در تفکر جریان اصلی، سازوکار قیمت نقش محوری دارد و بازار نظامی است که بنابه‌فرض کلیه معاملات و مبادلات در آن صورت می‌گیرد مگر آنکه اثبات شود سازوکار بازار به دلایل مشخصی نمی‌تواند جوابگو باشد و تنها در این حالت است که می‌توان از مداخله دولت دفاع کرد آن هم تنها وقتی که مشخص شود مشکلات مداخله دولت کمتر از مشکلات سازوکار بازار است. لذا در تفکر جریان اصلی فرض آن است که بازار باید به شکل رقابتی کار کند تا پیامدهای مثبت آن که کارایی در سطح خرد و رشد اقتصادی در سطح کلان است ظاهر شود. تنها در موارد شکست بازار، می‌توان مداخله دولت را توجیه کرد. تحلیل این جریان فکری از توسعه‌نیافتگی ایران آن است که دولت پیوسته در مواردی که نباید مداخله کند، مداخله کرده است و نگذاشته و نمی‌گذارد اقتصاد بازار کار کند تا ثمرات خود را به خوبی نشان دهد. حضور دولت در اقتصاد ایران پررنگ است و اگرچه ادعا می‌کند که یاد گرفته که دخالت نکند ولی نظارت بکند ولی در عمل همان دخالت را به اسم نظارت انجام می‌دهد. مهم‌ترین شاخص این ادعا نیز قیمت‏گذاری کالاها و خدمات و حتی متغیرهای کلان اقتصادی مثل نرخ بهره و نرخ ارز است.

ترتیبات نهادی 

در تفکر نهادگرایان ایران، مسئله اصلی اقتصاد کشور نظام قیمت‌ها نیست بلکه ترتیبات نهادی است؛ زیرا ادبیات اقتصادی جدید نشان می‌دهد که رشد بلندمدت اقتصاد تابعی از ترتیبات نهادی است. مقصود از ترتیبات نهادی نه‏تنها نهادهای رسمی مثل قوه قضائیه بلکه نهادهای غیررسمی مثل فرهنگ، هنجارها و نظام ارزشی حاکم بر جامعه است. در دیدگاه نهادگرایی ترتیبات نهادی می‌توانند به شکلی باشند که عاملان اقتصادی را به سرمایه‌گذاری مولد و بلندمدت سوق دهند یا به شکلی باشند که آنها را به فعالیت‌های رانت‌جویانه و سوداگری کوتاه‌مدت بکشانند. بسیاری از نهادگرایان ایران معتقدند که مفروضات اقتصاد رقابتی در کشور برقرار نیست و این هم ناشی از ترتیبات نهادی نامناسب کشور است. به همین دلیل بیش از آنکه به حاکم کردن اقتصاد بازار بیندیشند به اصلاحات نهادی در کشور توجه دارند و دقیقاً به همین دلیل رویکرد آنها با رویکرد فعالان سیاسی که خواستار اصلاحات سیاسی در کشور هستند همسو و هم‌پوشان می‌شود. به دلیل اینکه این دو جریان در تقابل با هم قرار دارند از ابزارهای تبلیغی نیز علیه یکدیگر استفاده می‌کنند. به عنوان مثال نهادگرایان ایران به جریان مقابل برچسب «نئولیبرال‌های وطنی» اطلاق می‌کنند زیرا تعبیر لیبرال در نظام ایدئولوژیک جمهوری اسلامی و حتی در فرهنگ سیاسی عموم ایرانیان، واژه منفی و مطرودی است. در مقابل هواداران جریان اصلی نیز به طیف مقابل برچسب «نهادگرایان وطنی» نسبت می‌دهد تا تلویحاً نشان دهد که نهادگرایان ایرانی با نهادگرایی اصیل در دانش اقتصاد تفاوت دارند و آنها قرائت ایرانی‌شده و تحریف‌شده‌ای از نهادگرایی عرضه می‌کنند. نهادگرایان ایران هواداران جریان اصلی را معتقدان به «بنیادگرایی بازار» تصور می‌کنند که فکر می‌کنند اگر همه چیز را به حال خود رها کنیم اوضاع بهبود می‌یابد! در مقابل هواداران جریان اصلی طرفداران ایرانی نهادگرایی را همان «چپ‌هایی» تصور می‌کنند که در پس نقاب نهادگرایی پنهان شده‌اند و نهادگرایی را بهانه‌ای برای تداوم تفکرات چپ خود کرده‌اند.

