اکنون عجماوغلو وارد حوزه دیگری از عوامل قدرت و اقتصاد شده است: فناوری.
فناوری، موضوع تازهای است که این اقتصاددان وارد آن شده و به بررسی شاخههایی که بر اقتصاد از جمله عوامل کار و نیروی کار اثر میگذارد، پرداخته است. در این خصوص رعنا فروهر از روزنامه فایننشالتایمز با عجماوغلو گفتوگویی کرده که «یک وعده ناهار» نام دارد.
رعنا فروهر در ابتدای گزارش خود مینویسد: معمولا ناهار رأس ساعت 11 صرف نمیشود اما دارون عجماوغلو، پروفسور اقتصاد امآیتی فردی است که خیلی منظم است. ما در اوایل روز و نزدیک دفترش در کمبریج ماساچوست قرار گذاشیم؛ طوریکه او بتواند بعد از جلسه سریعا به دفترش برگردد تا برای کتاب تازهاش یک پادکست بگذارد.
عجماوغلو در کمبریج مشهور است، اما با اینحال او در بین حلقههای اقتصادی سیاسی جهان هم شهرت بسزایی دارد. او برنده مدال جان بیتس کلارک است که غالبا معادل جایزه نوبل است و تخصصاش در پیوند دادن سیاست، اقتصاد و فناوری او را در این روزها در مرکز بحثهای سیاست جهانی قرار داده است. آخرین کتاب او، «قدرت و پیشرفت»، نقدی بر هزاره قبلی پیشرفت فناوری است که همراه با همکار دیگرش پروفسور امآیتی، سیمون جانسون نوشته است.
فروهر مینویسد: من بحثم را درباره این موضوع گذاشته بودم که اگر انگیزههای مناسب و مقررات ایمن بهکار گرفته نشود چرا فناوری همیشه برای نیروی کار، دستمزد یا توسعه بشری برد – برد نیست. اما سریعا مکالمه ما به موضوع مورد توجه هر دوی ما یعنی ترکیه، عوض شد.
عجماوغلو که ارمنیتبار است در سال 1967 در استانبول بهدنیا آمد و همانجا هم بزرگ شد. پدرش ترک است و از بخش پدری اهل ترابازون، کنار دریای سیاه است؛ جایی که ترکها با یونانیها، قفقازها و تعداد دیگری از اقلیتهای نژادی آمیخته شدند.
نویسنده فایننشالتایمز از عجماوغلو میپرسد که بزرگ شدن یک ارمنی در ترکیه چطور بود؟ او میگوید: «در آنجا سطوح مختلفی از تبعیض وجود داشت اما من هرگز احساس ناامنی نکردم.»
آمریکا بر نگاههای عجماوغلو تاثیر گذاشته است. او میگوید: «همهچیز به مکان و تاریخ برمیگردد. من در اواخر رژیم نظامی در ترکیه به مدرسه میرفتم. دیدم که دموکراسی کار نمیکرد و اقتصاد به مشکل خورده بود. من که آن موقع 16ساله بودم خیلی تعجب میکردم. از خودم میپرسیدم چه ارتباطی بین این چیزها است؟ خب، من برای پیدا کردن این سوال اقتصاد خواندم.»
کتاب سال 2019 او به نام «راه باریک»، به بررسی توازن میان قدرت دولت و قدرت جامعه میپردازد که در آن مواردی از قبیل سازمانهای مدنی، کنش جمعی و رسانهها را مورد سنجش قرار میدهد. عجماوغلو میگوید: «این موارد همیشه در ترکیه ضعیف بوده است، زیرا امپراطوری عثمانی یک امپراطوری از بالا به پایین بود.» او مشاهده کرده بود که متعاقب سیاست پایین به بالایی که پس از فروپاشی عثمانی رخ داد، سریعا توسط مصطفی کمال آتاترک متمرکز شد. از نظر عجماوغلو، انتخابات دور اولی که با رای بالای رجبطیباردوغان حاصل شد، «یک روز غمانگیز برای ترکیه است.»
فروهر در ادامه مینویسد که من از عجماوغلو پرسیدم چه چیز باعث شد تا او فناوری را بهعنوان آخرین موضوع خود برگزیند. او گفت: «خب، بیش از 30 سال است که من درباره فناوری فکر میکنم؛ پایاننامه کارشناسی من درباره اثرات فناوری بر اشتغال و دستمزد بود. زمانی فکر میکردم که میتوانستم درباره سیاست، اقتصاد، دموکراسی، جنگ و ... مطالعه کنم، پس، تحقیقات آکادمیک من موازی با این موارد پیش رفت.»
