ویلیام جوزف برنز در چهارم آوریل سال ۱۹۵۶ به دنیا آمد. آخرین سمت او، قائم مقامى وزارت امورخارجه ایالات متحده آمریکا بود. او از سال ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۱، به عنوان سفیر آمریکا در اردن مشغول به فعالیت بود. بعد از آن از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۵ نیز برنز در سمت دستیار ارشد وزیر خارجه در امور خاورنزدیک خدمت کرد. در سال ۲۰۰۵ برنز به عنوان سفیر آمریکا در روسیه عازم مسکو شد و تا سال ۲۰۰۸ به خدمت مشغول بود. پس از آن برنز از سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۱ به عنوان معاون سیاسى وزیر خارجه مشغول به کار شد و آخرین سمت برنز پیش از بازنشسته شدن نیز قائم مقامى وزیر امورخارجه در زمان وزارت جان کرى بود. برنز داراى مدرک دکتراى روابط بین الملل از دانشگاه آکسفورد است که در قالب بورس مارشال آن را دریافت کرده است. به جز این، او سه مدرک دکتراى افتخارى هم گرفته است. نیکلاس برنز در جریان مذاکرات هسته اى ایران با گروه ۱+۵ نقشى بسیار مؤثر ایفا کرده است. او و تیم همراهش مسئول مذاکره محرمانه با تیم مذاکره‌کننده ایرانى در کشور عمان بودند. این مذاکرات آنقدر مفصل و دقیق بود که بعدها به عنوان چارچوبى براى توافق هسته اى که به برنامه جامع اقدام مشترک معروف شد، انجامید. بیل برنز در اکتبر ۲۰۱۴ بازنشسته شد.

***

سه شنبه یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱، در حالى که پشت میز کارم در وزارت امور خارجه نشسته بودم و مشغول مطالعه گزارش هاى اطلاعاتى بودم، نخستین تصاویر حمله به برج هاى تجارت جهانى در نیویورک بر صفحه تلویزیون دفترم نقش بست. همین‌طور که برخورد هواپیما با دومین برج صورت مى گرفت و کل ساختمان فرو مى ریخت، با وحشت تمام به تصاویر نگاه مى کردم. گزارش ها درباره احتمال حمله به ساختمان وزارت خارجه، موجب شد دستور تخلیه ساختمان صادر شود. بسیارى از کارکنان وزارت‌خانه در حالى که اشک مى ریختند از ساختمان وزارت‌خانه خارج شدند. من به سرعت از میان جمعیت عبور کردم. لیزا را پیدا کرده به شدت و محکم در آغوش گرفتم. یک ساعت بعد یا بیشتر، به دفترم بازگشتم. گروه کوچکى از همکارانم هم به دفتر بازگشتند در حالى که نمى دانستند چه خواهد شد. دولت جدید آمریکا به شدت در تلاش بود و نیاز به اقدامى عملى را احساس مى کرد. برخى معتقد بودند بهتر است این اقدام با قاطعیت تمام انجام شود. در ماه هاى پس از حمله القاعده به آمریکا، پیگیرى سیاست مهار دردى از دردهاى کشور دوا نمى کرد. آن دوران، زمان مناسبى براى پیگیرى سیاست هاى مبتنى بر احتیاط و سازش نبود. زمان زمان پیگیرى خواسته هاى ایدئولوژیک همراه با خطرپذیرى بود. کشور در مسیرى قرار گرفته بود که تمایل بسیار زیادى براى تحمیل نظرات دولت آمریکا بر دیگر نظرات وجود داشت. سیاست، رنگ و بوى نظامى به خود گرفته بود و به نظر مى رسید رجزخوانى ها، جامه عمل خواهند پوشید.بعد از درد و رنج و غافل گیرى حاصل از حملات یازده سپتامبر، حالا دیگر نوبت آمریکا بود که زور بازویش را به جهانیان نشان دهد و به همه دشمنانش یادآورى کند به چالش کشیدن قدرت آمریکا چه عواقبى در پى دارد. بسیارى از افراد در کاخ سفید و پنتاگون معتقد بودند آمریکا باید این پیام را به تنهایى به سراسر جهان ارسال کند. آنها معتقد بودند ارسال این پیام از طریق ائتلاف سازى ممکن است قاطعیت آن را کم کند. آنچه که در این میان مورد غفلت واقع شده بود این بود که رویکرد ما در وزارت خارجه دیگر واقع‌گرایانه، پایدار و محتاط در مواجهه با خطرات نبود. در ماه فوریه، بعد از یکى دیگر از سفرهایم به منطقه به پاول گفتم که هنوز در منطقه اشتیاقى به حمله نظامى زودهنگام به عراق وجود ندارد. به خصوص در دیدارم با محمد بن زاید، ولیعهد امارات، و دیگر مقامات اماراتى، سخنانى هشدارآمیز مطرح شد. آنها هشدار مى دادند اگر تصاویر تانک هاى آمریکایى که عراق را اشغال کرده اند در کنار تصاویر تانک هاى اسرائیلى که از روى فلسطینیان رد مى شوند از شبکه الجزیره پخش شود، «خیلى طول نمى کشد که منطقه به جوش آید.» محمد بن زاید در دیدارمان آب پاکى را روى دستم ریخت و گفت: «با سرنگون کردن صدام یا لطف بزرگى به منطقه خواهید کرد تا این منطقه را در آشوب فرو خواهید برد، اگر عراق چند پاره شود و دیگر مشکلات منطقه اى بعد از سرنگونى صدام ظهور کند، اوضاع منطقه افتضاح خواهد شد. ما و شما یا از سرنگونى صدام سود خواهیم برد یا اینکه براى سال ها با تبعات آن سر و کار خواهیم داشت.» بن زاید البته به وضوح بیان کرد که سال هاى سختى پس از سرنگونى صدام در پیش است. دیک چِینى که از گزارش هاى ما درباره چگونگى رویکرد آمریکا در منطقه قانع نشده بود و مدام تمایل داشت بر شدت نگرانى هاى دولت آمریکا در خصوص تهدید صدام بیافزاید، تصمیم گرفت در ماه مارس به خاورمیانه سفر کند. من به عنوان نماینده عالى رتبه وزارت خارجه به هیأت او پیوستم. پیش از سفر اندک امیدى داشتم که چِینى با دیدن بى میلى رهبران منطقه و ترجیح آنها به فرونشاندن خشونت ها در کرانه غربى به جاى حمله به عراق، به این نتیجه برسد که حالا زمان مناسبى براى حمله به عراق نیست و براى این کار باید به انتظار بهانه اى بهتر و فضایى مناسب تر در منطقه بنشینیم. آرمیتاژ اما بسیار در این خصوص تردید داشت و در نهایت معلوم شد حق با او بوده است. این سفر دقیقا نتیجه برعکس داد. البته برخى رهبران کشورهاى عربى در دیدار با چِینى به صراحت دیدارهایشان با من سخن نگفتند و این مسئله هم آسیب هایى وارد کرد. فرهنگ سیاسى جهان عرب بیشتر حول محور چشمک زدن و سر تکان دادن مى گردد. در برخى از این دیدارها رهبران عرب طورى با چِینى سخن مى گفتند که گویى به او مى گویند: «اگر مجبورید به عراق حمله کنید ما مشکلى نداریم. اما سعى کنید درست انجامش دهید و بعد از اینکه حمله تمام شد ما را از خواب بیدار کنید.»

