از آن قبیلهی پاکان چند تن بیشتر نماندهاند و از آن چند تن، یکیشان همین روزها پرکشید و همین جمعه تشییع شد و خبر پرکشیدنش در هیاهوی وقایع این روزها گم شد. نخستین بار نامش را در دوران نوجوانی دقیقا ۳۸ سال پیش، شنیدم، به عنوان عضوی از کابینه مهندس بازرگان. در این ۳۸ سال هیچگاه او را از نزدیک ندیده بودم و تقریبا هیچ از او نمی دانستم. تنها میدانستم که نخستین وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران بوده است تا این که در تابستان امسال دوستی گفت «مهندس علیاکبر معینفر» سراغ تو را گرفته است و خواسته است هر گاه به تهران می روی دیداری داشته باشید. آن دوست گفت مهندس نوشتههای تو را دنبال میکند و تمایل دارد دیداری باشد و گپی بزنید. استقبال کردم. قراری گذاشتیم و بالاخره در ۲۹ شهریور امسال به خانه پیرمردی ۹۰ ساله رفتم (اگر زنده بود، پنج روز دیگر ۹۰ سالش تمام میشد - زادهی ۲۲ دیماه ۱۳۰۶). پیرمردی که یار زندگی اش حدود دو دهه پیشتر، پر کشیده بود و فرزندان نیز هر یک به دیاری بودند و اکنون او بود و یکی از همکاران سابقش (آقای مهندس محمودی تکنسین شبکههای شتابنگاری زلزله) که او را رها نکرده بود و از سر اردات و محبت کمر به خدمتش بسته بود – و دریغ که اکنون چه نایاب است اینگونه دوستیها!
منتظر بودم تا وقتی با او روبهرو میشوم پیرمردی فرتوت را ببینم که از بیماری و قضای روزگار می نالد و درباره انواع دردهای بدنش و مشکلات مزاجی و عوارض داروهایش و بیوفایی دنیا و غربت فرزندان و ... سخن میگوید، اما با کمال تعجب با جوانی روبرو شدم تبلت به دست که گرچه به علت مشکل قلبی و بیماری کلیه و انجام دیالیز، نمی توانست به راحتی راه برود، اما ذهنی پرتحرک، روشن و بسیار بهنگام داشت. آخرین نوشته های تحلیلی فضای مجازی را خوانده بود و آخرین تحولات و اخبار کشور را دنبال می کرد و مسائل روز را تحلیل می کرد. پیرمردی عمیقا شاد، عمیقا مومن، عمیقا راضی از زندگی و البته عمیقا نگران برای کشور. از حجم انرژی که از کلامش بیرون می ریخت گمان می کردی که شصت ساله است و از حجم آگاهی و دانشی که در حوزه های مختلف داشت، از تاریخ و سیاست و اقتصاد ایران، و از شعر پارسی و تفسیر قران و تاریخ اسلام، تا اطلاعات زلزلهشناسی (که تخصص اصلی او بود) و شهرسازی تهران و بودجه ریزی دولتی و بسی حوزههای دیگر، گمان می کردی که این مرد دویست سال عمر کرده است. جابه جای کلامش به قران استناد می کرد و وقتی برخی آیات را می خواند بغض می کرد؛ و دوستی که واسطه ملاقات ما بود درگوش من گفت «مهندس بیشتر قران را حفظ است». و من که این صحنهها را میدیدیم در درون خود آشوب بودم که چگونه مردی با چنین عمق اعتقادی را عدهای مدعی دینداری در سال ۶۰ در نماز جمعه انگ بیایمانی و کفر میزدند؟ و عجیب این بود که پیرمرد با آن که از حاکمان پس از انقلاب رنجیده خاطر بود و عملکرد آنان را برای کشور خسارت بار میدانست اما از همه آنان با احترام یاد می کرد.
