کولبری چون بسیاری از واژه‌های تازه آشنا برای مرکز نشینان، در زادگاه خود عمری دیرینه دارد، اما همین واژه نیز در سال‌های اخیر دستخوش هزار تولد تازه شده، تولدهایی که گاه شاد و گاه غمگین هستند. اگر روزی شنیدن اخباری در مورد کولبرانِ سالمند و بازنشسته، اشک در چشم ها آورد، اینک نوبت شنیدن از کولبران دانش‌آموز است؛ کولبرانِ کم سن و سالی که گردنه های صعب العبور را بالا و پایین می کنند تا نانی به خانه برسانند و جوانی رنج را معنا کنند. این روایت گروهی از کولبرانِ دانش آموز است که برای نخستین بار پذیرفته اند از زندگی و کار و فعالیت خود بگویند. این گفت‌وگوها در خلال یک سفر طولانی شکل گرفته؛ سفری در عمق کوه های زاگرس، در برفی که خود را به چکمه ها می مالد تا کولبران نوجوان، بار خود را به شهرها برسانند و کمک خرج خانواده
خود باشند.
«کجا میری؟ مرز.» «تو کجا بودی؟ مرز.» «شنیدی که می‏گن می‏خوان مرز رو ببندن؟» «بابا هر روز این حرف رو می‏زنن…» «…» این بخشی از دیالوگ بهنام، محمد و نسیم در گردنه کولبری «ته‏ته» است. مرز؛ پُرکاربردترین واژه در گستره‌ ادبیات اقلیتِ غرب ایران است. مرز، جغرافیای رنج است.
تنها پناه کارگران و کاسب‌کاران که این روزها در آن به کولبری می‏پردازند. کولبری؛ شبه‏شغلی که با قاچاق کالا سروکار دارد و‌‌ زاده‌ فقدان صنعت، تجارت و غیاب سرمایه‌گذاری در مناطق محروم و حاشیه‏ای‏ کشور است. شهرهای حاشیه مرز ایران و عراق مثل مریوان، اُشنویه، پیرانشهر، سردشت، بانه و نوسود از جمله شهرهایی هستند که بیشترین میزان اشتغال به کولبر‌‌ی‌‌ در آنها دیده می‌شود. با آغاز دهه‌۹۰ میلادی و خودمختارشدن حکومت اقلیم کردستان عراق [۱۹۹۲]، پدیده کولبری به صورت امروزی درآمد و شکل گسترده‌تری به خود گرفت. مراودات تجاری اقلیم کردستان با اقتصاد کردستان ایران از راه مرز مشترک بیشتر و بیشتر شد، تا جایی به‌صورت یک زنجیره‌ درهم‌تنیده درآمد. جمعیت کولبران را معمولا مردان میانسال تشکیل می‏دهند اما روی دیگر سکه «کولبران دانش‏آموز» هستند. «کولبرانی هستند که بعد از مدرسه اقدام به این کار می‌کنند و ما با بحران کولبران دانش‌آموز و از دست رفتن آنها نیز مواجه هستیم»؛ این بخشی از اظهارات رسول خضری، نماینده پیرانشهر درباره مسئله کولبران دانش‏آموز در هفته گذشته است. اظهارات عضو کمیسیون اجتماعی مجلس در حالی است که این معضل‏ سال‏‏‏هاست در غرب کشور رواج دارد و یکی از دلایل اصلی ترک تحصیل دانش‏آموزان در شهرهای مرزی است. برای بررسی این وضعیت و تهیه‌گزارشی از دانش‏آموزان کولبر به شهر اورامان‏تخت در نطقه صفر مرزی رفتم.