عرفات به طرز عجیبى در محل دفتر خود در رام اللّه تحت حصر خانگى بود و نقش یک قربانى را بازى مى کرد. با این حال همچنان به خود اطمینان داشت که مى تواند یک بار دیگر از مخمصه جان به در ببرد. منظره اطراف ساختمان دفتر عرفات بسیار خشن بود. دور دفترش را با کیسه هاى شنى سنگر ساخته بودند و در منطقه اطراف آن لاشه هاى اتومبیل هایى را مى شد دید که تانک هاى اسرائیلى از روى آنها رد شده بودند. در ساختمان هاى اطراف دفتر نیز تک تیراندازان اسرائیلى به وضوح دیده مى شدند. در داخل ساختمان دفتر عرفات، نور راهرو با شمع تأمین مى شد و محافظان سیاه پوش، اسلحه به دست ایستاده بودند. کمى آن‌سوتر، در تالار ورودى حدود بیست تبعه اروپایى و آمریکایى دیده مى شدند که کاملاً مشخص بود از آنها به عنوان سپر انسانى استفاده مى شود. برخى از آنها مخفیانه یادداشت هاى درخواست کمک به من مى دادند. در یکى از آن یادداشت ها فردى اسم خود و شماره تلفنى را نوشته و گفته بود: «خواهش مى کنم با مادرم تماس بگیرید و به او بگویید حال من خوب است.» وقتى که وارد اتاق مى شدید عرفات را در حالى که خندان بود مى دیدید که اسلحه اى آشکارا بر روى میز در مقابل خود گذاشته است. دستیارها و محافظانش نیز لبخندى از روى نگرانى بر لب داشتند. آنها به اندازه عرفات خونسرد نبودند و نمى دانستند این غائله به کجا ختم خواهد شد.

سلام فیاض، وزیر اقتصاد بسیار کارکشته کابینه عرفات نیز چند روزى بود که در دفتر تشکیلات عرفات گرفتار شده بود. او بعدها داستانى برایم تعریف کرد که به خوبى نشان مى داد عرفات تا چه اندازه بر اساس رویکردهاى شخصى خود تشکیلات فلسطین را اداره مى کند. در آن چند ماه تنها یک دستگاه سالم تهویه مطبوع در ساختمان دفتر عرفات وجود داشت و آن هم در اتاقى که عرفات و چند مقام عالى رتبه فلسطینى کار مى کردند و مى خوابیدند، نصب شده بود. عرفات حتى در مدیریت این دستگاه تهویه مطبوع هم دخالت کرده و هر شب آن را خاموش مى کرد. در حالى که هوا به شدت گرم بود و بوى بدى فضاى اتاق را فرامى گرفت. علاوه بر این افرادى که در آن اتاق بودند به ندرت فرصتى براى دوش گرفتن مى یافتند. عرفات اما کولر را خاموش کرده و در حالى که کنترل را در دست داشت به رختخواب مى رفت. گویى آن کنترل یکى از آخرین توتم هایى بود که نشان از قدرت عرفات داشت. یک شب، سلام فیاض به تشویق دیگر افراد اتاق سعى کرد تا کنترل کولر را از میان انگشتان عرفات درآورده و کولر را دوباره روشن کند. فیاض در پایان این داستان نتیجه گیرى بسیار آموزنده اى ارائه کرد: «اگر به خودت باور داشته باشى و خودت را به همه ثابت کنى مى توانى قدرت ایجاد کنى.»

