در پایان یک روز کاری میزبان داستان ما آگاه میشود که میهمانی مهم در راه است. نام میهمان پشت خطوط ناامن تلفن البته گفته نمیشود و مجال مذاکره حضوری هم نیست؛ اما میشد حدس زد که چنین میهمانی ویژهای از چند گزینه خارج نیست بهخصوص آنکه شایعه این میهمانی از ۱۰ روز قبل به گوش رسیده بود. با وجود این احتیاط شرط عقل سیاسی است و باید صبر کرد. دشمنان زیادی میخواهند این میهمانی را به هم بزنند. صبح روز بعد پس از یک جلسهی کاری فشرده میزبان به رئیس دفترش میگوید تا چند لحظه دیگر میهمان خواهد داشت، اما برای تعیین سطح استقبال از او بررسی کند که میهمان کدام یک از گزینههای متصور است. میهمان اما سررسیده بود؛ از راهی ویژه و مجال هماهنگی بیشتر نبود. حتی در حد تنظیم صورت اتاق میزبان و تنها میشد از او خواست آهستهتر گام بردارد تا خود رئیس به استقبال از میهمان برود. پس از دیدار کوتاه، اما همچنان باید صبر میکردند تا میهمان به خانهی خویش برسد و آنگاه خبر منتشر شود، هیچ عکس رسمی از میهمانی وجود نداشت جز یک قاب نیمهرسمی. بدخواهان بسیار بودند و دشمنان در کمین...
در این فاصله گله شکل میگیرد. بهخصوص زمانی که عکس و خبر دیدار منتشر میشود، خداحافظی در فضای مجازی صورت میگیرد؛ در یک پست اینستاگرامی و همه شگفتزده میشوند. سیاستمدار حساس داستان ما از دسترس خارج میشود و بنا به روحیه حساسی که دارد پشت خط تلفن کسی نمیآید. پیامکهایی میزند و با برخی خبرنگاران پیامهایی رد و بدل میکند، اما مذاکره نمیکند. در چنین شرایطی دوستان عجول و دشمنان خوشحال خبرسازی میکنند: از شایعهی جایگزینی، موافقت با خداحافظی، نقش رئیس دفتر در این خداحافظی و نقشهای که برای جانشینی خود کشیده است. اینکه مدتها بود که مقدمات این خداحافظی فراهم شده بود و دوگانههایی شکل میگیرد: میان رئیسجمهور و وزیر امور خارجه، میان وزیر امور خارجه و رئیس دفتر رئیسجمهور، میان دیپلماتها و سرداران، میان اصلاحطلبان و اصولگرایان و دیگر دوقطبیهای سیاسی که گاه تا مرز صلح و جنگ هم پیش میرود. اما واقعیت ماجرا چیز دیگری است. یکی از دیپلماتهای میانهروی قدیمی که دوست هر دو طرف داستان است میانداری میکند، نامهی محبتآمیز و راهبردی سردار قاسم سلیمانی به دکتر محمدجواد ظریف نوشته میشود و بر تفکیک مأموریتهای دیپلماتیک و دفاعی کشور تأکید میشود و شکافی که دشمن از آن سود جسته است ترمیم میشود. همان رئیس دفتری که با ناجوانمردی شایعه کرده بودند که در پی جانشینی وزیر امورخارجه است در تلاش برای بازگشت ظریف تا جایی پیش میرود که بر سر موقعیت سیاسی و اجتماعی خود آمادهی پرداخت هزینه میشود. عملیات بازگشت در سکوت رسانهای دنبال میشود و رایزنیهای گستردهای صورت میگیرد. دو تن از مدیران ارشد سیاست خارجی کشور یکی در دفتر رئیسجمهور و دیگری در دفتر وزارت امور خارجه ـ درحالیکه هر دو متهم به جایگزینی ظریف میشوند ـ همه سعی خود را برای بازگشت میکنند. دوستی ۴۰ سالهی واعظی ـ ظریف از انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا به کار میافتد. مجید تختروانچی دوست قدیمیاش را پیدا میکند و او را از سکوت خارج میکند. اسحاق جهانگیری معاون اول رئیسجمهور و علی لاریجانی رئیس مجلس که در کنار روحانی و ظریف ضلع سوم تصویب برجام است، با وزیر مستعفی امورخارجه تلفنی صحبت میکنند. محمود واعظی در توئیتر نظر رئیسجمهور را اعلام میکند: جمهوری اسلامی ایران تنها یک وزیر امورخارجه دارد و آن محمدجواد ظریف است.
