این یک حقیقت محکم است که همه کشورهای نفت‌خیز، از یک مشکل بزرگ رنج می‌برند و آن عدم متنوع‌سازی اقتصادی یا همان عدم متنوع‌سازی منابع درآمدی است. به طور ویژه، مشکل، کمبود صادرات غیرنفتی است و تقریبا تمام کشورهای نفتی، صادرات غیرنفتی ضعیفی دارند. اول از همه، بگذارید یک قدم به عقب بازگردیم. اینکه «چرا عدم متنوع‌سازی صادراتی و نداشتن صادرات غیرنفتی قوی، مهم است؟» کتاب «نفرین نفت: چگونه ثروت نفتی توسعه ملت‌ها را شکل می‌دهد؟» نوشته مایکل راس، استاد علوم سیاسی دانشگاه UCLA، که در سال ۲۰۱۳ به چاپ رسیده است، به ما در پاسخ به این سوال کمک شایانی می‌کند.

مساله متنوع‌سازی منابع درآمدی به چند دلیل مهم است. یکی از این دلایل به مساله نوسان‌پذیری (volatility) بازمی‌گردد. قیمت‌ کالاهای مختلف همواره پایین و بالا می‌شود. چیزی که دولت از آن رنج می‌برد این است که قیمت کالاها، به قیمت یک کالای منحصربه‌فرد بستگی داشته باشد و قیمت کالاها به چرخه قیمتی آن کالای منحصر‌به‌فرد گره خورده باشد. یکی از راه‌های خلاصی از این مخمصه، این است که به توسعه صادرات و تعداد زیادی از دیگر بخش‌ها، اقدام ورزید که از این طریق، آنها بتوانند یکدیگر را خنثی (جبران) کنند. وقتی اوضاع برای یک بخش خوب است، ممکن است اوضاع برای بخش دیگر خوب نباشد، اما آنها یکدیگر را خنثی خواهند کرد. این خنثی‌سازی، به حل مساله نوسان‌پذیری کمک می‌کند. متنوع‌سازی در کشورهای تولید‌کننده نفت، به این معناست که بخش خصوصی خود را تقویت کنید و توسعه ‌دهید؛ زیرا بخشی که بر اوضاع چیره است، بخش دولت است؛ یعنی بخش نفت و اداره دولتی آن. پس اگر یک کشور نفت‌خیز بخواهد اقتصاد متنوع‌تری داشته باشد، به سمت بزرگ‌تر کردن بخش خصوصی خواهد رفت. به طور خلاصه دو نکته حائز اهمیت است. اول اینکه از طریق متنوع‌سازی اقتصاد، می‌توان مشکلات ناشی از نوسان‌پذیری را کاهش داد و دوم اینکه اگر خارج از حوزه نفت، متنوع‌سازی منابع درآمدی انجام شود، به طور خودکار بخش خصوصی ارتقا خواهد یافت.

بعضی‌ها اذعان می‌دارند که صادرات نفتی، واقعا ارزش افزوده زیادی خلق نمی‌کند. در ادامه می‌گویند باید از این وضعیت عبور کرده و سعی کنیم به سمت بخش‌هایی که ارزش افزوده بیشتری خلق می‌کند حرکت کنیم. مثل حرکت به سمت صنایع دانش‌بر (knowledge intensive). تعداد زیادی از کشورهای نفت‌خیز، کشورهای با درآمد متوسط هستند و سرمایه انسانی دارند. ممکن است در این کشورها گفته شود: «اگر سعی کنیم بخش نفت را کنار بگذاریم و به سمت بخش‌های دانش‌بر خدماتی یا صنایع دانش‌بر خود حرکت کنیم، می‌توانیم ارزش افزودی بیشتری خلق کنیم.» اما آیا این حرف درست است؟