و همین دیروز خاطرهای از خانم دکتر سیمین حناچی درباره مهندس معینفر خواندم که چکیده آن را برای شما باز میگویم تا شما هم گریه کنید برای آنچه بودیم و داشتیم و دارد از دست میرود. نوشته بود «در دوره سوم هیات مدیره نظام مهندسی استان تهران، من به عنوان عضو علیالبدل انتخاب شدم. کم تجربهترین و کوچکترین عضو بودم که در کنار بزرگانی چون مرحوم معینفر و ... مینشستم و فرصت و غنیمتی بود که بیش از دانشگاه به من آموخت، از سیاست و اخلاق و مهندسی. هر شنبه در جلسات منظم هفتگی، در کنار مهندس معینفر مینشستم و از بحثهای تخصصی و سیاسی که با صلابت انجام میداد تحت تاثیر قرار میگرفتم. در این جلسات تا مدتها توجهم به یک رفتار مرحوم معین فر جلب شده بود. اینکه میدیدم علیرغم شیرینی و میوهای که در جلسه وجود داشت ایشان هیچگاه جز چای چیزی نخورد. تا این که طاقتم بُرید و روزی دلیل آن را پرسیدم و او گفت حق عضویتی که اعضای سازمان میپردازند نزد ما امانت است و ما حق نداریم آن را صرف پذیرایی شخصی هیأت مدیره کنیم». و خانم حناچی سرگیجه گرفت و من سرگیجه گرفتم و بیگمان شما نیز سرگیجه گرفتهاید.
باری، دوستمان از مهندس معینفر اجازه گرفت تا گفتوگوهایمان را ضبط کند. از پیرمرد پرسیدم این همه انرژی و نشاط در وجود پیرمردی ۹۰ ساله به عنوان سیاستمداری رانده شده و فراموش شده، از کجا حاصل شده است؟ آیه « وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» را برایم خواند (آیه ۸۶ و ۸۷ از سوره یوسف که یعقوب به پسرانش میگوید: من حزن و اندوه خود را پیش خدا میبرم و از او چیزی میدانم که شما نمیدانید. و از رحمت خدا نوميد مباشيد زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نوميد نمى شود) و افزود «انسان همهی سرمایه اش امید است».
به گمان من مهندس بازرگان و یارانش گرچه خیلی زود از عرصه سیاست پس از انقلاب حذف شدند اما آنان سبکی بدیع از زندگی اعتقادی، اجتماعی و سیاسی را در جامعه ایرانی پایه گذاردند که به الگوی زیستیِ بخشی از نخبگان ما تبدیل شده است و اگر به آن مجال داده بودیم میتوانست به عنوان الگویی که سازگاری عجیبی بین سنت و مدرنیته در آن دیده میشود، به نسل جدید ما معرفی شود. آزادیخواهان مسلمان مدرنی که به خدا ایمان دارند برای خودش نه برای منافعش؛ به انسان اعتقاد دارند برای خودش نه برای نژادش یا مذهبش یا ملیتاش؛ و ایران را دوست دارند برای خودش نه برای رانتهایی که میتوانند از آن ببرند؛ و دغدغه اصلاح جمهوری اسلامی را دارند چون کژیهای آن و یا سقوط آن را مساوی تضعیف و تخریب تشیع، و احتمالا آسیب به یکپارچگی ایران میدانند.
مهندس از من پرسید: آیا این هشدارهایی را که در این یکی دو سال در نوشتههایت در مورد آینده اقتصاد ایران دادهای، برای مقامات عالی هم نوشته ای؟ گفتم بله پس از مرگ آیةآلله هاشمی نامه ای سرپوشیده حاوی توضیح بحرانهای اقتصادی و اجتماعی در پیش رو و تاکید بر لزوم حرکت سریع به سمت ایجاد شرایط آشتی و وحدت ملی، به عنوان پیشنیاز مدیریت بحرانها، نوشتم و فرستادم. بلافاصله پرسید: اعلام وصول شد؟ گفتم نه. سری به نشانه تاسف نشان داد. و در طول سخنمان نیز چندبار از من پرسید: واقعا هیچ واکنشی از سوی مقامات به کتاب «اقتصاد سیاسی مناقشه اتمی ایران» نشان داده نشد؟ و پاسخ منفی من برای او تعجب آور بود.
