آن طرف‌تر زنی سبزیجات تازه را سبک سنگین می‌کند؛ یک ساقه کرفس دست می‌گیرد و می‌گوید: «درسته که همه چیزگران شده، اما همه جای دنیا این جوری میوه می‌خرند. هیچ جا مثل ما نمی‌آیند کیلو کیلو میوه بخرند. بلکه این گرانی‌ها کمی صرفه‌جویی یادمان بدهد. یک کیلو سیب و دو کیلو پرتقال یعنی چه؟ من می‌گویم با دو تا سیب، پرتقال و موز هم می‌شود ویتامین بدن را تأمین کرد.» مرد مسنی با عصبانیت رو به زن می‌گوید: «خانم! این حرف‌ها کدام است؟ این کم کردن‌ها از سر شکم سیری نیست، من بازنشسته‌ام هرهفته دخترها و پسرهایم می‌آیند خانه‌مان، به‌نظرت می‌توانم چهار تا میوه هم جلوی‌شان نگذارم؟ آن وقت که کیلو‌کیلو میوه می‌خرم برای همین وقت‌هاست وگرنه من و خانمم به خودمان باشد، میوه هم نمی‌خوریم. همان‌طور که مجبور شدیم شیر و ماست و خیلی چیزها را کم کنیم.»
زن در جواب می‌گوید: «ای بابا حرف من که عصبانیت ندارد. من می‌گویم ما ایرانی‌ها خیلی به مصرف‌گرایی عادت کرده‌ایم و زیاد خرید می‌کنیم. حالا توی این دوره سخت بد نیست کمی هم به طرز خرید کردن‌مان بیشتر فکر کنیم. کیلو کیلو برنج و میوه نخریم.»
بحث توی میوه فروشی حسابی بالا گرفته و محور اصلی هم کم کردن کالاهایی از سفره غذایی است. بعضی‌ها از کم شدن درآمد و کوچک شدن سفره می‌گویند و بعضی هم معتقدند مصرف‌گرایی و خرید کردن  بی حساب و کتاب ما ایرانی‌ها مخصوصاً این روزها که حسابی همه چیز گران شده کار خوبی نیست. نمی‌دانم شما مجبور به کم کردن کدام یک از کالاهای اساسی زندگی‌تان شده‌اید؛ گوشت، مرغ و ماهی نمی‌خرید، میوه کمتری مصرف می‌کنید یا مجبور شده‌اید چند قلم از کالاهای فرهنگی را کم کنید؟ شاید هم دراین وانفسای گرانی مجبور شده‌اید، محل زندگی‌تان را تغییر دهید و به محله‌ای ارزانتر بروید.
زهرا کارمند است و تنها زندگی می‌کند. وقتی حرف‌هایم را گوش می‌دهد، کمی فکر می‌کند و بعد می‌گوید: «می‌دانی، شاید این سؤال‌ها فقط مربوط به طبقه متوسط باشد، چون آنهایی که خیلی دست و بال شان بسته است مجبورند خیلی از کالاهای اساسی زندگی را درکل حذف کنند. درحالی که من بیشتر مجبور شده‌ام سبک زندگی‌ام را عوض کنم. یعنی اگر قبلاً می‌توانستم سالی دو سه مرتبه سفر بروم، الان سالی یک بار می‌روم آن هم عید نوروز، یا قبلاً بیشتر خرید می‌کردم - منظورم خرید کفش و کیف و لباس است- که الان تقریباً نصف شده یا مثلاً چه می‌دانم دائم پنیرهای جور و اجور می‌خریدم، لبنیات و آجیل مصرف می‌کردم اما این روزها تقریباً این چیزها را حذف کرده‌ام. راستش حقوقم دیگر کفاف زندگی آن مدلی را نمی‌داد. حالا همین که بتوانم کرایه خانه را بدهم و از پس هزینه‌هایم بربیایم، برایم کافی است. البته که وضعیت روحی‌ام هم به تناسب این تغییرات بدتر شده.»
 زنی مقابل یخچال یک سوپرمارکت ایستاده و چند پنیر را برانداز می‌کند و درنهایت قالب کوچکی انتخاب می‌کند. سر حرف را که باز می‌کنم، می‌گوید: «می‌دانی ما مجبور شده ایم خیلی چیزها را از سبد غذایی حذف کنیم. شوهرم کارمند است و ما دو تا بچه داریم. قبلاً توی یخچال خانه ما همیشه خرما و شیر و ماست بود اما الان ماهی یک بار خرما می‌خرم. جعبه‌ای 33 هزار تومن دیگر به دخل و خرج ما نمی‌خورد یا اینکه هرماه گوشت می‌خریدم اما الان سه ماه یک بار می‌خرم. قبلاً کمتر از پاستا و سویا استفاده می‌کردم اما این روزها هفته‌ای دوبار از این مواد غذایی استفاده می‌کنم. از شیر و ماست بچه‌ها نزده‌ام چون در سن رشد هستند ولی خودمان کمتر لبنیات مصرف می‌کنیم. جوری حساب و کتاب می‌کنم که با صرفه جویی، بچه‌ها هم سوءتغذیه نگیرند. همیشه فکر می‌کنم وقتی ما که یک حقوق ثابت متوسط داریم اوضاع‌مان این است، وای به حال دیگران.»
