوریخواه را ملتهب کرد. او با طرح ادعاهای نادرست و گمراهکننده، خشم جمهوریخواهان را برانگیخت. از جمله این ادعاها این بود که این لایحه بودجهای را برای توسعه سلاحهای بیولوژیکی اختصاص میدهد در حالی که در واقع این بودجه برای آزمایشگاههایی در نظر گرفته شده بود که میتوانستند در آینده از انتشار بیماریهای همهگیر جلوگیری کنند. (فراموش نکنیم که کووید-۱۹ به اندازه ابولا مسری یا کشنده نبود و نمیتوانیم در آینده روی چنین خوششانسیای حساب کنیم.)
ماسک همچنین ادعا کرد که اعضای کنگره ۴۰درصد افزایش حقوق خواهند داشت در حالی که در واقع تنها یک افزایش 8/3درصدی برای جبران هزینههای زندگی در نظر گرفته شده بود. او همچنین مدعی شد که این لایحه شامل سهمیلیارد دلار یارانه برای ساخت یک استادیوم جدید برای تیم فوتبال آمریکایی واشنگتن کامندرز است در حالی که در واقع این بودجه فقط شامل انتقال زمین استادیوم آر.اف.کی-که هیچ تیمی در آن بازی نمیکند- به دولت محلی واشنگتن دیسی برای بازتوسعه آن بود.
نفوذ ماسک و پیروی جمهوریخواهان
اینها تنها نمونهای از ادعاهای نادرست ماسک بودند. با این حال او توانست جمهوریخواهان را مرعوب کند و آنها را مجبور کرد که از این لایحه حمایت نکنند. او در پستی تهدید کرد: «هر عضو مجلس نمایندگان یا سنایی که به این لایحه رای دهد در انتخابات دو سال آینده باید از کنگره حذف شود!» به جای اینکه جمهوریخواهان ناآگاهی ماسک را زیر سوال ببرند، دنبالهرو او شدند.
طبق گفته نمایندگان جمهوریخواه، تا صبح روز ۱۸دسامبر، خود ترامپ با این لایحه مشکلی نداشت اما بعدازظهر همان روز او و ونس موضعی تهاجمی گرفتند و جمهوریخواهان را «احمق و نالایق» خواندند چراکه اجازه داده بودند آمریکا در سال ۲۰۲۵ به سقف بدهی برخورد کند. آنها خواستار تصویب «لایحه تامین مالی موقت بدون هیچ امتیازدهی به دموکراتها همراه با افزایش سقف بدهی» شدند و هر گزینه دیگری را «خیانت به کشور» دانستند.
بیثباتی در رهبری جمهوریخواهان
تا ۱۹دسامبر، رهبران دموکرات در مجلس نمایندگان دیگر نمیدانستند که دقیقا با چه کسی باید مذاکره کنند. جیمی راسکین پرسید: «واقعا رییس مجلس مایک جانسون است؟ یا دونالد ترامپ؟ یا ایلان ماسک؟ یا شخص دیگری؟» حتی سناتور رند پال پیشنهاد داد که ماسک به عنوان رییس مجلس نمایندگان انتخاب شود.
در نهایت، مایک جانسون(رییس مجلس نمایندگان) و حکیم جفریز(رهبر اقلیت مجلس) توافقی اضطراری را در لحظات آخر نهایی کردند که شامل امتیازات قابل توجهی به دموکراتها بود و هیچ افزایشی در سقف بدهی نداشت، نتیجهای که شکست سیاسی بزرگی برای ترامپ، ماسک و ونس محسوب میشد. اما این موضوع برای آنها اهمیتی ندارد زیرا هدف آنها سیاستگذاری نیست، بلکه نمایش و هیاهو است.
آینده سیاست آمریکا: سیاستگذاری یا نمایش؟
ترامپ و جمهوریخواهان جدید در کنگره به حمایت شدید رایدهندگانی متکی هستند که یا اطلاعات کمی دارند یا به طور کامل گمراه شدهاند. این رایدهندگان متوجه نخواهند شد که تعداد دموکراتهایی که به لایحه جانسون رای دادهاند، بیشتر از جمهوریخواهان بوده است؛ همان موضوعی که باعث شد ماسک بپرسد: «پس این لایحه جمهوریخواهان است یا دموکراتها؟»
وضعیت سیاست آمریکا به نمایشهای حرفهای کشتی شباهت پیدا کرده است، جایی که واقعیات اهمیتی ندارند و تنها نمایش مهم است. چرخه تصمیمگیری دموکراتیک که در آن رایدهندگان مسوولان را انتخاب میکنند، سیاستهایی تدوین میشود و سپس تاثیر آنها در انتخابات بعدی مشخص میشود، اکنون کاملا از هم پاشیده است اما این وضعیت بدون پیامد نخواهد بود. مشخص نیست که آیا ترامپ، ماسک و ونس عواقب این آشفتگی را در نظر گرفتهاند یا نه. همانطور که پل کروگمن اشاره میکند «بازارهای مالی پس از انتخابات اینگونه شرطبندی کردهاند که ترامپ بسیاری از وعدههای انتخاباتی خود را عملی نخواهد کرد و تاثیرات فاجعهبار جنگهای تجاری، اخراجهای گسترده و دیگر سیاستهای او را نادیده گرفتهاند.»
اکنون به نظر میرسد که این ارزیابی بازار اشتباه بوده است. یک تعطیلی غیرضروری و قابل اجتناب دولت براساس ادعاهای کاملا نادرست در مورد یک لایحه موقت تامین مالی نشان میدهد که پخشکنندگان اطلاعات نادرست خودشان نیز تحتتاثیر دروغهایشان قرار گرفتهاند.
آیا قانونگذاران جمهوریخواه توانایی ارتباط مجدد با پایگاه سیاسی خود را خواهند داشت؟ آیا دموکراتها در انتخابات میاندورهای سال ۲۰۲۶ اکثریت پایداری به دست خواهند آورد؟
هر چیزی ممکن است اما من روی آن شرط نمیبندم. همه نشانهها حاکی از آن است که دولت فدرال آمریکا که تا حد زیادی از کار افتاده، آسیبهای بزرگی به این کشور وارد خواهد کرد و هنوز حتی ترامپ روی کار نیامده است.
منبع: جهان صنعت