می گفت یکی از مشکلات مهم پس از انقلاب این بود که انقلابیون زندان رفته، دعواها و اختلافاتی که درون زندان با هم داشتند را آوردند و وارد فضای سیاست ایران کردند و انقلابیون خارج از کشور هم اختلافات خارجشان را وارد کشور کردند و بذر اختلافات پس از انقلاب را کاشتند.
معتقد بود که آیه الله خمینی در مسیر خودش صادق بود، تصمیم نداشت کسی را فریب بدهد، اما وقتی با واقعیت برساختن یک حکومت دینی روبهرو شد و با همراهانی که بسیاری از آنها قدرت روحی او برای خلاقیت و ایمان او به تغییر را نداشتند کمکم تصمیماتی گرفت که با آنچه میاندیشید و اعتقاد داشت مغایر بود. میگفت آیةالله خمینی پس از انقلاب با آیه الله خمینی پاریس خیلی تفاوت داشت و علت این تغییر رفتار را هم واقعیاتی که پیش از این آیهالله تصوری از آنها نداشت و هم نقش و فشار روحانیت داخل می دانست که هنوز دنیای مدرن را نمیفهمیدند. این عین جملهای است که به زبان آورد: «با همه شجاعتش، آیةالله خمینی گرفتار مراجع تقلید بود».
مرحوم معینفر به عنوان شاهدی بر این ادعایش به این واقعه اشاره کرد و گفت: در دهم اسفند ۱۳۵۷ آیةالله خمینی به قم تشریف بردند و در ۱۲ اسفند طی دستوری به نخستوزیر، ورود گوشت یخزده را به کشور ممنوع و آن را نجس و مصرف آن را حرام و ممنوع اعلام کردند. موضوع در هیات دولت مطرح شد و دکتر علیمحمد ایزدی وزیر کشاورزی با نگرانی تمام گفت این گوشتها همه ذبیحه اسلامی است و زیر نظر ناظران شرعی در خارج ذبح صورت میگیرد و مگر میشود این گوشتها را دور بریزیم؟ ما با چه زحمتی داریم گوشت مملکت را تامین میکنیم. قرار شد من که رئیس سازمان برنامه بودم همراه با وزیر کشاورزی برویم پیش آیةآلله خمینی. گفت ما رفتیم و چون من پُرروتر بودم من مساله را مطرح کردم. به آقا گفتم شما که چنین مطلبی را فرموده اید اگر قرار بود فتوا بدهید باید میفرمودید ذبیحه غیرمسلم حرام است وگرنه یخ زدن گوشت که آن را حرام نمیکند و توضیح دادم که فرد همراهم وزیر کشاورزی ماست که خودش آنقدر مقید و متشرع است که گاهی از آن سوی بام میافتد و ایشان تایید میکند که این گوشتها تماماً با نظارت شرعی کشتار شده و شرایط ذبیحه اسلامی را دارد.
مرحوم معینفر گفت: آیهالله خمینی با سعه صدر نقد منِ فُکُلی را که به او یادآوری کرده بودم که یخ زدن گوشت آن را حرام نمیکند تحمل کرد و بعد در توضیح علت صدور آن نامه گفت:
«بله، موقعی که من از تهران به قم آمدم آقای حاج سید احمد خوانساری آمدند دیدن من و ایشان به من گفتند «خوب حالا که حکومت اسلام آمده است دیگر این گوشت یخ زده را به مردم ندهید» و من (آیه الله خمینی) به این علت آن نامه را دادم» (نقل به مضمون).
بعد مرحوم معینفر گفت: ببینید آیةالله خمینی با همهی قدرتی که داشت در مقابل این درخواست آیهالله خوانساری و درخواستهای نظیر این که سایر مراجع میکردند، قدرت مقاومت نداشت و کوتاه میآمد و این همان گرفتاری بود که ایشان بعد از انقلاب با روحانیت سنتی داشت و تا آخر هم با آن دست به گریبان بود.