کشورهایی که GDP سرانه آنها به اندازه ایران بالا است و جمعیت تحصیل‌کرده‌ای به اندازه ایران دارند، باید صنایع دانش‌بنیان بزرگ‌تری داشته باشند. باید کشوری باشند که صنایع دانش‌بنیان پیشرفته را رهبری کنند. این نوع از فرصت‌ها، خیلی ساده از سوی نفت، برون‌رانی می‌شود. بنابراین کشورهای نفت‌خیز به صورت ایده‌آل تمایل دارند به سمت بخش‌هایی که ارزش افزوده بیشتری خلق می‌کنند گام بردارند. به صورت ایده‌آل علاقه دارند از مزایای افرادی که روی آموزش خودشان سرمایه‌گذاری و مهارت‌های مختلفی در خود ایجاد کرده‌اند - که نمی‌توانند در کشورهای نفتی مورد استفاده قرار گیرند - منتفع شوند. اما نفت، بخشی است که به‌سختی می‌توان از آن جدا شد و متنوع‌سازی منابع درآمدی را با وجود آن آغاز کرد. کار بسیار مهمی از سوی ریکاردو هاسمن و همکارانش در ام‌آی‌تی و هاروارد، روی متنوع‌سازی اقتصادی انجام شده است. یکی از جالب‌ترین یافته‌های آن تحقیق، این است که از میان تمام بخش‌های اقتصادی در جهان و از همه انواع چیزهایی که می‌توانید آنها را صادر کنید، نفت، سخت‌ترین کالایی است که بتوان متنوع‌سازی منابع درآمدی را با وجود آن آغاز کرد. کشورهای نفت‌خیز فقط با یاد گرفتن در مورد اینکه نفت چگونه به درد می‌خورد، خیلی کم در مورد اینکه نفت می‌تواند به صنایع دیگر تبدیل شود، یاد گرفته‌اند.

مساله متنوع‌سازی صادرات در ادبیات اقتصادی، اخیرا مورد توجه واقع شده است. با این حال کشورها نسبت به آن بی‌توجه بوده‌اند. اما این دلیل دارد. زمانی که قیمت‌ها (قیمت نفت) بالا است، معمولا از این مساله چشم‌پوشی و به نوعی روی دوره کوتاه‌مدت تمرکز می‌شود. اگر یک اقتصاد متنوع داشته باشید، این مساله آنچنان بزرگ نیست. اما اگر اقتصاد متنوعی نداشته باشید، با مساله مهمی مواجه هستید. اگر به باقی جهان بنگرید و جهان را به کشورهای نفتی و دیگران تقسیم کنید، خواهید دید که دیگران به‌آرامی در حال متنوع‌سازی اقتصاد خود بوده‌اند. به طور میانگین، متنوع‌سازی در کشورهای با درآمد پایین و درآمد متوسط و کشورهای به‌خصوص، به طور معناداری صورت گرفته است. یک استثنا وجود دارد و آن هم، مجموعه‌کشورهای تولیدکننده نفت است. در این کشورها نیز، زمانی که قیمت‌ نفت خوب است، حل این مساله به تعویق می‌افتد و به آن بی‌توجهی می‌شود.

مایکل راس در تحقیقات خود نشان داده است که در مقایسه با تمام کشورهای دیگر، کشورهای نفتی از درجه‌ای از عدم متنوع‌سازی و تکیه بیش از حد بر صادرات نفتی، رنج می‌برند. به طور کلی، بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول، کارهای تحقیقاتی زیادی روی مساله بلای نفت انجام داده‌اند و همه توجه آنها روی این بوده است که چگونه از رخ دادن بیماری هلندی دوری شود. اینکه چگونه می‌توان از آسیب رسیدن به صادرات غیرنفتی اجتناب کرد. پاسخ نیز این بوده است که از طریق به‌کارگیری سیاست‌های مالی و پولی درست و سیاست‌های نرخ ارز می‌توان از این مشکلات دوری کرد؛ اما مساله اینجاست که جلوگیری از بیماری هلندی، به این معنا نیست که به طور خودکار، صادرات غیرنفتی شکوفا خواهد شد. با جلوگیری از بیماری هلندی، صادرات غیرنفتی متضرر نخواهد شد، اما این جلوگیری به معنی شکوفایی آن نیست. حالا سوال اینجاست که آیا نیاز است که دولت، به مساله صادرات غیرنفتی ضعیف، به‌عنوان یک مساله جدا، توجه کند؟ باید توجه داشت که بحث در مورد این موضوع خیلی گول‌زننده است؛ زیرا اینکه چه کاری را می‌توان برای بهبود صادرات غیرنفتی انجام داد، اغلب واضح نیست. مباحثات زیادی در این باره وجود دارد که در کنار مقابله با بیماری هلندی و
در کنار به‌‌کارگیری سیاست مالی و پولی و نرخ ارز درست، کدام خط‌مشی‌های دیگر، سودمند واقع خواهند شد. ما به‌سرعت به این سوال خواهیم رسید که آیا داشتن خط‌مشی‌ صنعتی (industrial policy)، چیز خوبی است یا نه. خط‌مشی صنعتی، خط‌مشی‌ای است که برای توسعه بخش صنعتی و کارخانه‌ای کشور، از سوی حاکمیت به کار بسته می‌شود. دنی رودریک، استاد اقصاد دانشگاه هاروارد اذعان می‌دارد که ارائه یک راه کلی در این باره، به‌شدت سخت است. هر کشوری، با محدودیت‌های مربوط به خود مواجه است و حتی اگر احتمالا به‌عنوان یک قاعده کلی، خط‌مشی صنعتی آنچنان موثر نباشد، نباید در مورد مساله‌ای که با آن مواجه هستیم، خیلی مکتبی (doctrinaire) رفتار کنیم و بدون توجه به مقتضیات، نظرات خود را پیاده کنیم.