عباس عراقچی تا نیمهشب در منزل رئیساش روی یک متن آبرومند کار میکند، حالا از خداحافظی یک روز گذشته است. همین امشب باید بازگشت صورت گیرد در غیر این صورت در میهمانی تازهای که در راه است، غیبت میزبان شماره دو سخت به چشم خواهد آمد و دشمنان ایران شادتر خواهند شد. ساعت از ۱۲ شب میگذرد و به ۲ بامداد میرسد. متن رد و بدل میشود. تا اذان صبح کار میشود و در نهایت قبل از ۷ صبح نهایی میشود. چند لحظه بعد عکس سه نفره مخابره میشود: یک چتر برای سه نفر: رئیس، وزیر و رئیس دفتر... و چندی بعد هر سه از میهمان جدید استقبال میکنند. داستان تمام میشود.
اما بازندگان داستان چه کسانی بودند: بازندگان اصلی دشمنان ایران بودند. رئیس دولت اسرائیل که در نشان دادن شادی خویش عجله کرد و گفت از دست ظریف راحت شدیم و سیاستمداران تندروی عبری و عربی و غربی که فکر کردند یک قدم به جنگ نزدیکتر شدهاند و پیمانکاران ایرانی آنان که با ناسزا گفتن به محمدجواد ظریف بهعنوان یک میانجی صلح در عطش جنگ میسوختند. همانان که دفاع سیاسی ظریف از میهناش را برنمیتابند و در واقع میهنی ندارند و ترجیح میدهند با «سلاح»، سخن بگویند تا با «سلاح سخن» چراکه در استدلال کم میآورند و دوست دارند به طمع خام خود سوار بر تانکهای دشمن وارد خاک ایران نه به عنوان میهن خویش که به عنوان یک سرزمین تحت استیلای دشمن شوند.
برخی هممیهنان تندرو هم در زمره بازندگان بودند. همان افرادی که از فرط راستروی به ورطه چپروی افتادهاند و به نام پایداری، عقبنشینی میکنند و قصد دارند ما را به دوران محمود احمدینژاد بازگردانند و به نام دلسوزی دلواپسی میکنند. آنان نیز نتوانستند خشنودی خود را پنهان سازند و یکی از رجال رادیکالشان که سالهاست مهر سکوت بر لب زده است زبان گشود و گل از گلش شکفت که ظریف رفت... اینان بیش از همه از بازگشت ظریف ناراحت شدند و ناراحتی خود را حتی پس از بازگشت ظریف در صداوسیما هم نشان دادند و سعی کردند چنین جلوه دهند که داستان ظریف یک بازی باخت ـ باخت برای اوست: اگر برود که برای همیشه از قدرت و حاکمیت خارج شده است و اگر بماند که با سرشکستگی بازمیگردد و این سرشکستگی دو صورت دارد: اول در برابر اپوزیسیون که ظریف را به تداوم قهر و استعفا تحریک میکند و او را به سبب سستی در ارادهاش نزد افکارعمومی تحقیر میکند و دوم در برابر حاکمیت که ظریف را یار روزهای سخت نمیداند. دلواپسان بیش از همه از تخریب چهره ظریف نزد مقام رهبری خشنود بودند که همواره از ظریف به سلامت و صداقت یاد کرده بودند و با وجود انتقادات جدی به برجام از تلاشهای ظریف حمایت کرده بودند و این فرمول خردمندانه ظریف را تأیید کرده بودند که در مقام کارشناسی و تصمیمسازی از بیان رأی خود حتی در عالیترین سطوح حکومت ابا نمیکرد، اما در مقام کارگزاری و تصمیمگیری به رأی اجماعیافته در حاکمیت عمل میکرد. این نسبت ظریف و حاکمیت همواره برای تندروهای اصولگرایی که دم از رابطهی مرید و مرادی در سیاست میزدند بدیل خطرناکی بود، بهخصوص که از علاقه شخصی رهبری و ظریف اطلاع داشتند. همان رابطهای که مانع از برکناری زودهنگام ظریف در دولت محمود احمدینژاد شد و در بهکارگیری ظریف در سطوح عالی دیپلماسی ایران هم نقش مهمی داشت و در واقع سنگر دفاع محمدجواد ظریف و دیپلماسی اعتدالی در برابر تندروی چپ و راست از سیدعلی اکبر محتشمی تا محمود احمدینژاد بود که هر دو از مقطعی مانع از ترقی محمدجواد ظریف شدند.