ولادیمیر پوتین همیشه چیزى براى غافلگیر کردن در آستین داشت. این‌بار هم ما را ناامید نکرد. در هتلى در نزدیکى میدان سرخ نشسته بودیم و منتظر بودیم کرملین ما را فرا بخواند. کاندولیزا رایس که با میل شدید پوتین به غافلگیرى به خوبى آشنا بود در نخستین ساعت انتظار آرام و اندکى آزرده به نظر مى رسید. همراهانش با نگرانى دور او حلقه زده بودند و مدام به ساعت هایشان نگاه مى کردند. رایس اهل ورزش بود و در حالى که در انتظار خدعه گرى اجتناب ناپذیر پوتین نشسته بود برنامه هاى کانال ورزشى روسیه را از تلویزیون نگاه مى کرد. در نهایت به سومین ساعت انتظار رسیده بودیم که از کرملین تماس گرفتند و گفتند پوتین از کرملین خارج شده است. ما مجبور بودیم عازم سفرى چهل دقیقه اى شویم تا در بارفیکا در حومه مسکو، پوتین را در اقامتگاهش ملاقات کنیم. نیروهاى امنیتى دیپلماتیک از این نوع غافلگیرى ها متنفر بودند اما این‌بار چاره اى نداشتند. رایس شانه بالا انداخت و گفت: «حرکت کنیم.» وقتى به مقصد رسیدیم یکى از دستیاران پوتین ما را به یک سالن ناهارخورى بسیار مجلل راهنمایى کرد. تقریباً تمامى اعضاى شوراى امنیت ملى روسیه دور یک میز مستطیل نشسته بودند و پوتین در مرکز میز روى صندلى نشسته بود. پوتین لبخندى طعنه آمیز بر لب داشت و گفت از آنجایى که رایس علاقه زیادى به تاریخ روسیه دارد، فکر کرده شاید این مکان و این ترتیب جلسه برایش جذاب باشد. پوتین درواقع ما را به یک پولیتبورو مدرن دعوت کرده بود؛ دیوان ادارى تزار جدید روسیه. پوتین با زیرکى پیامش را رسانده بود: روسیه بار دیگر به عرصه قدرت بازگشته است. پوتین با رایس احوال پرسى کرد و توضیح داد این مراسم ناهار به مناسب تولد ایگور ایوانف دبیر شوراى امنیت روسیه و دیمیترى مدودف، معاون نخست وزیر برگزار شده است. رایس که در مقابل پوتین نشسته بود سعى مى کرد رفتارى قدرتمندانه داشته باشد. پوتین بحث را با طعنه و کنایه درباره موضوعاتى نظیر جنگ عراق، زندانیان گوانتانامو و دیگر موضوعات ناخوشایند آغاز کرد. در بخشى از گفت و گوها سرگئى ایوانف، وزیر دفاع روسیه نظرات تندوتیزى را درباره اوکراین مطرح کرد. اوکراین در آن زمان تب وتاب پس از انقلاب نارنجى سال را از سرگذرانده بود. ایوانف پرسید: «حالا اوضاع در کشورى که مظهر دموکراسى مدنظر شما است، چگونه است؟» بعد از ناهار پوتین رایس را به اتاق نشینمنى دیگر دعوت کرد. سرگئى لاوروف وزیر امورخارجه روسیه و من هم در مقابل آتش سوزان شومینه به آنها پیوستیم. پوتین و رایس به سرعت سر سخن را باز کردند. رایس برخى از نگرانى هاى آمریکا در خصوص مذاکرات براى پیوستن روسیه به سازمان تجارت جهانى را مطرح کرد. رایس به پوتین گفت از تنش با میخائیل ساکاشویلى، رئیس جمهور گرجستان بر سر دو جمهورى خودمختار اوستیا و آبخازیا اجتناب کند. پوتین از مقابل شومینه برخاست و انگشت اشاره اش را تکان داده و با عصبانیت گفت: «اگر ساکاشویلى در اوستیا به زور متوسل شود، کما اینکه قصد چنین کارى دارد، مسلماً دست به اشتباه بزرگى زده است و این مردم گرجستان هستند که باید بهاى این اشتباه را بپردازند. اگر ساکاشویلى جنگ مى خواهد مطمئن باشد درگیرش خواهد شد.» کار که اینجا رسید، رایس نیز از جایش برخاست و درست در مقابل پوتین ایستاد و از آنجایى که کفش پاشنه بلند پوشیده بود قدبلندتر از پوتین به نظر مى رسید. رایس بار دیگر توضیح داد اگر گرجستان گرفتار درگیرى شود چه خطراتى براى روابط روسیه و آمریکا متصور است. پوتین که مجبور بود از پایین به رایس نگاه کند اندکى رفتارش بهتر شد و گفت: «ساکاشویلى چیزى نیست جز یک مترسک در دستان آمریکا. قبل از اینکه مشکلى ایجاد شود باید نخ هاى این مترسک را بکشید.» پوتین سپس درحالى که به در دیگر اتاق نشینمن اشاره مى کرد گفت: «چیزى مى خواهم به شما بگویم که کسى در آنجا از آن مطلع نیست. اگر گرجستان در اوستیا خونریزى راه بیندازد، هیچ چاره اى نخواهم داشت جز اینکه اوستیا و آبخازیا را به عنوان کشور مستقل به رسمیت شناخته و به زور متوسل شوم.» فضاى گفت و گو به تدریج آرام تر شد و رایس و پوتین سر جاى خود نشستند. اگرچه پوتین از کوره در رفته بود اما درنهایت با خونسردى گفت: «ما مى توانیم سال ها در این خصوص صحبت کنیم اما مى خواهیم یک چیز را درک کنید. اگر ساکاشویلى کارى را آغاز کند، این ما هستیم که آن را به پایان خواهیم رساند.». پس از اینکه پوتین حرف هایش را زد به همگى شب به خیر گفت و رفت.