مرحوم معینفر به عنوان شاهدی بر ناتوانی نظام روحانیت برای درک و هضم تحولات و اقتضائات دنیای مدرن دو نمونه شنیدنی دیگر را هم مثال زد:
به عنوان نمونه اول گفت: ما قبل از انقلاب به دیدار آیه الله گلپایگانی رفتیم به امید این که از قدرت و اعتبار ایشان برای پیشبرد تحولات استفاد کنیم. وقتی دیدیم روی میز اتاق ایشان روزنامه هست خیلی خوشحال شدیم که خوب بالاخره روحانیت هم روزنامه میخواند و آن را به عنوان یکی از مظاهر دنیای مدرن پذیرفته است اما غافل بودیم از این که ببینیم «آیا این تحولات در ذهن آنها نیز رخ داده است یا نه؟». می گفت در همان ملاقات دیدیم که ساعت منزل ایشان با ساعت رسمی کشور (که جلو کشیده شده بود) تفاوت داشت و فرمودند برای خاطر نمازم گفتهام ساعت را تغییر ندهند. مهندس معینفر می گفت از این موضوع و مواردی نظیر این ما باید می فهمیدیم که ذهن این آقایان آمادگی تطابق و هماهنگی با تحولات دنیای مدرن را ندارد و حتی پدیده سادهای مثل تغییر ساعت را نیز نمیتوانند هضم کنند، بنابراین چگونه میتوانند سایر تحولاتی که در دنیای مدرن لاجرم در اقتصاد و جامعه و سیاست باید رخ دهد را هضم کنند؟
و به عنوان نمونه دوم گفت: یکی از دوستان ما (آقای شاه ویسی) با مرحوم قطب زاده در صداوسیما کار میکرد و این مساله مطرح شده بود که کاربرد موسیقی را در صدا و سیما گسترده تر کنند. موضوع را آقای قطب زاده با آیه الله خمینی مطرح کرده بود و ایشان گفته بود که من کاری ندارم (یعنی از نظر من بلامانع است) بروید از آقایان علما بپرسید (مرحوم معینفر همین جا به عنوان جمله معترضه گفت که یکی از ویژگیهای مهم مرحوم آقای خمینی این بود که فکرش تحول مییافت). بعد دوست ما با خوشحالی از این که آقای خمینی موافقت کرده است میگفت برویم از مراجع هم اجازه بگیریم. بنابراین گروهی رفته بودند به قم تا با برخی مراجع دیدار کنند و از آنها در مورد استفاده از موسیقی در صدا و سیما استفتاء کنند. در خانه یکی از مراجع وقتی منتظر دیدار بودهاند مسئول دفترِ مرجع از روی درد دل میگوید حضرت آقا دستور دادهاند ساعت دفتر را قطع کنیم چون گاهی آهنگ زنگ آن به صدا درمیآید و ایشان صدای آن را جایز نمیدانند. آن دوستمان گفت ما حساب کار دستمان آمد و اصلا مردد شدیم که ملاقات بکنیم یا نه؟ چون مرجعی که با آهنگ ساعت روی دیوار مشکل دارد چگونه میتواند کارکردهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی موسیقی را در دنیای مدرن درک کند و فتوای به جواز پخش آن را از صداوسیما بدهد؟
مرحوم معینفر همچنین از نگرشها و فتاوای آیهالله مکارم شیرازی نیز اظهار تعجب می کرد. می گفت: آن روزها یکی از افراد مورد علاقه ما و امیدهای ما برای تحول در نگرش روحانیت همین اقای مکارم بود؛ نمیدانم چرا حالا اینگونه شده است!
وقایع کردستان عراق و تحولات پس از همهپرسی استقلال را به دقت دنبال کرده بود و از آنها اظهار نگرانی میکرد. هنگام سخن از یاران از دست رفته اش، به مرحوم مهندس عزت الله سحابی که رسید با حسرت از او یاد کرد. عکس مرحوم سحابی و دخترش هاله نیز بر روی میز کنار اتاقش بود. اطراف تختش پر از کتاب بود و در طول سخن چند بار به مطالبی بر روی تبلتاش ارجاعمان داد.