مجبور شدم ترک تحصیل کنم
نفس‌نفس می‏زند. از گردنه پایین می‏آید. برای کولبری به مرز رفته است. «نسیم» 18سال دارد. داستان کولبر‏ شدن را برای «جامعه‏فردا» اینگونه روایت می‏کند: «اسمم نسیم است. یک کولبر دانش‏آموز هستم. به دلیل فقر خانواده، کمبود امکانات و بیکاری به کولبری روی آوردم. مشکلی که هم خودمان و هم پدران‏مان با آن مواجه هستند. اگر وضع مالی پدرم خوب بود مجبور نبودم به کولبری کنم. پدرم پیر شده و نمی‏تواند کار کند. 65 سالشه. چون من بزرگ شدم می‏خواهد خرج‏ومخارج خانواده را به من بسپارد. من سال سوم حسابداری هستم. اوایل که تازه شروع به کولبری کرده بودم خودم با کول بار می‏آوردم ولی چون درآمد ناچیزی داشت برام صرف نمی‏کرد. خرج خانه، خرج تحصیل خودم و خواهر کوچکم را هم باید می‏دادم. مجبور بودم هفته‏ای حداقل سه یا چهار بار به مرز بروم و بار بیاروم. آنقد خسته می‏شدم که اصلا نمی‏توانستم درس بخوانم. همین‏جوری کتاب‏هایم را می‏بردم مدرسه و برمی‏گشتم. وقتی که امتحان می‏گرفتند هیچی بلد نبودم. چون کلا درس نخوانده بودم و بیشتر کلاس‏ها غایب بودم. یک ترم گذشت و من تمام نمراتم زیر10 شده بود. معلم‏ها و مدیر مدرسه هم می‏دانستند دلیلش چیست و از وضعیت خانواده‏ام باخبر بودند برای همین چیزی نمی‏گفتند. خیلی به درس خواندن در این رشته علاقه داشتم.» او ادامه می‏دهد: «با دوستم که پسرخاله و همکلاسم بود هماهنگ می‏کردیم و به مرز می‏رفتیم.
با موتور می‏رفتیم تا نزدیک مرز. بارها را در یک روستای عراق انبار می‏کنند و با قاطر برای کولبران تا سرِ خاک ایران می‏آورند. نفری سه کارتن سیگار کول می‏گرفتیم و حرکت می‏کردیم. چون مسیر بین مرز ایران و عراق واقع شده ، پر از مین بود. هر ماه دو سه نفر روی مین می‏رفتند و زخمی می‏شدند و جلوی چشم ما فوت می‏کردند. بعضی‏ وقت‏ها هم در کمین نیروهای مرزی گرفتار می‏شدیم. گاهی هم در کوه‏ها خودمان را پنهان می‏کردیم. چون ما بچه بودیم خیلی می‏ترسیدیم. خلاصه وقتی می‏رسیدیم بارها را تحویل آن کسی می‏دادیم که به ما گفته بودند. بار را که تحویل می‏دادیم، پول‏مان را می‏گرفتیم و به خانه می‏رفتیم. آنقدر خسته و کوفته بودیم که دیگر نای مدرسه رفتن نداشتیم. خیلی سخت بود برایم که نمی‏توانستم بروم مدرسه چون خیلی علاقه داشتم. ولی این زندگی‏ام شده بود. می‏رفتم کول می‏آوردم و می‏خوابیدم. مجبور شدم
ترک تحصیل کنم.»
کولبری؛ بازی با مرگ
نکته‏ای که باید به آن توجه داشت این است که تبعیض‏های فاحش بین مرکز و پیرامون، کمبود امکانات و نبود فرصت‌های شغلی برابر در مناطق مرزنشین که بیش از هر چیز نتیجه‌‌‌ توسعه‌نیافتگی و فقدان سرمایه‌گذاری‌های کارآمد در این مناطق است، بخش چشمگیری از نیروی فعالِ جویای کار را جذب اقتصاد غیررسمی و در رأس آن، کولبر‌‌ی‌‌ کرده است. «محمد» 19ساله هم دانش‏آموز دیگری است که به این موضوع اشاره می‏کند و به «جامعه‏فردا» می‏گوید: «وضع مادی و امکاناتی ما دانش‏آموزان منطقه محروم هیچ شباهتی به شرایط دانش‏آموزان منطقه شهری و کلان‌شهری ندارد. کمبودها ما را وادار به کار سخت و دشواری همچون کولبری کرده که در حقیقت بازی با مرگ است. بی‏توجهی مسئولان آموزش و پرورش به وضعیت ما باعث شده هر روز به تعداد دانش‏آموزانی که به این کار روی می‏آورند، بیشتر شود. من خودم هر روز بعد از مدرسه برای کولبری به مرز می‏روم. خانواده‏های ما بی‏بضاعت هستند و توانایی حمایت مالی ما را ندارند.» محمد می‏گوید: «آنقدر سختی کشیده‏‏ام که دیگر از درس، کلاس، مدرسه و معلم بیزارم. دیگر علم و دانش برایم معنی ندارد.»
«بهنام» 17ساله یکی دیگر از دانش‏آموزانی است که ترک تحصیل کرده است و در گردنه «ته‏ته» در مریوان مشغول کولبری است. او هم به «جامعه‏فردا» می‏گوید: «به دلایلی از جمله تأمین هزینه‏های تحصیل، نداشتن حداقل‏‏های زندگی و ناامیدی نسبت به ادامه تحصیل، به کولبری روی آوردم؛ اینکه کسی نباشد ابتدایی‏ترین نیازهای تحصیلی‏ات را تامین کند، هیچ انگیزه‏ای برای آدم نمی‏ماند.