با توجه به اینکه بسیاری از طرفداران جریان اصلی در مقطع کارشناسی، رشته‌های مهندسی خوانده‌اند و سپس وارد رشته اقتصاد شده‌اند نهادگرایان ایران آنها را متهم می‌کنند که آنها اقتصاد را درست نفهمیده‌اند و چون از مقطع کارشناسی ارشد وارد رشته اقتصاد شده‌اند فهمشان از اقتصاد مبتنی بر مدل‌های ریاضی است و چون مدل‌های ریاضی الگوهای انتزاعی هستند که ارتباط درستی با عالم واقع ندارند این افراد هم شناخت درستی از اقتصاد ندارند. در مقابل طرفداران جریان اصلی معتقدند که چون عموم نهادگرایان ایران از رشته‌های انسانی وارد رشته اقتصاد شده‌اند و پایه ریاضی ضعیفی دارند از فهم دانش مدرن اقتصاد که به شدت بر الگوهای ریاضی مبتنی است بازمانده‌اند و درک ضعیفی از اقتصاد دارند و به دلیل ناتوانی از فهم دانش اقتصاد ریاضی شده تلاش می‌کنند یا منکر دانش اقتصاد مدرن شوند یا کاربست آن در امور ایران را منکر شوند و یا تصورات نادرست خود از دانش اقتصاد را بر جای دانش اقتصاد واقعی بنشانند.

نقدهای نهادگرایان ایران

اول: تجویزها و توصیه‌های جریان اصلی اقتصاد برای کشورهای در حال توسعه‌ای چون ایران نه‏تنها مفید و مؤثر نیست بلکه کشور را به مسیر اشتباه می‌برد. به عنوان مثال توصیه به خصوصی‌سازی در عمل به واگذاری شرکت‌های دولتی زیرنظر مجلس به نهادهای عمومی خارج از نظارت مجلس منجر شد و نتوانست خواسته‌های مقصود از خصوصی‌سازی را که افزایش کارایی بود برآورده کند.

دوم: پرداختن به اصلاحات اقتصادی بدون پرداختن به اصلاحات سیاسی، اشتباه راهبردی طرفداران جریان اصلی است زیرا تا وقتی ترتیبات نهادی به شکلی است که منافع عموم مردم در مقابل منافع اقلیت قربانی می‌شود نمی‌توان انتظار داشت که اصلاحات اقتصادی قابلیت اجرا داشته باشد یا به نتایج مورد نظر برسد. به عنوان مثال تصور طرفداران جریان اصلی این بود که با ایجاد بانک خصوصی نظام بانکی متحول می‌شود اما چون دموکراسی مطلوبی در کشور مستقر نبود بانک‏های خصوصی فاسدی ایجاد شدند که به هزینه ایجاد تورم برای جامعه، برای خود ثروت‌اندوزی کردند.

سوم: طرفداران جریان اصلی همواره با دفاع از نرخ‌های بهره بالا راه را برای تنبلی باز کرده‌اند زیرا وقتی مردم ببینند به جای اینکه زحمت تولید و کارآفرینی را بکشند می‌توانند با سپردن پول در بانک درآمد خوبی کسب کنند انگیزه‌ای برای تلاش نخواهند داشت و کدام کشور است که توانسته باشد با تنبلی و تن‌پروری به توسعه برسد؟

چهارم: طرفداران جریان اصلی همواره با دفاع از افزایش نرخ ارز و قیمت حامل‏های انرژی راه مفر ساده‌ای برای بی‌انضباطی دولت باز گذاشته‌اند. آن‌ها به جای اینکه تلاش کنند تا دولت را منضبط کنند تا در سازماندهی خود تجدیدنظر کند و هزینه‌هایش را کاراتر کند، به دولت یاد داده‌اند که می‌شود با افزایش نرخ ارز و افزایش قیمت حامل‏های انرژی می‌توان کسری بودجه را جبران کرد. این شیوه جبران کسری بودجه در واقع به معنی پوشاندن هزینه ناکارآمدی دولت از جیب توده مردم است.

چهارم: طرفداران جریان اصلی محبوب سیاستمداران ایران هستند و ترجیح می‌دهند آنها را به کار گیرند زیرا آنها نسبت به ترتیبات نامناسب نهادی اعتراض ندارند و صرفاً اصلاحات اقتصادی را با سویه‌ای که بار سیاسی نداشته باشد دنبال می‌کنند در حالی که این امر مانع می‌شود تا سیاستمداران در مورد عرصه سیاست حاضر به تجدیدنظر جدی شوند.

پنجم: طرفداران جریان اصلی هوادار شوک‏درمانی هستند و به همین دلیل اقتصاد ایران را پیوسته با جهش‌های ناشی از قیمت ارز و قیمت بنزین روبه‏رو می‌کنند و توجه ندارند که پس از هر جهش چه پیامدهای ناخوشایندی برای بخش‌های مختلف اقتصاد ایجاد می‌شود. به دلیل اینکه جامعه معمولاً در برابر شوک‏های اقتصادی واکنش نشان می‌دهد، طرفداران جریان اصلی معمولاً با دیکتاتورها و حکومت‌های سرکوب‌گر هم‌پیمان می‌شوند کمااینکه در شیلی فریدمن و شاگردانش با حکومت کودتای پینوشه همراه شدند.