همین جریان سیاسی و فکری در ۲۰ ساعت غیبت محمدجواد ظریف شادمانی کرد و از همه بدتر با احاله استعفا به دولت سعی کرد روحانی را متهم اصلی استعفای ظریف نشان دهد و به نام دفاع از محور مقاومت بکوشد ظریف را غیرخودی نشان دهد. در واقع مأموریت اصلی این جریان، دادن نشانی نادرست در سرتیتر خبرها و نظرها بود. تمرکز بر ناهماهنگی در دفتر رئیسجمهور و تلاش محمود واعظی برای جانشینی محمدجواد ظریف یک دروغ بزرگ بود. چراکه رابطهی واعظی ـ ظریف یک رابطه تاریخی است. هدایت افکارعمومی به تضاد روحانی ـ ظریف دروغی بزرگhتر بود چراکه ظریف برای روحانی به مثابه فاطمی برای مصدق، یزدی برای بازرگان، نوربخش برای هاشمی و مهاجرانی برای خاتمی بود: چهرهی نمادین دولت که نشان از مأموریت نهایی آن دولتها داشت و با آسیب دیدن هر یک از آنان کل دولت آسیب میدید و این نکتهای بود که محال است روحانی از آن غفلت کند. اما مخالفان راستگرای دولت چون به فکر دولت نیستند و خود در پی جانشینی آن هستند در نشر این خبر دروغ جهد بلیغی از خویش نشان دادند و تیترهای دروغ خود را حتی بعد از بازگشت ظریف ادامه دادند و ظریف را تهدید به محاکمه و پاسخگویی کردند.
گروه سومِ مغبونان، دوستانِ رادیکال محمدجواد ظریف بودند. همان چپهای سابق و لاحق که هرازگاهی روشنفکرانه قهر میکنند و فکر میکنند انفعال اوج انقلاب است و از یاد میبرند که استعفا گرچه میتواند یک رفتار سیاسی باشد، اما مستعفی باید پس از آن را هم ببیند و تدارک ببیند. این دوستان استعفای محمد مصدق از نخستوزیری که منجر به بازگشت او با اقتدار شد یا استعفای میرحسین موسوی از نخستوزیری که منجر به دلداری توأم با هشدار امام خمینی شد را ناتمام خواندهاند و درحالی در کوس استعفا میدمیدند که بازگشت آن نخستوزیران مستعفی را نمیدیدند. استعفای ظریف میتوانست مانند استعفای بازرگان از نخستوزیری یک حسرت تاریخی باشد که چرا میانهروها در اوج انقلاب خود را از موقعیت حضور در حاکمیت محروم کردند، درحالیکه چهل سال پس از آن استعفا بازگشت میانهروهای مذهبی به انتخابات یک مطالبهی اصلاحطلبانه تلقی میشود و استعفای ظریف میتوانست مانند استعفای خاتمی از وزارت فرهنگ باشد که پنج سال پس از استعفا به یک گزینه برای اصلاحطلبی در درون نظام سیاسی کشور بدل شد و درست در نقطه عکس مانند استعفای سید عطاالله مهاجرانی از همین وزارت به از دست رفتن یک فرصت تاریخی دیگر برای تداول قدرت درون نخبگان سیاسی بدل شود. بدیهی است که در یک فرصت کوتاه ۲۰ ساعته دوستان ظریف نمیتوانستند به یکی از این گزینهها درباره استعفای غیرمترقبه فکر کنند. اما اشتباه محاسباتی از آن دوستانی بود که در استعفای مهندس مهدی بازرگان با تسخیر سفارت ایالاتمتحده آمریکا نقش کلیدی داشتند و هرازگاهی ساز استعفایی دیگر را هم کوک میکنند.