تحقیقات نشان میدهد که گسست فناوریهای مهم – مثل انقلاب صنعتی – میتواند دستمزدهای طبقه کارگر را در کل از بین ببرد. این موضوع همچنین به نبرد توزیعی و قدرت داینامیک ذاتی آن اشاره میکند. به نظر او، «بله، شما پیشرفت کردهاید اما بهایی را برای آن پرداخت کردهاید که بزرگ بوده و خیلی هم زمان برده. یکصد سال شرایط خیلی سختی برای مردم کارگر بود، دستمزدهای واقعی پایین، بهداشت خراب و شرایط زندگی بد، استقلال کمتر و سلسلهمراتب بیشتر. دلیل اینکه ما از آن سختی خارج شدیم، قانون علم اقتصاد نبود، بلکه در عوض یک تلاش اجتماعی مردمی بود که در آن اتحادیهها، سیاست پیشرفتهتر و در نهایت نهادهای بهتر نقش کلیدی را بازی کردند؛ و تغییر جهت فناوری در دور کردن جهت (مردم) از اتوماسیون خالص سهم مهمی داشت.»
فروهر در ادامه گزارش خود اینچنین مینویسد: به او میگویم که ذهن من خیلی درگیر این موضوع است که بسیاری از اقتصاددانان هنوز عوامل غیربازار مانند جامعه، نهادها و طبیعت قدرت را به اندازه کافی در جمعبندیهایشان جدی نمیگیرند. نگاه خود او این است که سرمایه در غیاب محدودیتها آنچه را که بخواهد بگیرد، میگیرد و فناوری ابزاری است که میتوان آن را برای خوب یا بد استفاده کرد که به نظر برای هر شخص عادی، این یک امر بدیهی است.
او لبخند میزند و میپرسد: «بله، برای من این امر خیلی منطقی است. پس چرا برای ما که حرفهای هستیم این موضوع خیلی طول کشید تا آن را بفهمیم؟ چون در پایان روز اقتصاددانان به دلایلی شرطی شدهاند که فکر میکنند هنوز بازار کار میکند و البته در بعضی مواقع این تفکر درست هم است.»
اما او اضافه میکند که حتی باهوشترین سیاستگذار اقتصادی هم «اشتباه میکند.» و زمانی که آنها اشتباه میکنند، «فناوریهای خیلی قدرتمند و برخی افراد که آن را کنترل میکنند را درگیر میسازند و آنها میتوانند آن را طوری شکل دهند که خودشان را بعدا قدرتمند سازد یا منتفعشان کند و آنها را در زمانی که مشکلات زیادی است برنده سازد.»
او به غور در این مسئله میپردازد که چرا حرفهایهای علم اقتصاد غالبا دیر به شناخت حقایق بدیهی میرسند. او میگوید: «من فکر میکنم که یکی از چیزهایی که شما باید بهعنوان یک اقتصاددان به آن بپردازید این است که همزمان دو ایده چالشبرانگیز را در ذهنتان داشته باشید.» در مورد آخرین کارش این حقیقت وجود دارد که فناوری میتواند رشد را خلق کند، اما نمیتواند توده مردم را (حداقل برای یک دوره طولانیمدت) غنی سازد. «پیشرفت فناوری مهمترین رانش شکوفایی بشری است، اما ما مایل هستیم که فرایندی را که اتوماتیک نیست فراموش کنیم.»
آنچه که حائز اهمیت است این است که مدلسازی ریاضی و فهم کمّی چالش میان سرمایه – که از پیشرفت فناوری بیشترین منفعت را میبرد- و نیروی کار،
امر سادهای نیست. عجماوغلو نسخههای مرسوم برای مقابله با نابرابری «فنپایه» مثل درآمد پایهای جهانی را رد میکند، چون «به همان صورت توزیع قدرت ضمنی را کنار میزند و افرادی که سود میبرند را بالا میبرد و به دیگران خردهریزها را میرساند. این نوع نسخه، سیستم را از بعضی جهات سلسلهمراتبیتر میسازد.»
از طرف دیگر، عجماوغلو هوادار سرسخت دولت بایدن است. او میگوید: «من فکر میکنم آنها کار بزرگی را انجام میدهند. شاید اشتباهاتی داشته باشند اما در برخی از چالشهای کلیدی که حداقل پنج دولت پیش از آن با آنها برخورد نکرده بودند، مثل اقلیم، جهانیسازی و کارگران، دارد مقابله میکند. آیا آنها در تمامی جبههها کار درستی را انجام میدهند؟ من نمیدانم. من فکر کنم آنها در مورد چین دست به یک قمار بزرگ زدهاند زیرا رویکرد خیلی تهاجمی دارند، اما احتمالا، در کفش آنها هم چنین ریگی هست.»