میگفت از برکات جمهوری اسلامی یکی این است که باعث یک پالایش عمیق در تشیع خواهد شد. عملکرد جمهوری اسلامی، رخنهها و ناکارآمدیها و مواضع مفسده آمیز اندیشههای تشیع سنتی صفوی را آشکار کرد و ضرورتاً چنین پالایشی رخ خواهد داد. و وقتی از من شنید که در حوزهها، بی سروصدا و پوشیده، نسل جوانی در حال رویش است که به دین و به دنیای مدرن به دید تازهای مینگرند بسیار خوشحال شد. گفتم تعدادشان اندک است اما از آن گونهاند که میتوان گفت «چه یک مرد جنگی چه یک دشت مرد». تلاش فکری یکی از آنها هم اگر به ثمر بنشیند، کافی است تا جهان سنتهای فکری پوسیده را برآشوبد.
اجازه گرفتم و دو نمونه از خدمات جمهوری اسلامی به اسلام و به ایران را نیز من برای او بر شمردم. گفتم: یک خدمت آن بود که حکومت ما مرجعیت تاریخی مراجع تقلید شیعه را نابود کرد و این خدمت بزرگی بود به تشیع و به ایران؛ چرا که با این تضعیف، عملا حاکمیت «نهادِ تقلید» در زندگی خانواده و انسان ایرانی کمرنگ شده است و بنابراین به تدریج هم «آزادی انتخاب» برای ایمان مختارانه مومنان تامین میشود و دینداری مومنان رنگ طبیعیتر و واقعیتری به خود میگیرد و هم در زیست اجتماعی مومنان «عقلانیت» نقش جدیتری میگیرد و در یک افق بلند تاریخی جایگزین نهاد تقلید میشود و این البته یک تحول ضروری برای جامعهای است که میخواهد در مسیر توسعه و دموکراسی حرکت کند. به قول دوتوکویل، آشتی روح دین با آزادی شرط ضروری برای جوامع سنتی است تا بتوانند خود را از چنبره استبداد و عقبماندگی رها سازند. بنابراین، کاهش مرجعیت اجتماعی فقیهان و تضعیف «نهاد تقلید» هم راه را برای آشتی دین و آزادی هموار میکند، هم رخ نمودن تحولات فکری بزرگ در اندیشه دینی تشیع را تسهیل میکند و هم تحقق تحولات بزرگ اجتماعی در ایران را هموارتر میسازد. یعنی دستکم میدانیم که مراجع تقلید دیگر نمیتوانند مانع تحولات اجتماعی باشند.
و خدمت دوم این بود که جمهوری اسلامی فضایی ایجاد کرد تا ۷۰ درصد ظرفیت دانشگاههای ما به دختران ما اختصاص یابد و این یعنی یک ظرفیت سازی عظیم اجتماعی که باعث میشود درنسلهای بعدی زنان تحصیلکرده زوایای ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ما را تسخیر کنند و این گام بزرگی است برای ایجاد تحول و بسترسازی برای راندن کشور به «شرایط آستانهای» توسعه. یعنی وقتی نسل مدیران سالخورده کنونیِ نظامِ تدبیر جای خود را به نسل بعدی بدهند آنگاه ما در همهی سطوح با نسل تازه ای روبهروییم که نگاه تازه ای به هستی، به زندگی و به جهان دارند. و گمان جدی دارم که اگر فرصت بدهیم این نسل به کمک فناوریهای جدید میتواند خود را از بحرانهای کنونی که ما برایشان ایجاد کرده ایم نجات بخشد.
سخنم که تمام شد، تحلیلم را تایید کرد و گفت بسیار لذت بردم.
رفته بودم تا پیرمرد ۹۰ ساله ای که به قول خودش آفتابش لب بام بود را دیدار کنم. اما افسردگیهایم را همان جا گذاشتم و بیرون آمدم. از حجم انرژی، از عمق ایمان، از سطح امید و از گستره دغدغههای این مرد شرمنده شده بودم. خدایش رحمت کند و عاقبت بازماندگانِ قبیلهی پاکان را به خیر کناد.
محسن رنانی / ۱۷ دی ماه ۱۳۹۶