یکى از بهترین نمونه هاى کیفیت روند تصمیم گیرى اوباما و توانایى اش در هدایت کشور به هنگام مقابله با تهدیدهاى تروریستى را مى توان در حمله اى که به کشتن اسامه بن لادن منجر شد، مشاهده کرد. در اوایل ماه مارس سال ۲۰۱۱، لئون پانه تا، رئیس سازمان سیا در جلسه اى خصوصى اطلاعات جدیدى درباره محل احتمالى اختفاى بن لادن به هیلارى کلینتون ارائه کرد. براساس اطلاعات دریافتى، بن لادن در پاکستان، در خانه اى محصور شده با دیوار در نزدیکى ایبت آباد در شمال اسلام آباد مخفى شده بود. البته شواهد محکمى در این خصوص وجود نداشت. اوباما و برخى از اعضاى ارشد کابینه نیز گزینه هاى پیش رو را مورد ارزیابى قرار دادند. یکى از پیشنهادات همکارى با ارتش پاکستان براى حمله مشترک به محل اختفاى بن لادن بود که البته این پیشنهاد به سرعت رد شد. بیم آن مى رفت که منابع اطلاعاتى پاکستانى قبل از حمله، بن لادن را خبردار کنند. حمله هوایى به محل ساختمان یا استفاده از هواپیماهاى بدون سرنشین گزینه پیشنهادى بعدى بود. استفاده از این گزینه خطر تلفات غیرنظامیان را افزایش داده و درعین حال اجازه نمى داد از مرگ بن لادن مطمئن شویم. علاوه بر این در صورت استفاده از این گزینه قادر نبودیم اسنادى را که احتمالاً در خانه بن لادن نگهدارى مى شد به دست آوریم. گزینه آخر، یعنى حمله نیروهاى ویژه به محل اختفاى بن لادن، خطرناک ترین گزینه بود. براى انجام چنین عملیاتى، کماندوهاى آمریکایى باید شبانه در افغانستان سوار بر هلیکوپتر شده و به پاکستان مى رفتند و بعد از انجام عملیات نیز سوار بر هلیکوپتر همین مسیر را از پاکستان به افغانستان طى مى کردند. ممکن بود اشتباهات زیادى در این میان رخ دهد. چنانکه در عملیات پنجه عقاب که در سال ۱۹۸۰ براى نجات گروگان هاى آمریکایى در تهران صورت گرفت، هشت نظامى آمریکایى کشته شدند. اما از آن زمان به بعد نیروهاى ویژه آمریکایى صدها عملیات مشابه را در عراق و افغانستان، با موفقیت به اجرا گذاشته بودند. دریادار بیل مک ریون، فرمانده نیروهاى ویژه آمریکا، در اتاق عملیات طرحى را براى حمله ارائه کرد که از هر لحاظ مطمئن به نظر مى رسید. بعدازظهر روز پنج‌شنبه، رئیس جمهور اوباما مشاوران ارشدش را براى آخرین تصمیم گیرى به حضور فرا خواند. در ۲۸ آوریل، به همراه هیلارى کلینتون به دفتر اوباما رفتیم. ما معتقد بودیم حتى اگر شانس حضور بن لادن در آن خانه پنجاه به پنجاه باشد باز هم این فرصتى است که نباید از دست داد. به علاوه صراحتا عنوان کردیم گزینه استفاده از نیروهاى ویژه بهترین انتخاب است. پیش بینى نوع واکنش پاکستانى ها بعد از حمله دشوار بود. در ضمن اگر این حمله با شکست مواجه مى شد ضربه سنگینى به اعتبار اوباما وارد مى آمد. اما اگر شانس مان را امتحان نمى کردیم نیز ممکن بود خطراتى تهدیدمان کند. اطلاعات جدیدى که آن روز بعدازظهر به دست اوباما رسید باز هم آمیخته با شک و تردید بود. اوباما در اطراف اتاق شروع به قدم زدن کرد و از دیگران خواست نظرشان را بگویند. جو بایدن پیشنهاد کرد منتظر اطلاعات موثق تر بمانیم. رابرت گیتس که در جریان عملیات پنجه عقاب در سازمان سیا مشغول به کار بود و در این خصوص فردى باتجربه محسوب مى شد نیز با بایدن موافق بود. کلینتون براى نخستین بار با گیتس مخالفت کرده و در کمال خونسردى دلایلى در حمایت از حمله ارائه کرد. لئون پانه‌تا نیز با سخنان کلینتون موافق بود. در میان باقى افراد حاضر در اتاق نیز اکثرشان با حمله موافق بودند. وقتى که اوباما نظر معاونان حاضر در اتاق را جویا شد، من نیز با حمله موافقت کردم. در پایان جلسه اوباما گفت در طول شب درباره موضوع فکر خواهد کرد. صبح روز بعد، اوباما به دانیلون گفت تصمیم به حمله گرفته و مک ریون نیز اعلام کرد حمله روز یکشنبه انجام خواهد شد. صبح روز یکشنبه سوار بر اتومبیل خود به وزارت امورخارجه رفتم. اتومبیل را پارک کرده و پیاده به سمت کاخ سفید رفتم. سپس به اتاق عملیات رفته و به همراه کلینتون و باقى اعضاى تیم اوباما به انتظار نشستم. در ساعت دو و سى دقیقه بعدازظهر، در مانتیور کوچکى دیدیم که دو هلیکوپتر بلک‌هاک، منطقه جلال آباد در شرق افغانستان را به مقصد ایبت آباد ترک کردند. دو ساعت باقى مانده گویى قرار بود تا ابدیت طول بکشد. در شروع عملیات قلب‌مان از حرکت باز ایستاد. یکى از هلیکوپترها به هنگام فرود به شدت با حیاط خانه برخورد کرد. هیچ یک از کماندوها آسیب ندیده بودند اما باید به سرعت هلیکوپتر را منهدم کرده و عملیات را ادامه مى دادند. مک ریون از مرکز فرماندهى افغانستان با خونسردى تمام، عملیات را تشریح مى کرد. اوباما و دستیاران ارشدش در صندلى هاى خود فرورفته بودند و محو تصاویر بودند. هیچ صدایى از کسى بلند نمى شد و هیچ کسى به خودش اجازه نمى داد حرفى بزند. در همین هنگام صداى مک ریون روى خط شنیده شد که مى گفت: «(E-KIA) دشمن در جریان عملیات کشته شد.» بن لادن مرده بود. هرگز آنقدر به ارتش آمریکا افتخار نکرده بودم. هرگز تا آن اندازه به رئیس جمهورى که در کمال آرامش و خونسردى چنان خطرى را به جان خریده بود، افتخار نکرده بودم. آن لحظه براى دیپلماتى مثل من که در طول دوران کارى اش شکست ها و پیروزى هاى زیادى را تجربه کرده بود، لحظه اى فراموش‌نشدنى محسوب مى شد. ساعت یازده همان شب، اوباما در نطقى تلویزیونى خبر کشته شدن بن لادن را به مردم آمریکا و جهان اعلام کرد.