او در مورد تغییرات اقلیمی معتقد است که شاید در قانون کاهش کربن که مثل بسیاری از دیگر کشورها از جمله برخی کشورهای اروپایی به انرژیهای سبز یارانه میدهند، یک راهحل غیردقیق اما «از لحاظ سیاسی امکانپذیر» باشد. این پروفسور میگوید که «هیچ راهحل تضمینشدهای وجود ندارد. من نمیدانم چه باید بکنم، اما دو سطح راهحل وجود دارد؛ یکی آرزوهاست و دیگری اهرمهاست.» در مورد اول حداقل او احساس میکند که کاخ سفید در مسیر درست قرار دارد.
بایدن بعد از فرانکلین روزولت، هوادارترین رئیسجمهوری طرفدار کارگران است، نکتهای که عجماوغلو از آن حمایت میکند بهویژه زمانی که فناوریهایی مانند اتوماسیون و هوش مصنوعی، اشتغال را در زنجیره مواد غذایی بیشتر از گذشته تهدید میکند. او معتقد است که ما به یک نهضت قوی روابط کاری در ایالات متحده نیازمند هستیم؛ «ما نیاز داریم محیطی را خلق کنیم که در آن صدای کارگران شنیده شود»، چیزی که ساختار فعلی اتحادیهها لزوما آن را انجام نمیدهند. او یک مدل آلمانی را که در آن بخشهای عمومی و خصوصی و نیروی کار با یکدیگر کار میکنند، ترجیح میدهد تا مدل آمریکایی که سازماندهی آن بنگاه به بنگاه است.
او میگوید: «من به مهارتهای یک نجار یا باغبان یا برقکار یا نویسنده فکر میکنم، آنها جزو بزرگترین دستاوردهای بشری هستند و باید سعی کنیم تا آن مهارتها را ارتقا بخشیم و آن همکاریها را بالاتر ببریم. فناوری میتواند این کار را انجام دهد، یعنی به این معنا که از فناوری نه برای جایگزین کردن این افراد و نه برای خودکار کردن آن مهارتها بلکه با دادن ابزارهای بهتر، اطلاعات بهتر و سازماندهی بهتر برای افزایش بهرهوریشان استفاده کنیم.»
او روزی را تصور میکند که معلمان بتوانند از هوش مصنوعی برای خلق برنامههای درسی جدید فردی برای هر دانشآموز استفاده کنند یا پرستاران قادر باشند تا نقشهای بیشتری را برای مثال تشخیص بیماریها داشته باشند. او میگوید: «چرا پرستاران نمیتوانند نسخههای دارویی بنویسند؟ چرا باید از طریق سلسلهمراتب بگذرد که شما مجبور باشید برای انجام این کار به دکتر زنگ بزنید؟ امروزه افرادی که بیشترین وقتشان را با بیماران میگذرانند، پرستاران
هستند نه دکترها؛ کسانی که کمترین دستمزد و ارزش را دریافت میکنند. با استفاده از فناوریها برای قدرتمند کردن این کارگران، بهرهوری سراسری و کیفیت مراقبت بالا میرود و در همان حال دستمزدها هم افزایش مییابد.»
در ذهن او ارتقاء مهارت برای آینده دموکراسی حیاتی است. او میگوید: «ما مجبوریم بتوانیم تا قابلیتهایمان را در میان گروههای متنوع کارگری قدرتمند کنیم و افزایش دهیم.» عجماوغلو مانند بسیاری از نخبگان تحصیلکرده تایید میکند که او در وهله اول دونالد ترامپ را جدی نمیگرفت: «من در کل اخبار انتخابات سال 2016 را گوش نمیدادم چون متقاعد شده بودم که کنار گذاشته میشود. من از او خیلی متنفر بودم و فکر میکنم تو هم به عنوان یک فرد چپمحور از ترامپ متنفر هستی، اما از نگاه من متنفر بودن از هواداران ترامپ یک جنایت نابخشودنی است. مردم نظرات خیلی مختلفی دارند خیلی راههای مختلفی برای بیان آنها هم هست. برخی از آنها نژادپرست هستند و برخی از آنها زنستیز. اما آنها هم مردم هستند و سختی میکشند و باید آنها را قبول کنیم. فکر میکنم که محور چپ در قبول کردن آن شکست خورده است.»
مکالمه به حوزه بعدی نابرابری مدنظر پروفسور رسید، یعنی: سلسله مراتب. «شما روانشناسی تکاملی خواندهاید یا با مردم زیادی که میگویند آنها میخواهند ثروتمندتر از شما قدرتمندتر از دیگران، افراد و ... باشند، برخورد کردهاید. فکر میکنید دنیا به همین روال است؟ اما پس از اینکه با مردمشناسان حرف بزنید و آنها به شما خواهند گفت که در اکثر دوره بشریت ما به همین شیوه شکارچی گردآورنده زندگی کردهایم. خب پس مشکل با این موضوع چیست؟»