همان جریان سیاسی و فکری که در دههی شصت محمدجواد ظریف را راست و لیبرال میدانست و بنا به گزارشهای ک.گ.ب (سرویس جاسوسی اتحاد جماهیر شوروی) کارگزار جمهوری اسلامی ایران در سازمان ملل متحد را آمریکایی میخواند و به گفته خود ظریف در مجلس ششم علیرغم نظر رئیسجمهور وقت سیدمحمد خاتمی به وزیر امورخارجه برای عزل محمدجواد ظریف فشار وارد میکرد. همان جریان چپ اسلامی که به قول خود ظریف محور همه جلوههای رادیکالیسم سیاسی از ۱۳ آبان ۱۳۵۸ تا فاجعه جنایت سعودی در حج بود و البته در دههی ۷۰ آموزگار تندروی جریان راست اسلامی شد و رادیکالیسم را از چپ به راست آموزش داد و اصولگرایی را جانشین چپروی کرد. این جریان که حتی در دوران مسئولیت در وزارت امورخارجه جناح ظریف ـ واعظی و نیز دیپلماتهایی مانند صادق خرازی را راست میدانست به دور از منطق دیپلماسی و در قامت همان دانشجویان تسخیرکننده سفارت ایالاتمتحده آمریکا اکنون ردای سیاستمداری پوشیده بودند و با دامن زدن به تضادهایی مانند «روحانی ـ ظریف» یا «واعظی ـ ظریف» میکوشیدند از ظریف یا حتی روحانی ـ با تشویق به استعفا ـ مصدق یا موسوی یا بازرگان تازهای بسازند و نه یک خاتمی دیگر که روزی به قدرت بازمیگردد.
و از اینجاست که قهرمانان داستان پدیدار میشوند: قهرمان داستان ما همچنان محمدجواد ظریف است که نشان داد همچنان برجام زنده و هنوز بود و نبودش در سیاست خارجی ایران مهم است. استعفای ظریف ظاهراً هیچ ربطی به برجام نداشت، اما برجام نام دیگر ظریف است و اکنون که نیمی از برجام از دست رفته نیمه دیگر آن مهمتر شده است. ظریف نشان داد که یکتنه میتواند بهعنوان سرمایهی ایران بازار سیاست را تحتتأثیر قرار دهد اما هوشمندی او آنجاست که در خرج کردن از این سرمایه، اعتدال را نگه داشته آنان که از موضع چپروی و دوستداری ظریف را به تداوم استعفا تشویق میکردند درواقع فقط ظریف را به صورت یک سرمایه اجتماعی میدیدند، اما ظریف سرمایه سیاسی جمهوری اسلامی هم هست یعنی حکومت جمهوری اسلامی از ۴۰ سال قبل بر سر رشد و پرورش محمدجواد ظریف بهعنوان دیپلماتی کارآمد سرمایهگذاری کرده است و او موقعیت معتدلی در حاکمیت به عنوان فردی معتدل و متدین دارد و این سرمایه اندکی نیست. سیاست فقط در خیابان شکل نمیگیرد، سیاست در پارلمان و دیگر نهادهای دموکراتیک شکل میگیرد و در راهروهای قدرت. ظریف مانند هر دیپلمات دیگری فقط به خوشنامی در افکارعمومی نیاز ندارد و باید خوشنامی خود در حاکمیت را هم حفظ کند، چراکه امکان تحول فقط در خیابان وجود ندارد بلکه باید در سرسرای قدرت امکان تحول را ایجاد کرد. این راهی بود که بزرگان تاریخ سیاست در ایران از عهد بزرگمهر حکیم تا امیرکبیر در پیش گرفتند و نباید از این ظرفیت ظریف غفلت کرد حتی اگر چون محمدعلی فروغی یا احمد قوام از اعتبار خویش هزینه کند.
دیپلماتها قهرمانان نامکشوف تاریخاند. آنان شهیدان تاریخند. تاریخ را به سود آنان نمینویسند چراکه معتقدند باید از میهن دفاع کرد «به نام» یا «بینام» و مأموریت تاریخی آنان صیانت از ایران است نه از خویش. ظریف نیز در استعفا چیزی را بهدست آورد که در تداوم استعفا آن را از دست میداد: یادآوری اهمیت ظریف در سیاست به دولت و حاکمیت تا همینجا کافی است اما اصرار بر استعفا به ضد خود بدل میشد و نتیجه عکس میداد، چراکه در نهایت هر حاکمیتی اقتدار خویش را بر محبوبیت ترجیح میدهد حتی اگر بخواهد اقتدار را در محبوبیت بجوید. ظریف اما در تداوم کار میتواند از این سرمایه بازیافتهی سیاسی برای پیشبرد اهداف اصلاحی خود در چارچوب جمهوری اسلامی ایران بهره بگیرد: اقتدار وزارت امورخارجه را حفظ کند و راهبرد دوگانه «مقاومت ـ دیپلماسی» را شخصاً هدایت کند.