در آن زمان در منطقه و حتى در دولت اوباما این احساس وجود داشت که اسد دیر یا زود سرنگون خواهد شد. ملک عبداللّه پادشاه عربستان به من گفت کار اسد تمام است. ملک عبداللّه اردن نیز نظر مشابهى داشت. اما محمد بن زاید، ولیعهد ابوظبى نظر متفاوتى داشت. او معتقد بود «اسد از طناب آویزان شده، اما اگر اپوزیسیون سوریه دست نجنباند، مى تواند براى مدتى طولانى از طناب آویزان بماند.» فرد هاف، مشاور ارشد وزارت خارجه در امور سوریه نیز مى گفت: «اسد مرد مرده اى است که در حال راه رفتن است.» جامعه اطلاعاتى آمریکا نیز ارزیابى مشابه نظر فرد هاف داشت. برخوردار نبودن از اهرم فشار در معادلات سوریه یکى از ضعف هاى دیپلماسى ما به شمار مى آمد. پیشنهاد انجام اقدامات جدى تر، نظیر مداخله نظامى، در سال ۲۰۱۲ - حداقل از نظر من - با هدف پیروزى در میدان جنگ مطرح نشده بود. بلکه هدف این بود به اسد و حامیان خارجى اش ثابت کنیم نمى توانند از لحاظ نظامى پیروز شوند و در صورت ادامه درگیرى ها، انتخاب هاى سیاسى شان کمتر و کمتر خواهد شد. اکثر مشاوران اوباما این رویکرد را مى پسندیدند. در پایان تابستان سال ۲۰۱۲، هیلارى کلینتون به همراه دیوید پترائوس و لئون پانه تا در تلاشى هماهنگ سعى کردند اوباما را به انجام اقدامات قاطعانه تر در خصوص سوریه قانع کنند. پترائوس در آن زمان رئیس سازمان سیا بود و لئون پانه تا نیز یک سال بود که جانشین رابرت گیتس در وزارت دفاع شده بود. اما اوباما قانع نمى شد. مباحثه اوباما با این سه نفر به علاوه جلسه شوراى امنیت ملى در اتاق عملیات کاخ سفید به نوعى فیلم «تیراندازى در اوکى کرال» را به ذهن متبادر مى کرد. در یک سو اوباما به تنهایى ایستاده بود و در سوى دیگر همه زیردستانش ایستاده بودند و نظرات خود را با شدت و حدت بیان مى کردند. اوباما اما یک‌تنه با همه آنها مخالفت مى کرد. به یاد نمى آورم چنین صحنه اى را هرگز دیده باشم.

نخستین تلاش براى گفت‌وگوى مستقیم با ایران که در سال ۲۰۰۳ توسط سوئیس انجام شد، هرگز ادامه نیافت. وقتى من در سفر خاورمیانه بودم، تیم گولدیمان، سفیر سوئیس در تهران در اواخر دوران مأموریتش به واشنگتن آمد و با جیم لاروکو، معاون من دیدار کرد. او طرحى مختصر را به جیم ارائه کرده بود که اصرار داشت با همکارى سفیر ایران در فرانسه، که برادرزاده کمال خرازى، وزیر خارجه وقت ایران بود، نوشته شده است. گولدیمان گفت که تمام این تلاش ها با مجوز مقامات عالى رتبه دولت ایران انجام شده است. سندى که گولدیمان ارائه کرده بود بسیار جذاب بود. در این سند ایران آمادگى خود را براى گفت‌وگو با آمریکا درباره تمام موضوعات مورد اختلاف اعلام کرده بود. جیم و دیگر همکاران من در اداره تحولات خاور نزدیک به شدت گولدیمان را تحت فشار گذاشتند تا بگوید دقیقا چه کسى در دولت ایران از این طرح حمایت کرده است و مفاد این طرح چگونه به او ابلاغ شده است. اما گولدیمان در این خصوص خیلى مبهم حرف مى زد. در نهایت پیام هایى که منبع مشخصى نداشتند و پیشنهاداتى که از سوى افراد نامشخص مطرح مى شد بر مباحث ما در کاخ سفید سایه انداخت. ما آن سند و محتواى گفت‌وگوى جیم با گولدیمان را به کالین پاول و ریچارد آرمیتاژ منتقل کردیم. البته این نکته را نیز ذکر کردیم که احتمالاً این سند مهر تأیید مقامات عالى رتبه رهبرى ایران را به همراه ندارد. درعین حال پیشنهاد کردیم این طرح را آزموده و کانال ارتباطى با ایران را که از یک سال پیش بسته مانده بود، بار دیگر باز کنیم. پاول و آرمیتاژ با این پیشنهاد موافقت کردند. اما در بحبوحه پیامدهاى حمله به عراق هیچ کس در کاخ سفید علاقه اى نداشت با یکى از [به قول خودتان]«محورهاى شرارت» گفت‌و‌گو کند چرا که معتقد بودند گفت‌و‌گوى مستقیم با ایران به عنوان پاداشى براى رفتار بد این کشور تلقى خواهد شد.