بهنام درباره تجربه‏هایش در مرز می‏گوید: «هر روز بعد از مدرسه به مرز«ته‏ته» می‏رفتم. مرز، جز رنج و مشقت چیزی برای ما ندارد. سرمای طاقت‏فرسای گردنه، راه پرخطر، کوهستانی و پر از سنگ‏ و دره، انفجار مین و درگیری با نیروهای هنگ مرزی و…همه را در این سن تجربه کردم. من به عنوان دانش‏آموزی که مدرسه را رها کردم به دوستانم توصیه می‏کنم از این کار دوری کنند و درس‏شان را بخوانند. امیدوارم مثل من مجبور به این کار نشوند. پارسال یکی از دوستانم روی مین رفت و یکی پاهایش را از دست داد.»
به سراغ محسن رفتم. او سال گذشته روی مین رفت و پایش را از دست داده است. او در مقطع دبیرستان تحصیل می‏کند و هر روز با ویلچر به مدرسه می‏رود: «بعد از آن اتفاق یک سال است که خانه‏نشین شده‏ام. دلم برای روزهایی که می‏توانستم با دوستانم بیرون بروم و بازی کنم تنگ شده. خیلی روزگار سختی دارم. اصلا فکر نمی‏کردم این بلا سرم بیاید. به سختی درس می‏خوانم…» سخت حرف می‏زند.
بغض محسن ادامه بحث را قطع می‏کند. ترجیح می‏دهم به جای شخم زدن دوباره روز تلخ انفجار مین برای محسن از آرزوهایش بپرسم و به آینده امیدوارش کنم. او هنوز نپذیرفته و باور ندارد که یک پایش را از دست داده است. عکس‏های قبل از این اتفاق را نشانم می‏دهد و با حسرت به عکس‏ها نگاه می‏کند. پدر محسن هم لب به گلایه می‏گشاید و می‏گوید: «بعد از یک سال هنوز هیچ مسئولی از آموزش و پرورش برای عیادت پسرمان نیامده‏ است. هزینه‏های درمانش را خودم پرداخت می‏کنم. هیچ نهادی نیست که
به ما کمک کند.»
زخم کولبری؛ گاهی در اخبار، گاهی
در حاشیه
زخم «کولبری» گه‌گاهی با عناوین مختلف روی خط خبر می‌‌آید و اندکی بعد دوباره به حاشیه می‌رود. بهمن‏ماه گذشته نایب ‌رئیس فراکسیون امید در مجلس از طرح دوفوریتی برای ساماندهی و توانمندسازی استان‌های مرزی با هدف پوشش کولبرها خبر داد. عبدالکریم حسین‏زاده گفته بود: «در این طرح که با هدف حمایت از کولبران تدوین شده، به‌دنبال آن هستیم تا مرزها از این شرایط بیرون بیایند و به مرزهای پایدار و بازرگانی و تجاری تبدیل شوند؛ یعنی هدف از طرح، ایجاد اشتغال و نگاه اقتصادی برای حل معضل کولبران است؛ مسئله‌ای که در چند دهه گذشته همواره از سوی مسئولان نادیده گرفته شده است». طرحی که بعد از تعطیلات تابستانی مجلس به فراموشی سپرده شد و ظاهرا بی‏نتیجه و بلاتکلیف مانده است.
از سوی دیگر مردادماه امسال معاون اول رئیس‏جمهوری موضوع کولبری و ساماندهی آن را يادآور شد و از اختصاص بودجه ویژه برای حل این مسئله خبرداد. جهانگیری به ایسنا گفته بود: «دولت تصميم گرفته است از ۹۰۰ميليارد تومان حقوق خود در مرزها برای ساماندهی مسئله کولبری صرف‌نظر کند.»
وعده‏ها روی کیوسک می‏آیند و در خبرگزاری و سایت گردوخاک می‏خورند، نه خبری از طرح است و نه بودجه میلیاردی. حالا با گذشت روزها و نزدیک‌ شدن فصل سرما، کابوس آوار بهمن و کولاک و برف به دیگر کابوس‌های کولبران اضافه می‌شود. به بیانی دیگر، کولبر‌‌ی‌‌ تنها امکان باقیمانده برای بسیاری از ساکنان مناطق مذکور است. برای مردم این مناطق کولبر‌‌شدن نه یک انتخاب برای ساختن زندگی بهتر یا جایی برای فعلیت‌‌بخشی به استعدادهای فردی، بلکه تنها امکان موجود برای بقاست.

منبع: جامعه فردا