ظریف برخلاف باور دگراندیشان سیاسی و اپوزیسیون جمهوری اسلامی مخالف سیاستهای منطقهای ایران نیست. ظریف یک لیبرال ـ رئالیست است که نظریه عمق راهبردی را به خوبی میفهمد و نفوذ ایران در سوریه، عراق، لبنان، یمن و بحرین و... را ابزار مناسبی برای بسط حاکمیت ملی ایران میداند. لیبرالیسم ظریف مبتنی بر رئالیسم سیاسی است و نه ایدهآلیسم سیاسی و ظریف به خوبی میداند که برای مبارزه با امپریالیسم باید اقتدار سیاسی و نظامی داشت. از این جهت اعتراض ظریف هوشمندانه به عدم هماهنگی و مشارکت وزارت امورخارجه در فرآیند سیاست خارجی بود، درواقع یک ایراد شکلی بود نه الزاماً محتوایی، به همین علت حتی بهتر است از اینکه ظریف به دولت هم انتقاد دارد استقبال کنیم تا استعفایش اعتراض به کلیت حاکمیت تلقی نشود، اما این ایراد اِشکالی عمق محتوایی هم دارد، چراکه به قول منتقدان سینمایی اصل روایت در فرم است نه محتوا...
به همین علت دومین قهرمان داستان سردار حاج قاسم سلیمانی است. هم از آن جهت که مأموریت تاریخی خود در پایان دادن به چالش داعش و نه نجات اسد را به خوبی انجام داد و بنیادگرایی را از مرزهای جمهوری اسلامی دور ساخت و هم از آن جهت که مسئولیت ملی خود را در تثبیت مسئولیتهای وزارت امورخارجه به عنوان یک سند تاریخی انجام داد. ما همچنان ـ از دوران طلایی مجله مهرنامه ـ و همچون روشنفکرانی مانند محمود دولتآبادی معتقدیم که ایران هم ظریف میخواهد هم سلیمانی؛ هم دیپلمات میخواهد هم ژنرال؛ هم وزیر میخواهد هم امیر و این دوقطبیهای ساخته مشترک بنیادگرایان و تجدیدنظرطلبان را انکار میکنیم. حاج قاسم سلیمانی هم مانند محمدجواد ظریف یک قهرمان ملی است. سردار ایران که با همه باورهای دینی، اسلامی و شیعی خویش، انسانی و عقلانی فکر میکند و هیچ نسبتی با چهگوارا ندارد که انقلابیگری را برای انقلابیگری به عنوان یک حرفه روشنفکری میخواهد. سلیمانی انقلاب را برای ایران میخواهد که پایگاه اسلام است. سردار سلیمانی با همه دغدغههای انسانی خویش از خلیجفارس تا دریای مدیترانه و از دریای خزر تا دریای سرخ را عمق راهبردی و ضامن امنیت و وحدت ملی ایران میداند. سلیمانی برای صلح، جنگ میکند و این چیزی نیست که لیبرالهایی مانند محمدجواد ظریف با آن مخالف باشند و اکنون میتوان بیشتر بر همین اشتراک راهبردی تأکید کرد.
و سرانجام حسن روحانی هم میتواند در زمرهی برندگان این داستان کوتاه بیست ساعته باشد: رئیسجمهوری که هیجانزده نمیشود و مسئولیت را قربانی محبوبیت نمیکند و از فرصتهای بهوجود آمده بهترین بهره را میبرد و هدف نهایی را گم نمیکند که همان صلح به عنوان اصلیترین جلوه اصلاحطلبی است. روحانی روزهای سختی را سپری میکند و عاری از اشتباه نیست، اما صبر و تحمل او نهفقط در برابر تهدیدات که در برابر تخریبها میتواند برگ برنده روحانی باشد. برای سیاستمداری که ناگزیر است از محبوبیت خویش صرفنظر کند تا مسئولیتش را انجام دهد استعفای نماد کابینهاش حتی اگر غیرمنتظره باشد میتواند مجال یک بازیابی اجتماعی و حتی سیاسی در میان ملت و حاکمیت باشد که اگر یک روز بدون ظریف این اندازه سخت است، بدون روحانی بودن چه دشوار است و این «روحانی ماندن» را سختتر از همیشه میکند.
/ روزنامه سازندگی