در ژنو، در نهم جولاى، در میانه توجهات انبوهى از رسانه هاى بین المللى تابوى حضور آمریکا در مذاکرات هسته اى با ایران را شکسته و به همراه همکارانم در گروه ۱+۵ دور میز مستطیل‌شکل مذاکره که در اتاقى کوچک قرار داده شده بود نشستم. رایس و استیو هادلى یادآورى کرده بودند که در طول مذاکرات چهره اى جدى از خودم نشان بدهم و یادم باشد در آغاز مذاکرات و وقتى که دوربین هاى خبرنگاران فیلم مى گیرند نمایشى قاطعانه داشته باشم. آنها همچنین پیشنهاد کرده بودند شاید بهترین کار این باشد که در طول مذاکرات سخنى نگویم و به پاسخ هایى که ایرانى ها به سولانا مى دهند گوش کنم. پیشنهاد اول کاملاً منطقى بود اما پیشنهاد دوم نه منطقى بود و نه عملى. اگر هدف از پیوستن ما به مذاکرات این بود جدیت خود را نشان داده و ایران را به عنوان یک کودک مشکل‌ساز معرفى کنیم، سکوت بر سر میز مذاکره این هدف را محقق نمى کرد. بنابراین در حالى که به جلیلى که در مقابلم نشسته بود نگاه مى کردم، بیانیه اى کوتاه و ساده را قرائت کردم. ابراز امیدوارى کردم که ایرانى ها پیام حضور ما در مذاکرات را دریافت کرده باشند. ضمن اشاره به اینکه آمریکا کاملاً از پیشنهادات گروه ۱+۵ حمایت مى کند، تأکید کردم از اهمیت مسئله هسته اى ایران به خوبى آگاه بوده و مصمم هستیم مانع دستیابى به بمب هسته اى شده و ایران را وادار کنیم به تعهدات بین المللى اش پایبند بماند. علاوه بر این تصریح کردم ایران فرصتى نادر پیش‌روى خود دارد و ما امیدواریم استفاده لازم را از این فرصت ببرد. جلیلى به دقت سخنان مرا یادداشت مى کرد و در طول سخنانم لبخند به لب مى آورد. در طول جلسه او و همکارانش مدام زیرچشمى به من نگاه مى کردند؛ گویى حضور یک آمریکایى در میز مذاکره چندان برایشان خوشایند نبود. در ادامه جلیلى نطقى چهل و پنج دقیقه اى درباره تاریخ و فرهنگ ایران ایراد کرد که در جاى‌جایش بر نقش سازنده ایران در منطقه تأکید شده بود. وقتى جلیلى مى خواست از ارائه پاسخ هاى صریح طفره برود، سعى مى کرد افراد حاضر در مذاکره را گیج و مبهوت کند و این سخنرانى یکى از آن مواقع بود. در بخشى از سخنانش نیز گفت به صورت پاره‌وقت در دانشگاه تهران تدریس مى کند. آنجا بود که احساس کردم اصلاً به دانشجویانش حسادت نمى کنم. جلیلى در پایان سخنانش برگه هایى از تفاهم شفاهى ایران در اختیار اعضای مذاکره‌کننده گذاشت. عنوان نسخه انگلیسى این برگه ها غلط املایى داشت. آنها به جاى اینکه در بالاى برگه بنویسند Paper Non (به معناى تفاهم شفاهى) نوشته بودند paper None (معناى لغوى اش مى شود: هیچ کاغذى نیست). البته به زودى معلوم شد که همان عنوان اشتباه بیشتر برازنده آن کاغذ بوده است. سولانا و باقى ما نگاهى سریع به متن ارائه‌شده انداختیم. ناگهان نماینده فرانسه آهى کشید و غرغرکنان زمزمه کرد: «مزخرف است.» جلیلى ناگهان چهره اى بهت‌زده به خود گرفت و من هم نزدیک بود ژست قاطع خود را از دست بدهم. خوشبختانه دوربین ها از اتاق بیرون رفته بودند. همان روز عصر در یادداشتى کوتاه خطاب به رایس نوشتم «مذاکره پنج ساعت و نیمه امروز با ایرانى ها آشکارا به من یادآورى کرد که احتمالاً در طول چند سال گذشته چیزى را از دست نداده ایم.»