مژگان دانشجوست و در خوابگاه دانشجویی زندگی می‌کند. او با یک کار دانشجویی توانسته ماهی یک میلیون درآمد هم داشته باشد و به قول خودش غذای دانشگاه را بخورد که ارزان‌تر است: «قبلاً برای بلیت تئاتر و کتاب و سینما هزینه می‌کردم اما با این گرانی‌ها دیگر این چیزها آرزو شده. ارزان‌ترین کتاب الان 50 هزار تومان است. بلیت تئاتر زیر 70 تومان پیدا نمی‌شود. نمی‌دانم دیگر باید از هزینه هایم چه چیزی بزنم که به اینها برسم، همه چیز هم که شکم نیست؟ سیر باشیم اما در حسرت این چیزها بمانیم چه فایده دارد؟»
مریم و سعید اما زندگی‌شان بعد از گرانی‌ها جور دیگری تغییر کرده. این زوج جوان می‌گویند: «ما مجبور شدیم خانه‌ای در کرج اجاره کنیم اما محل کار هردویمان تهران است و در تهران هم با بودجه ما تقریباً خانه مناسبی پیدا نمی‌شد. خانه مناسبی کرج پیدا کردیم اما رفت و آمد نفس‌مان را گرفته. باورت نمی‌شود وقتی به خانه می‌رسیم حتی نای حرف زدن هم نداریم. هر کدام گوشه‌ای می‌افتیم و می‌خوابیم تا شروع یک روز دیگر. تورم و گرانی سبک زندگی ما را عوض کرده، اما این چیزی نیست که دوستش داشته باشیم.»
مزدک دانشور، انسان شناس پزشکی درباره این تغییرات در سبک زندگی بخش مهمی از جامعه می‌گوید: «دهه 90 را می‌توان دهه‌ای از دست رفته در نظر گرفت؛ قیمت دلار از ابتدای این دهه تا به امروز 13 برابر شده و تورم در سال‌هایی به بالای 50درصد رسیده است. آنچه ما از تورم می‌شناسیم، با آنچه در زندگی روزمره درک می‌کنیم، متفاوت است. یعنی تورم اعلام شده از سوی بانک مرکزی براساس حدود 400 قلم کالا در چند گروه است و هر گروه با ضریب خاص خود سنجیده می‌شود. بدین ترتیب تورم در حوزه مسکن و تغذیه بسیار بالاتر از این میانگین بوده و تأثیر بسیار زیادی روی زندگی افراد گذاشته. از آنجا که مسکن سهم بزرگی از سبد مصرف خانوار در ایران دارد، تورم در این حوزه باعث به حاشیه رانده شدن بسیاری از کارگران و کارمندانی می‌شود که درآمد ثابتی دارند. به حاشیه رانده شدن، زمان و هزینه‌های رفت و آمد آنها را به محل کارشان افزایش می‌دهد مثلاً افزایش سه برابری قیمت بنزین در این زمینه تأثیر زیادی دارد. زمان تلف شده باعث می‌شود میزان همراهی و حضور این افراد در کنار زوج یا خانواده‌های‌شان کاهش پیدا کند و خستگی زیاد باعث می‌شود، صمیمیت و توجهی که باید بین زوجین باشد، کمرنگ شود.»
به‌گفته او تورم در حوزه تغذیه نیز بسیار مخرب است. این تورم که گاه تا 85 درصد نیز رسیده است، باعث می‌شود گرایش خانوارها به مصرف غذاهایی با کالری بالا ولی بی‌ارزش بیشتر شود: «اگر شما مصرف گوشت قرمز را در سال‌های 90 تا 95 دنبال کنید متوجه می‌شوید که مصرف آن در ابتدا کاهش یافته و سپس در سال 1395 تازه به اندازه سابق رسیده است. مصرف عسل اما در این بازه زمانی دو برابر شده است. مصرف قند و شکر در سال 1384 به‌صورت سرانه حدود 22 کیلوگرم بود. این میزان در سال 1395 به 33 کیلوگرم در سال رسیده است. می‌توان به این میزان مصرف شکر، مصرف نمک، گوشت‌های فرآوری شده، روغن‌های حاصل از دانه‌های تراریخته را نیز اضافه کرد. تمام اینها باعث کاهش سلامت افراد می‌شود.»
نمی‌دانم شما برای هزینه‌های زندگی و سبد خانوار و سفره غذایی‌تان چطور برنامه‌ریزی می‌کنید و این روزها ناچار به صرفه‌جویی یا حذف چه کالاهایی شده‌اید اما به هرحال همه ما مجبوریم دخل و خرج‌مان را با وسواس بیشتری محاسبه و کنترل کنیم تا لااقل آخرماه درنمانیم. در این کشمکش مدام لابد عادت‌هایی هم از سرتان افتاده و عادت‌های تازه‌ای پیدا کرده‌اید. اما هرچه هست سبک زندگی ما تغییرات بزرگی کرده است، قبول دارید؟