وقتی در مورد بهبود صادرات غیرنفتی بحث می‌شود، دو دیدگاه وجود دارد. در یک طرف اقتصاددانان نئولیبرال قرار دارند که معتقدند تنها کاری که دولت نیاز دارد انجام دهد، این است که کنار بایستد و یک محیط پایدار و طرفدار کسب‌وکار (business friendly) فراهم کند. سپس، فرآیند متنوع‌سازی اقتصادی به طور خودکار رخ می‌دهد و صادرات غیرنفتی می‌تواند آغاز شود. در طرف دیگر، اقتصاددانان هترودوکسی مانند دنی رودریک قرار دارند که می‌گویند این کافی نیست و دولت باید یک خط‌مشی متنوع‌سازی فعال را پیش گیرد و با برنامه‌ریزی از بالا به پایین (top-down planning) و خط‌مشی صنعتی، از ظهور بخش‌های صادراتی جدید حمایت کند.

مایکل راس در مورد خط‌مشی‌های صنعتی، دیدگاه‌های متفاوتی دارد. او به مثال‌های بسیار خوبی از وضعیتی که خط‌مشی صنعتی، بیشتر از مفید بودن، مضر واقع شده است، می‌پردازد. همچنین مثال‌های بسیاری از موفقیت این خط‌مشی‌ها وجود دارند که از چشم او دور نمانده است. او می‌گوید حتی اینکه به سمت خط‌مشی صنعتی برویم، ضروری نیست؛ زیرا در یک کشور صادرکننده نفت نوعی، حتی قبل از اینکه به سوال خط‌مشی صنعتی برسیم، می‌شود کارهای زیادی برای ارتقای بخش خصوصی انجام داد. به طور کلی کشورهای صادرکننده نفت به سمت توسعه نوعی از بخش خصوصی بسیار ضعیف حرکت کرده‌‌اند. آنها به‌طور ویژه، اقدامات ضعیفی برای ایجاد پیش‌زمینه‌های کارآفرینی و رشد بخش خصوصی، انجام داده‌اند. راس می‌گوید اگر بتوان پیشرفت را از آنجا شروع کرد و سیاست‌های پولی و مالی‌ را پس از آن اجرا کرد، احتمال پیشرفت، زیاد است.

این در واقع همان وضعیت دولت ایران است. پس باید سیاست پولی را درست انجام داد، اقتصاد را باثبات کرد و سعی کرد یک محیط طرفدار کسب‌وکار به وجود آید. مایکل راس درباره استفاده از خط‌مشی صنعتی، شک دارد؛ اما از طرفی هم درباره عدم استفاده از آن خیلی تعصبی برخورد نمی‌کند، زیرا ممکن است کشورهایی وجود داشته باشند که خط‌مشی صنعتی در آنها جواب دهد. اگر واقعا فقط همین راه باقی مانده باشد، ایران می‌تواند با سرمایه‌گذاری‌های هوشمندانه روی زیرساخت‌های بالقوه، آموزش‌، توسعه اینترنت پرسرعت، در دسترس قرار دادن تکنولوژی‌های جدید و با داشتن جمعیت تحصیل‌کرده نسبتا زیادی که دارد، به آن نوع از کارآفرینی که در نهایت آرزوی آن را دارد، برسد.