در اوایل ماه مه، اوباما نامه طولانى محرمانه اى خطاب به آیت اللّه خامنه اى ارسال کرد. اوباما سعى داشت با نوشتن این نامه راهى باز کند. اگرچه این نامه باید کاملاً واضح و شفاف نوشته مى شد اما در نهایت به گونه اى نوشته شد که در صورت درز کردن به بیرون موجب ایجاد جنجال نشود. اوباما در این نامه بار دیگر بر سخنان خود در پیام نوروزى تأکید کرده بود. او در این نامه بر تصمیم آمریکا مبنى بر ممانعت از دستیابى ایران به سلاح هسته اى تأکید کرده و حمایت خود از موضع گروه ۱+۵ در وادار کردن ایران به دنبال کردن برنامه هسته اى صلح آمیز را اعلام کرده بود. او همچنین در این نامه تصریح کرد دولتش قصد دنبال کردن برنامه تغییر رژیم را نداشته و آماده است مذاکره با ایران را آغاز کند. رهبر عالى ایران یک هفته بعد به نامه اوباما پاسخ داده و او نیز سعى کرد سر نخ را به دست بگیرد. نامه آیت اللّه خامنه اى زبان مبهمى داشت ولى حداقل براساس استانداردهاى انقلابیون ایران، تند و تیز و ارعاب آمیز محسوب نمى شد. اگر چه در آن نامه هیچ پاسخ روشنى به پیشنهاد اوباما براى گفت‌وگوى مستقیم داده نشده بود اما ما اینگونه برداشت کردیم آیت اللّه خامنه اى براى گفت‌و‌گو تمایل جدى دارد. اوباما بلافاصله به نامه پاسخ داد. این بار نامه اوباما کوتاه تر بود و در آن پیشنهاد شده بود دو کشور گفت‌وگوهاى دوجانبه اى را به صورت مخفیانه آغاز کنند. اوباما در نامه من و پانیت تالوار را به عنوان نمایندگان آمریکا در مذاکره احتمالى معرفى کرده بود.

این بار ریاست هیأت ایرانى را مجید تخت روانچى و عباس عراقچى، معاونان وزیر خارجه‌ برعهده داشتند. آنها نیز‌ مانند ظریف از دانشگاه هاى غرب فارغ التحصیل شده بودند. روانچى فارغ التحصیل دانشگاه کانزاس بود و عراقچى از دانشگاه کنت انگلیس فارغ التحصیل شده بود. هر دوى آنها ایرانیانى به‌شدت وطن‌پرست بودند. به آمریکایى ها به دیده شک و تردید مى نگریستند و در بیان مواضعشان سرسخت و لجوج بودند. به‌زودى دریافتیم آنها در حل مشکل دیپلماتیک خلاق هستند. در طول ساعت ها مذاکره براى یافتن راه حلى عملى، طیف گسترده اى از هیجانات را تجربه کردیم. گاهى‌ روى میز مى کوبیدیم یا از اتاق خارج مى شدیم و حتى گاهى درباره مخمصه اى که در آن گرفتار شده بودیم، شوخى مى کردیم. اگرچه اعتماد عنصر گمشده روابط ایران و آمریکا بود، اما من احترام حرفه اى فوق العاده اى براى عراقچى و روانچى قائل بودم. البته معتقد بودم بیان علنى این احترام ممکن است موجب بالا رفتن جایگاه آنها شود. عراقچى و روانچى دیپلمات هایى حرفه اى بودند نه ایدئولوگ. درعین حال کاملاً به کشورشان متعهد بوده، به انقلابشان افتخار مى کردند و کاملاً مصمم بودند خود را در چارچوب هاى دیپلماتیک حفظ کنند. اغلب درباره دشوارى هایى که در داخل ایران با آن مواجه هستند، بسیار محافظه کارانه حرف مى زدند. البته گاهى اوقات نیز مى گفتند که رهبرى عالى دارند که ممکن است بگوید: من که به شما گفته بودم. حالا ثابت شد که آمریکایى ها قابل اعتماد نیستند و اوباما هم به اندازه بوش به دنبال سیاست تغییر رژیم است.

از همان آغاز مشخص شد فضاى
گفت‌و ‌گوها در مقایسه با دور قبلى، بسیار متفاوت و نویدبخش تر است. ما به انگلیسى مذاکره مى کردیم و هیچ مترجمى هم در کار نبود. به این ترتیب به راحتى مى شد به بحث هاى غیررسمى پرداخت. عراقچى و روانچى در برقرارى ارتباط با ما بسیار راحت بودند اما همیشه مراقب بودند در چارچوب دستورالعمل هایشان سخن بگویند اما در جلسات رسمى عمومى و گفت‌و‌گوهاى کوتاه ابایى از بگو‌مگو با ما نداشتند. آنها در نخستین روز گفت‌و‌گوها با رویکرد دو مرحله اى به عنوان بهترین راه حل موافقت کردند. ما درباره رئوس کلى توافق جامع نیز صحبت کردیم اما به سرعت دریافتیم اگر حالا در این خصوص گفت‌و‌گو کنیم وقتى براى پرداختن به مبادى کلى باقى نمى ماند، بنابراین گفت‌و‌گو درباره توافق جامع را به وقت دیگرى موکول کردیم. اکثر وقت گفت‌و‌گو را به مشخص کردن چارچوب یک توافق موقت شش‌ماهه، تخصیص دادیم. عراقچى و روانچى کاملاً منظور ما را در گفت‌و‌گوهایمان با خاجى دریافته بودند. اگرچه هر‌از‌چند‌گاهى بر «حق» ایران براى غنى سازى تأکید مى کردند، اما از آنجایى که موضع ما را کاملاً درک کرده بودند، در این مرحله مانورى جدى روى این مسئله نمى دادند.

مشکل بعدى نگرانى ایرانى ها درباره تعهد دولت آمریکا به تعلیق تحریم ها بود. آنها مى گفتند با توجه به نقش کنگره در اعمال تحریم ها، چطور مى توانند مطمئن باشند در دوره موقت شش ماهه تحریم هاى جدیدى علیه شان اعمال نمى شود. نگرانى آنها کاملاً منطقى بود. ما به تفصیل توضیح دادیم سیستم سیاسى آمریکا چطور عمل مى کند و چرا معتقدیم دولت آمریکا، با فرض اعمال محدودیت شش‌ماهه بر برنامه هسته اى ایران، به تعلیق ها در بازه شش ماهه متعهد خواهد ماند. اما توضیحات ما هرگز ایرانى ها را کاملاً قانع نکرد. واقعیت این است که با در نظر گرفتن سیستم سیاسى ناپایدار آمریکا، توضیحاتمان حتى براى خودمان هم قانع کننده نبود. به عراقچى گفتم: «بهترین کارى که مى توانیم انجام دهیم این است که توافقى محکم انجام دهیم و هر دو به آن پایبند بمانیم.» البته کوس رسوایى و پوچى این حرف چند سال بعد به صدا درآمد.

به موازات دیدار کرى و ظریف، جیک مشغول امکان‌سنجى احتمال دیدار اوباما و روحانى بود. سیگنال هاى ابتدایى که از ظریف و مذاکره کنندگان ایرانى دریافت کردیم مثبت بود اما هر چقدر که مشاوران روحانى بیشتر موضوع را بررسى کرده بودند، درباره تبعات سیاسى این دیدار در تهران، بیشتر نگران شده بودند. تا آن زمان روحانى در سازمان ملل خوش درخشیده بود. او برخلاف احمدى نژاد سخنان عقلانى و منطقى بر زبان آورده بود و حتى بر وقوع هولوکاست صحه گذاشته بود. روحانى همچنین با کمک ظریف در دیدارها و مصاحبه هایى که داشت چهره متفاوتى از دیپلماسى ایرانى ارائه کرده بود. ایرانى ها براى موافقت با سناریوى برخورد اتفاقى اوباما و روحانى پیش‌شرطى تعیین کردند. آنها مى خواستند در همین برخورد اتفاقى اوباما حق ایران براى غنى سازى اورانیوم را به رسمیت بشناسد. آنجا بود که فهمیدیم زحمات براى مهندسى این دیدار، آنقدرها هم ارزشش را ندارد.

این بار ایرانى ها با پیشنهاد جدیدى بازگشتند. آنها پیشنهاد کردند در آخرین روز حضور روحانى در نیویورک، گفت‌و‌گویى تلفنى میان او و اوباما انجام شود‌ و دیگر هیچ پیش‌شرطى هم عنوان نشد. تماس تلفنى با روحانى زمانى برقرار شد که او سوار بر اتومبیل به سمت فرودگاه مى رفت. سکوت مختصرى که در خلال ارتباط گرفتن حاکم شد، گویى به اندازه یک عمر گذشت. کاملاً طبیعى بود جیک نگران باشد آیا شماره را درست گرفته است یا خیر‌ یا اینکه مبادا همه اینها مقدمه‌چینى باشد تا ناگهان یک چهره رادیویى کانادایى روى خط حاضر شده و جوک هاى مسخره بگوید. در‌نهایت تماس برقرار شد. اوباما و روحانى یک گفت‌و‌گوى صمیمانه پانزده دقیقه اى با هم داشتند. اوباما پیروزى روحانى در انتخابات را تبریک گفته و تأکید کرد فرصتى تاریخى براى حل مسئله هسته اى ایران پیش پایشان قرار گرفته است. اوباما که نگران بود مبادا سرویس هاى امنیتى خارجى این گفت‌و‌گو را شنود کرده باشند، تنها اشاره اى غیرمستقیم به گفت‌و‌گوهاى محرمانه کرد و روحانى با لحنى سازنده به اوباما پاسخ گفت و پیش از قطع کردن تلفن در اقدامى سوررئال به انگلیسى گفت:
Day nice a Have به نظر مى رسید امکان دست یافتن به توافق بیشتر و بیشتر شده است. در اکتبر دو بار دیگر در باشگاه افسران در عمان با هیأت ایرانى گفت و گو کردیم. تعلیق تحریم ها همچنان مهم ترین نگرانى ایرانى ها بود. ما نمى توانستیم‌ از موضعمان درباره آزادسازى چهار میلیارد دلارى از درآمدهاى نفتى ایران کوتاه بیاییم اما ایرانى ها خواهان آزادسازى هجده میلیارد دلار در طول شش ماه بودند که خیلى بیشتر از عدد مورد نظر ما بود. اختلافات ما در خصوص محدودیت هایى که باید بر نیروگاه اراک اعمال مى شد همچنان زیاد بود. در خصوص ادبیات مورد‌نظر ایرانى ها در متن توافق در‌خصوص «حق» غنى سازى نیز اختلافات جدى داشتیم. به منظور خنثى کردن سخنان منتقدان روند مذاکرات ۱+۵، در ادامه از ایران خواستیم نه تنها تولید سانتریفیوژهاى جدید را متوقف کند بلکه از نصب آنها نیز خوددارى کند. این درخواست ما موجب شد عراقچى از کوره در رفته و با عصبانیت بگوید: «دیگر چه مى خواهید؟».ساعت دو بامداد بیست و چهارم نوامبر، به توافق بسیار نزدیک شدیم. صبر و تحمل وزرا دیگر به سر آمده بود. من و روانچى براى آخرین ملاحظات بر روى ادبیات متن با هم دیدار کردیم. در‌حالى‌که خسته و درعین حال خلاص شده بودیم، به آرامى به هم تبریک گفتیم. ساعت چهار صبح، اشتون وزراى امورخارجه را به جشن امضاى توافق دعوت کرد. عراقچى نیم ساعت قبل از مراسم امضاى توافق با من تماس گرفت تا بگوید دو یا سه تغییر را باید در متن اعمال کند. ایرانى ها هرگز راضى نمى شدند و دست به هر کارى مى زدند تا در هر موضوعى تا پایان ماجرا پیش بروند و نهایت انعطاف ما را بسنجند. من اما خیلى مؤدبانه خندیدم و گفت: «کمى براى این کار دیر شده، کار تمام است.»